کلمه جو
صفحه اصلی

جمال


مترادف جمال : حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت

متضاد جمال : بدگلی، بدمنظری

برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، غشنگی

فارسی به انگلیسی

beauty, masculine proper name, grace

beauty


grace


فارسی به عربی

جمال

عربی به فارسی

زيبايي , خوشگلي , حسن , جمال , زنان زيبا


فرهنگ اسم ها

اسم: جمال (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: jamāl) (فارسی: جمال) (انگلیسی: jamal)
معنی: زیبایی، مایه ی زیبایی و زینت بخش، جلوه های الطاف خداوندی

(تلفظ: jamāl) (عربی) زیبایی؛ (به مجاز) مایه‌ی زیبایی و زینت بخش؛ (در تصوف) جلوه‌های الطاف خداوندی .


مترادف و متضاد

حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت ≠ بدگلی، بدمنظری


beauty (اسم)
حسن، خوش رویی، خوشگلی، خوبرو، زیبایی، جمال، زنان زیبا، خوبی، خوبرویی

فرهنگ فارسی

عبد الناصر
( اسم ) جمع جمل شتران .
مخلد بن مالک رازی مکنی بابو جعفر از محدثانی است که به نیشابور اقامت کرد وی از یحیی قطان روایت دارد و از او حسن بن سفیان روایت کند .

فرهنگ معین

(جَ مّ) [ ع . ] (ص .) شتربان ، ساربان .


(جَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) زیبا بودن . ۲ - (اِمص . ) زیبایی .
(جَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) شتربان ، ساربان .

(جَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زیبا بودن . 2 - (اِمص .) زیبایی .


لغت نامه دهخدا

جمال. [ ج َ ] ( ع مص ) خوب صورت و نیکوسیرت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زیبا بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) نیکویی. ( مهذب الاسماء ). زیب. زیبایی. ( نصاب ). خوبی صورت و سیرت. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون از منتخب ). خوش صورتی. زیبائی. ( فرهنگ فارسی معین ). اورنگ. افژنگ. ( یادداشت مؤلف ) :
جمال مردمی در حلم باشد
کمال آدمی در علم باشد.
ناصرخسرو.
اگر چه زهد و مناقب جمال یافت بمن
مرا بلندنشد قدر جز بدین دو قبل.
ناصرخسرو.
باجمال اکنون کجا جوید ترا
کز تو می هر روز بگریزد جمال.
ناصرخسرو.
در حکمت و علم است جمال تن مردم
نه در حشم و اسب و جلالست جمالش.
ناصرخسرو.
... جمال روز روشن را بر اهل عالم جلوه کرد. ( کلیله و دمنه ). جمال حال من تازه شود. ( کلیله و دمنه ). چنانکه جمال خورشید روی زمین را منورگرداند. ( کلیله و دمنه ).ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. ( گلستان سعدی ). همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال. ( گلستان سعدی ).
ماه فروماند از جمال محمد.
سعدی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
نگویم آب و گل است این وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی.
سعدی.
در بحر الجواهر گوید: جمال بر دو معنی اطلاق شود: یکی از آنها معنیی است که همگی مردم بدان آشنا میباشند. مثل صفاء رنگ بدن و صورت و نرمی پوست و غیر آن از آنچه که ممکن است حاصل آید. و آن بر دو نوع است ذاتی و ممکن الاکتساب. معنی دیگر جمال ، جمال حقیقی است. و آن عبارت از آن است که هر عضوی از اعضاء آدمی چنانچه باید آفریده شود آفریده شده باشد از ماهیت و ترکیب و مزاج - انتهی. ( کشاف ). || ( اصطلاح عرفان ) جمال در اصطلاح صوفیه عبارت است از الهام غیبی که بر دل سالک وارد شود و نیز بمعنی اظهار کمال معشوق از عشق و طلب عاشق آید. کذا فی بعض الرسایل و در شرح قصیده فارضیه گفته : جمال حقیقی صفتی ازلیست مر خدای تعالی را که در آغاز امر آنرا در ذات بیچون خود مشاهده فرمود بمشاهده علمیه ، آنگاه اراده فرمود که جمال حقیقی را در صنع خود بیند بمشاهده عینیه ، دو جهان را آفرید تا آیینه جمال حقیقی خویش باشد بر طریق عیان. و در ضمن تفسیر و معنی لفظ محبت در این باب توضیح بیشتری داده خواهد شد. و در انسان کامل گوید جمال حق تعالی عبارت است از اوصاف عالیه و اسماء حسنای او جل شأنه بر سبیل عموم. و اما بر طریق خصوص پس صفت رحمت و صفت علم و صفت لطف ونعم و صفت جود و رزاقیت و صفت نفع و غیر آنچه ذکر شده همگی از صفات جمال باشند. پاره ای دیگر از صفات حق بین جمال و جلال مشترک باشند مانند صفت ربوبیت که باعتبار تربیت و ایجاد باسم جمال تعلق دارند و باعتبار ربوبیت و قدرت متعلق باسم جلال و همچنین است دو اسم مبارک اﷲ و الرحمن بخلاف اسم الرحیم که تعلق او فقط باسم جمال است. بدان که جمال حق عزاسمه هر چند گوناگون باشد ولی در اصطلاح بر دو نوع است : جمال معنوی و آن عبارت است از معانی اسماء و صفات الهی و این نوع مختص باشد بشهود حق خویشتن را. و جمال صوری و آن عبارت است از این عالم مطلق که از آن به همگی آفریده شدگان تعبیر میشود که من حیث المجموع گوئیم این جهان و آنچه در اوست جمال و حسن مطلق باشد که بجلوه های حق متجلی هستند و آن جلوه ها بنام خلق خوانده شوند. و وجه تسمیه جلوه بخلق برای آن است که محقق شود در عالم آفرینش جز حسن و نیکوئی چیزی دیگر جلوه گر نیست و نباید قبح و زشتی را در پیرامون آفرینش ره داد. چه قبح و زشتی در حکم ملاحت و نمکین بودن جهان آفرینش است باعتبار جلوه گاه جمال الهی و تنوع جمال.چه بسا باشد که اظهار زشتی خود نوعی از ابراز نیکوئی باشد تا در عالم وجود حفظ مراتب مراعات گردد. و نیز باید دانست که زشتی در اشیاء باعتبار است نه بذات و نفس آن شی و ازاین رو در عالم زشتی یافت نشود مگر باعتبار و نسبت پس حکم قبح مطلق از این جهان برداشته شود و باقی نماند جز حسن مطلق ، چه زشتی گناه باعتبار بازداشت و نهی از ارتکاب بآن نمودار میشود و زشتی بوی بد باعتبار کسی که بوی بد ملایم طبع او نیست احساس شود اما در برابر جُعَل حسن مطلق است و بس. و سوزاندن آتش باعتبار آنکه هر کس در آتش افتد و سوزد هلاک شود بنظر مخلوق زشت و بد آید، اما نزد سمندر همان پرنده ای که زندگانی او وابسته زیستن در آتش است در نهایت حسن و غایت نکوئی باشد. پس آنچه آفریده حق است از زشتی دور و سراپا حسن و نکوئیست. چه همه آفریدگان صورت حسن و جمال او تعالی شأنه باشند، مگر خود ندیده ای که لفظی نیکو در پاره ای از احوال بجزئی مناسبتی در نظر زشت آید و حال آنکه آن اصالة دارای جمیع محسنات لفظی و معنوی است.

جمال . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جُمالَة. (منتهی الارب ). رجوع به جمالة شود.


جمال . [ ج َ ] (ع مص ) خوب صورت و نیکوسیرت گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زیبا بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) نیکویی . (مهذب الاسماء). زیب . زیبایی . (نصاب ). خوبی صورت و سیرت . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون از منتخب ). خوش صورتی . زیبائی . (فرهنگ فارسی معین ). اورنگ . افژنگ . (یادداشت مؤلف ) :
جمال مردمی در حلم باشد
کمال آدمی در علم باشد.

ناصرخسرو.


اگر چه زهد و مناقب جمال یافت بمن
مرا بلندنشد قدر جز بدین دو قبل .

ناصرخسرو.


باجمال اکنون کجا جوید ترا
کز تو می هر روز بگریزد جمال .

ناصرخسرو.


در حکمت و علم است جمال تن مردم
نه در حشم و اسب و جلالست جمالش .

ناصرخسرو.


... جمال روز روشن را بر اهل عالم جلوه کرد. (کلیله و دمنه ). جمال حال من تازه شود. (کلیله و دمنه ). چنانکه جمال خورشید روی زمین را منورگرداند. (کلیله و دمنه ).ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. (گلستان سعدی ). همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال . (گلستان سعدی ).
ماه فروماند از جمال محمد.

سعدی .


شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.

سعدی .


نگویم آب و گل است این وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی .

سعدی .


در بحر الجواهر گوید: جمال بر دو معنی اطلاق شود: یکی از آنها معنیی است که همگی مردم بدان آشنا میباشند. مثل صفاء رنگ بدن و صورت و نرمی پوست و غیر آن از آنچه که ممکن است حاصل آید. و آن بر دو نوع است ذاتی و ممکن الاکتساب . معنی دیگر جمال ، جمال حقیقی است . و آن عبارت از آن است که هر عضوی از اعضاء آدمی چنانچه باید آفریده شود آفریده شده باشد از ماهیت و ترکیب و مزاج - انتهی . (کشاف ). || (اصطلاح عرفان ) جمال در اصطلاح صوفیه عبارت است از الهام غیبی که بر دل سالک وارد شود و نیز بمعنی اظهار کمال معشوق از عشق و طلب عاشق آید. کذا فی بعض الرسایل و در شرح قصیده ٔ فارضیه گفته : جمال حقیقی صفتی ازلیست مر خدای تعالی را که در آغاز امر آنرا در ذات بیچون خود مشاهده فرمود بمشاهده ٔ علمیه ، آنگاه اراده فرمود که جمال حقیقی را در صنع خود بیند بمشاهده ٔ عینیه ، دو جهان را آفرید تا آیینه ٔ جمال حقیقی خویش باشد بر طریق عیان . و در ضمن تفسیر و معنی لفظ محبت در این باب توضیح بیشتری داده خواهد شد. و در انسان کامل گوید جمال حق تعالی عبارت است از اوصاف عالیه و اسماء حسنای او جل شأنه بر سبیل عموم . و اما بر طریق خصوص پس صفت رحمت و صفت علم و صفت لطف ونعم و صفت جود و رزاقیت و صفت نفع و غیر آنچه ذکر شده همگی از صفات جمال باشند. پاره ای دیگر از صفات حق بین جمال و جلال مشترک باشند مانند صفت ربوبیت که باعتبار تربیت و ایجاد باسم جمال تعلق دارند و باعتبار ربوبیت و قدرت متعلق باسم جلال و همچنین است دو اسم مبارک اﷲ و الرحمن بخلاف اسم الرحیم که تعلق او فقط باسم جمال است . بدان که جمال حق عزاسمه هر چند گوناگون باشد ولی در اصطلاح بر دو نوع است : جمال معنوی و آن عبارت است از معانی اسماء و صفات الهی و این نوع مختص باشد بشهود حق خویشتن را. و جمال صوری و آن عبارت است از این عالم مطلق که از آن به همگی آفریده شدگان تعبیر میشود که من حیث المجموع گوئیم این جهان و آنچه در اوست جمال و حسن مطلق باشد که بجلوه های حق متجلی هستند و آن جلوه ها بنام خلق خوانده شوند. و وجه تسمیه ٔ جلوه بخلق برای آن است که محقق شود در عالم آفرینش جز حسن و نیکوئی چیزی دیگر جلوه گر نیست و نباید قبح و زشتی را در پیرامون آفرینش ره داد. چه قبح و زشتی در حکم ملاحت و نمکین بودن جهان آفرینش است باعتبار جلوه گاه جمال الهی و تنوع جمال .چه بسا باشد که اظهار زشتی خود نوعی از ابراز نیکوئی باشد تا در عالم وجود حفظ مراتب مراعات گردد. و نیز باید دانست که زشتی در اشیاء باعتبار است نه بذات و نفس آن شی ٔ و ازاین رو در عالم زشتی یافت نشود مگر باعتبار و نسبت پس حکم قبح مطلق از این جهان برداشته شود و باقی نماند جز حسن مطلق ، چه زشتی گناه باعتبار بازداشت و نهی از ارتکاب بآن نمودار میشود و زشتی بوی بد باعتبار کسی که بوی بد ملایم طبع او نیست احساس شود اما در برابر جُعَل حسن مطلق است و بس . و سوزاندن آتش باعتبار آنکه هر کس در آتش افتد و سوزد هلاک شود بنظر مخلوق زشت و بد آید، اما نزد سمندر همان پرنده ای که زندگانی او وابسته زیستن در آتش است در نهایت حسن و غایت نکوئی باشد. پس آنچه آفریده ٔ حق است از زشتی دور و سراپا حسن و نکوئیست . چه همه ٔ آفریدگان صورت حسن و جمال او تعالی شأنه باشند، مگر خود ندیده ای که لفظی نیکو در پاره ای از احوال بجزئی مناسبتی در نظر زشت آید و حال آنکه آن اصالة دارای جمیع محسنات لفظی و معنوی است .
و قولنا ان الوجود بکماله یدخل فیه المحسوس و المعقول و الموهوم و الخیالی و الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و القول و الفعل و الصورة و المعنی . اعلم ان الجمال المعنوی الذی هو عبارة عن اسمائه و صفاته انما اختص الحق بشهود کمالها علی ما هی علیه . و اما مطلق الشهود لها فغیر مختص بالحق لانه لابد لکل من اهل المعتقدات فی ربه اعتقاد انه علی ما استحقه من اسمائه و صفاته او غیر ذلک . و لابد لکل من شهود صورة معتقده و تلک الصورة ایضاً سورة جمال اﷲ فصار ظهور الجمال فیها ظهوراً صوریا لا معنویاً فاستحال شهود الجمال المعنوی بکماله لغیره تعالی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- صاحب جمال ؛ زیبا :
روی هر صاحب جمالی را بمه خواندن خطاست
گر رخی را ماه باید خواند باری روی تو.

سعدی (غزلیات ).


- یوسف جمال ؛ که رویش چون یوسف زیباست :
قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد.

سعدی .


- جمالک ان لاتغفل کذا ؛ ترغیب و تحریض است بر نیکوکاری . الزم الجمال و لاتفعل کذا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جمالک ایها القلب الفریح
ستلقی من تحب و تستریح .

ابوذویب (از اقرب الموارد).



جمال . [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) محمدبن مروان رازی از محدثان است . محمدبن اسماعیل بن بخاری و مسلم و جز ایشان از او روایت دارند. (لباب الانساب ).


جمال . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) اشتروان . (مهذب الاسماء). اشتربان . ساربان . ساروان . شتربان . شتروان . ج ، جمالون . (مهذب الاسماء).


جمال . [ ج َم ْ ما ](اِخ ) مخلدبن مالک رازی مکنی بابوجعفر از محدثانی است که به نیشابور اقامت کرد. وی از یحیی قطان روایت دارد و از او حسن بن سفیان روایت کند. (لباب الانساب ).


جمال . [ ج َم ْ ما] (اِخ ) قزعة. از تابعیان است . وی از انس روایت کندو از او عمروبن دینار روایت دارد. (لباب الانساب ).


جمال . [ ج َم ْما ] (اِخ ) نام جد شرقی بن قطامی علامه است . و نام شرقی ولیدبن حصین بن جمال بن حبیب است . (لباب الانساب ).


جمال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَمَل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جمل شود.


جمال . [ ج ُ ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).


جمال . [ ج ُ ] (ع ص ) خوب صورت نیکوسیرت . (منتهی الارب ): رجل جمال ؛ ای جمیل . (اقرب الموارد).


جمال .[ ج َم ْ ما ] (اِخ ) عبیدبن ابوالوسیم کوفی مکنی به ابوالوسیم از محدثان است . وی احادیث مقاطیع روایت کندو از او وکیع و غیره روایت دارند. (لباب الانساب ).


جمال .[ ج ُم ْ ما ] (ع ص ) خوب صورت نیکوسیرت . (منتهی الارب ).جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به جمیل و جُمال شود.


فرهنگ عمید

۱. زیبایی؛ نیکوصورتی؛ حسن صورت؛ خوشگلی.
۲. [قدیمی، مجاز] مایۀ زیبایی.


شتردار؛ شتربان؛ ساربان.


شتران.


۱. زیبایی، نیکوصورتی، حسن صورت، خوشگلی.
۲. [قدیمی، مجاز] مایۀ زیبایی.
شتردار، شتربان، ساربان.
شتران.

دانشنامه عمومی

جمال (تونس). جمال (به عربی: جمال) شهری در استان المنستیر کشور تونس است که جمعیت آن در سرشماری سال ۲۰۰۴ میلادی ۴۱٫۷۸۶ نفر بوده است.
فهرست شهرهای تونس

نیکوچهره، زیبا


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:جلال

فرهنگ فارسی ساره

زیبای


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَمَالٌ: زینت - حسن منظر- زیبایی
معنی أَتْرَابٌ: همسانان -اقران (همسران بهشتی همتای شوهران خویشند ، نه از جهت سن با آنان اختلاف دارند ، و نه از جهت جمال .ممکن هم هست مراد از اقران این باشد که مثل شوهران خویشند ، هر قدر شوهران نور و بهائشان بیشتر شود ، از حسن و جمال همسران بهشتیشان نیزبیشتر میگردد )...
معنی رِیشاً: لباسی فاخر و گران که مایه زینت وجمال است -پوشش زاید بر مقدار حاجت و باعث زینت و جمال
معنی فُرُشٍ: بسترها (جمع فراش و چون این کلمه به عنوان کنایه از همسر و زن نیز به کار می رود برخی مراد ازعبارت " فرش مرفوعه " را زنان ارجمندی دانستهاند که در عقل و جمال و کمال قدر و منزلتی بلند دارند )
ریشه کلمه:
جمل (۱۱ بار)

زیبائی کثیر. (مفردات) طبرسی خوش منظری و زینت گفته است شما را در چهار پایان آنگاه که از چراگاه بر میگردانید و آنگاه که به چراگاه می‏فرستید زیبائی و خوشمنظری هست. جمیل و جمال (بر وزن طلّاب) برای مزید زیبائی است (مفردات) خویشتن داری نیکوست صبر کن صبری نیکو.

پیشنهاد کاربران

خوشگل ، زیبا

آخرین مرحله عشق نقطه ای که اگر بدان نرسی نیستی پیش روی توست چون بدون جمال هستی ارزشی ندارد

زیبایی

صورت بهشتی، حوریه مرد

زیبا

زیبایی، نکویی

زیبایی
در برخی بیت ها صورت نیز معنی میشود


رعنائی


کلمات دیگر: