کلمه جو
صفحه اصلی

شوکت


مترادف شوکت : بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا

برابر پارسی : شکوه، فر، والایی

فارسی به انگلیسی

enormity, splendor, splendour


glory, power


glory, power, feminine proper name, enormity, splendor, splendour

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: šo(w)kat) (عربی) جاه و جلال ، عظمت ، بزرگی


اسم: شوکت (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: šo (w) kat) (فارسی: شوکت) (انگلیسی: showkat)
معنی: جاه و جلال، شکوه، عظمت، بزرگی

مترادف و متضاد

بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا


فرهنگ فارسی

بخاری شاعر ایرانی ( ف . ۱۱٠۷ ه.ق / ۶ - ۱۶۹۵ م . )
سلاح وتیزی آن، تی ی هرچیز، قوه وقدرت، جاه ومرتبه
( اسم ) جاه و جلال بزرگواری فر و شکوه حشمت عظمت .

فرهنگ معین

(شَ کَ ) [ ع . شوکة ] (اِمص . ) بزرگواری ، جاه و جلال .

لغت نامه دهخدا

شوکت . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) محمدابراهیم . گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه ٔ دوم که به هند رفت و با پسری اراده ٔ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکده ٔ آذر ص 184).


شوکت. [ ش َ / شُو ک َ ] ( ازع ، اِ ) شوکة. قوت. ( غیاث اللغات ). شدت بأس. شدت هیبت. ( یادداشت مؤلف ). هیبت. ( غیاث اللغات ). قدرت و قوت. ( ناظم الاطباء ) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 85 ).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل.
صائب.
|| جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. ( ناظم الاطباء ) : اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. ( کلیله و دمنه ). قوت و شوکت من زیاد است. ( کلیله و دمنه ). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. ( گلستان ). درویشی را شنیدم... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده. ( گلستان ).

شوکت. [ ش َ ک َ ] ( اِخ ) محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه دوم که به هند رفت و با پسری اراده صحبت داشت در دست او کشته شد. ( آتشکده آذر ص 184 ).

شوکة. [ ش َ ک َ ] ( ع اِ ) خار. یکی شوک. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).خار. تیغ. بور. تلو. تلی. شوک. لام. لَم. ( یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. ( عن کتب النبات ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شوک شود.
- شوکة ابراهیم ؛ به لغت مغرب قرصعنه است. ( فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالبیضاء؛ بادآورد. ( مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237 ). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازه ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفه او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ).
- شوکةالجمال ؛ اشترغاز. ( فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکةالحیة؛ صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است. ( از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالدارجین ؛ مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. ( فهرست مخزن الادویه ) ( از اختیارات بدیعی ).

شوکت . [ ش َ / شُو ک َ ] (ازع ، اِ) شوکة. قوت . (غیاث اللغات ). شدت بأس . شدت هیبت . (یادداشت مؤلف ). هیبت . (غیاث اللغات ). قدرت و قوت . (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 85).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل .

صائب .


|| جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. (ناظم الاطباء) : اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه ). قوت و شوکت من زیاد است . (کلیله و دمنه ). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. (گلستان ). درویشی را شنیدم ... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده . (گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. قوه و قدرت.
۲. جاه، مرتبه.
۳. بزرگواری.
۴. فر و شکوه.
۵. (اسم ) [قدیمی] سلاح و تیزی آن.
۶. (اسم ) [قدیمی] تیزی هرچیز.

فرهنگ فارسی ساره

شکوه


پیشنهاد کاربران

شوکت و جلال= هیمنه

شوکت :بزرگی

شکوه، بزرگی

شکوه . عظمت . بزرگی


واژه ی شوکت یک واژه ی ایرانی است که به اشتباه عربی دانسته شده است . زیرا از دو قسمت: شو/ کت تشکیل یافته ( fšu - kata )
شو در در آن به معنی : رمه ، دام ، چارپا و گله می باشد . شو را با تبدیل ش به چ در واژه ی چودار به معنی گله دار یا چوپان به معنی نگهبان گله می بینیم .
کت در آن به معنی خانه ، سرا می باشد . شوکت روی هم رفته معنی مال و دارای خانه می دهد که به مرور در معنی شکوه قدرت هیبت نیز به کار رفته است .
در گوتیک سلتیک ژرمانیک این واژه در معنای پول مال به کار میرفته است.


شکوه، عظمت

باشکوه بودن
عظمت
بزرگ بودن
. . . . . 😐🙄😈

کیابیا ، طمطراق

معنی :عظمت . بزرگی.
متضاد:کوچکی.
هم خانواده:شوک. شوکت اباد


کلمات دیگر: