کلمه جو
صفحه اصلی

عامر

فرهنگ اسم ها

اسم: عامر (پسر) (عربی) (تلفظ: āmer) (فارسی: عامِر) (انگلیسی: amer)
معنی: آباد کننده، معمور، آبادان، بسیار عمر کننده، بسیار عمر کننده [تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم می نمودند]

(تلفظ: āmer) (عربی) (در قدیم) آباد کننده ، معمور ، آبادان ؛ بسیار عمر کننده (تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم می‌نمودند) .


فرهنگ فارسی

نام دو امیر از سلسله بنی طاهر در یمن : عامر اول . صلاح الدین ملقب به ملک ظافر ( جل. حوالی ۸۵٠ ه.ق./ ۱۴۴۶ م. ) وی در مهاجمه صنعائ ( ۸۷٠ ه.ق ./ ۱۴۶۶ م . ) کشته شد. یا عامر دوم . صلاح الدین ملقب به ظافر. آخرین امیر بنی طاهر وی در یمن حکومت کرد ( جل. ۸۹۴ ه.ق ./ ۱۴۸۸ م . ۹۲۳ ه.ق ./ ۱۵۱۷ م . ) و در دفاع از بید در مقابل برسبای مصری کشته شد.
عمارت کننده، آبادکننده، اقامت کننده درمحل معمور، ساکن خانه، معمور، آباد
۱ - ( اسم ) آباد کننده . ۲ - اقامت کننده در محلی معمور . ۳ - زیاد عمر کننده ۴ - ( صفت ) معمور آبادان .
بن صعصعه بن عامر از قیس عیلان از عدنانیه جد جاهلی است .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) آباد کننده . ۲ - اقامت کننده در جای آباد. ۳ - (ص . ) معمور، آبادان .

لغت نامه دهخدا

عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب ، از کنانة از عدنان جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] ( ع ص ) آبادکننده. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). || آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). || زیارت کننده. ج ، عمار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || اقامت کننده در محل معمور. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ساکن خانه. ( منتهی الارب ). زیاد عمر کننده. || بسیار و فراوان.( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بچه کفتار. ام عامر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت : هی الحیات. ( المنجد ) ( منتهی الارب ). || نام مردی است. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) جد جاهلی است پسران او بطنی از لواثه از قیس عیلان یا از بربرند و منزل و مأوای آنان به بهنسا از دیار مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است بزرگ از بنی کلب. ( معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. ( معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کورة به منطقه عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است معروف به بوعامر،در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازة و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) عشیره بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیه شرق اردن. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] ( اِخ ) بطنی است از کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عَیلان از عدنانیه. ( از معجم قبائل العرب ).

عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن حنیفةبن لجیم از بنی بکربن وائل از عدنان . جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن وائله . رجوع به ابوطفیل در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) (متوفی به سال 7 هَ . ق .) ابن الاکوع یا عامربن سنان الاکوع بن عبداﷲبن بشیر الاسلمی . از شعرای عرب بود و او راصحبتی بود و تا جنگ خیبر بزیست . در آن جنگ یکی از یهودیان را به قتل رساند و به واسطه ٔ جراحتی که از روی خطا به خود وارد آورد درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ٔ بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیه ٔ شرق اردن . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبة. بطنی است از کنانة از عدنانیة و آنان بنوعامربن ثعلبةبن حارث بن مالک بن کنانةبن خُزیمة معدبن عدنان بودند. (از معجم قبائل العرب ). و رجوع به الاعلام زرکلی شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن حفص ابوالیقظان ملقب به سحیم . عالم به انساب بود. او راست : اخبار تمیم و کتاب النسب الکبیر. وی به سال 190 هَ . ق . وفات یافته است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن داود از بنی طاهر. امیرعدن و از بقایای بنی طاهر بود که در یمن فرمانروایی داشتند و به سال 945 هَ . ق .بدست سلیمان پاشا به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ذَبیان بطنی است از بکربن وائل از عدنانیه و آنان بنوعامربن ذبیان بن کنانةاند. (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ذُهل بن ثعلبة، از بنی بکربن وائل از عدنان . جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن صعصعة از هوازن از عدنانیة. جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن النخع از قحطان جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبداﷲ الزبیدی فقیه و عالم به حدیث و انساب و ایام و اشعار عرب بوده شعر هم می سرود. وی زادگاهش مدینه و ساکن بغداد بود و به سال 152 هَ . ق . در همانجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صعصعةبن معاویةبن بکر از قیس عیلان از عدنانیة. جد جاهلی است . از فرزندان او بطون بسیاری یاد کرده اند. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ضُبارة المری . از قائدان و سواران بود. مروان بن محمد برای جنگ با شیبان خارجی او را نزد خود طلبید و هفت هزار تن را در اختیار وی گذاشت عامر با لشکر مزبور به پیکار شیبان رفت و شیبان پس از چندین نبرد منهزم شد آنگاه عامر برای پیکار باعبداﷲبن معاویة الطالبی به دستور ابن هبیره با 50 هزار سوار بجنگ قحطبةبن شیب به اصفهان وارد و از لشکران قحطبه که 20 هزار تن بودند شکست خورد. وی عاقبت در سال 131 هَ . ق . به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن طُفیل بن مالک بن جعفر العامری از بنی عامربن صعصعة. از شعرا و بزرگان عرب در جاهلیت بود. مولد و منشاء او به نجد بوده است . او مردی بود با جود و کرم که به امر او همواره در بازار عکاظ بواسطه ٔ جارچی آمادگی خود را جهت هرگونه خدمت به مردم اعلام میداشت او در سنین پیری اسلام را درک نمود و در مدینه خدمت حضرت رسول رسید حضرت او را به اسلام دعوت کرد او شرائطی داشت که از جمله بعد از حضرت ولی امور باشد و آخر الامر تسلیم نشده و بدون نتیجه بازگشت و در ضمن راه در سال 11 هَ . ق . وفات یافت و در ریحانة الادب است که در سال 632 م . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ریحانة الادب شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عَمارةبن خزیم الناعم بن عمروبن الحارث الغطفانی المری ، مکنی به ابوالهیذام . رئیس مضریه در شام و یکی از سواران عرب بوده است . ابن اثیر از او داستانها آورده است . وفات وی به سال 182 هَ . ق . افتاد. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عُذرةبن زید از بنی کلب از قحطانیه جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن شراحیل الشعبی الحمیری . مولد و منشاء آن کوفه و از یاران و ندمای عبدالملک بن مروان و از رجال حدیث و ثقات و فقهاء و شعرا بود. وی را عمربن عبدالعزیز به قضاوت برگزید. تولد وی سال 19 هَ . ق . بود و به سال 103 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبداﷲ ملقب به ابوعبیدة جراح . رجوع به ابوعبیده ٔ جراح شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب . رجوع به ظافرصلاح الدین عامر الظافر در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدری یا عامربن عمروبن وهب القرشی العبدری یکی از رجال شریف و بزرگوار و ادیب اندلس بوده و مقبره ٔ عامر را به قرطبه بدو نسبت دهند. وی به سال 138 هَ . ق . بدست یوسف بن عبدالرحمان الفهری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدی مناة بطنی است . از کنانةبن خزیمه از عدنانیه که به نام بنوعامربن عبدمناةبن کنانةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاس خوانده میشدند. (ازمعجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عوف بن بکر از بنی عذرة از کلب از قحطان و جدجاهلی است و فرزندان وی را بنو المزمم گویند. (از الاعلام زرکلی چ 1). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عوف بن مالک از بنی عامربن صعصعه از هوازن از عدنان جد جاهلی است . مسکن خاندان وی در نواحی بصره بود و در اواسط قرن 7 هَ . ق . مالک سرزمین بحرین و یمامة شدند. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن غیلان بن سلمةبن ثقفی یکی از صحابیان است که بعد از فتح طائف اسلام آورد و به همراهی خالدبن ولید به شام رفت و یکی از سواران قبیله ٔ ثقیف بود و به سال 18 هَ . ق . به مرض طاعون مرد. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن هِلال بن صعصعةبن عامر از قیس عیلان از عدنانیه . جد جاهلی است ، بطون رفاعه و بنوحجیر و بنوغریر از نسل وی بودند، که مسکن آنان در بعضی از قراء اخمیمیه از دیار مصر بود. (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است . (معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیة الشام است . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از خفاجةبن عمربن عُقیل بن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عیلان از عدنانیه . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از سعدبن عمربن خُزاعةبن ربیعةبن حارثةبن عمرو مُزَیقیاء از غسان از ازد از قحطانیه . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عَیلان از عدنانیه . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است بزرگ از بنی کلب . (معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) جد جاهلی است پسران او بطنی از لواثه از قیس عیلان یا از بربرند و منزل و مأوای آنان به بهنسا از دیار مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ٔ درزیه است مقیم در جبل حوران . اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای است از آل عمر از آل کثیر یکی از قبائل حضرموت . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کورة به منطقه ٔ عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای است معروف به بوعامر،در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازة و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده ٔ نفوس آنها بالغ بر شش هزار است . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) قبیله ای است از بنی ضَیّه از عدنانیه . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبیدةبن جراح صحابی است که نامش عامربن عبیداﷲبن الجراح است منسوب بجد. (منتهی الارب ). رجوع به ابوعبید جراج شود.


عامر. [ م ِ ] (اِخ ) یکی از قبایل عشیرالکبیرة است . (از معجم قبائل العرب ).


عامر. [ م ِ ] (اِخ )ابن علی بن محمد الحسینی الزیدی . امیر یمانی از فضلاءو شجعان و ساکن شبام یمن بود با پسر برادر خود قاسم بن محمد قیام کرد و با ترکان جنگید و پیکارهای وی باترکان در کوکبان مشهور است و آخرالامر بدست یاران کدخدا سنان افتاد و به امر وی پوست او را کندند و پر از کاه کردند و در کوکبان و شبام گرداندند. قتل وی به سال 1008 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ).


عامر. [ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). || زیارت کننده . ج ، عمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کننده در محل معمور. (اقرب الموارد) (المنجد). || ساکن خانه . (منتهی الارب ). زیاد عمر کننده . || بسیار و فراوان .(ناظم الاطباء). || (اِ) بچه ٔ کفتار. ام عامر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت : هی الحیات . (المنجد) (منتهی الارب ). || نام مردی است . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عامر. [م ِ ] (اِخ ) ابن ظرب العدوانی حکیم و خطیب و از رؤسای جاهلیت بوده و او را ذوالحلم نیز میگفتند وی در میان اعراب نفوذ خاصی داشته است . (از الاعلام زرکلی ).


عامر.[ م ِ ] (اِخ ) ابن حارثةبن الغطریف الازدی ... ملقب به ماء السماء بوده . از یمن مهاجرت کرد و در بادیة الشام سکونت گزید و پسران او را بنوماء السماء نامند. (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.


عامر.[ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوبرده از قضات کوفه بود و او را کرم و جود و محاسن بسیاری بوده است .وی به سال 103 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

۱. آبادکننده.
۲. معمور، آباد.

دانشنامه عمومی

عامر (فیلم). عامر (هندی: आमिर) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی راج کومار گوپتا است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به راجیو خاندلوال اشاره کرد.
۶ ژوئن ۲۰۰۸ (۲۰۰۸-06-۰۶)

پیشنهاد کاربران

آباد کننده

عامریعنی پسرم ، عامرم تکه. . .

آباد کننده، شبیه عمران از ریشه آبادانی و آباد کردن

نام دو امیر از سلسله بنی طاهر در یمن

عمر کننده

به معنای آبادکننده می باشد

مروارید

صحابی پیامبر


کلمات دیگر: