محترم. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص ) باحرمت. مورد تکریم. احترام شده. حرمت داشته شده. ( از منتهی الارب ). باآبرو و با احترام و بااعتبار و با عزت و بزرگوار. ( ناظم الاطباء ) :
بدین جوی حرمت که مرد خرد
بدین شد سوی مردمان محترم.
ناصرخسرو.
و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم. ( کلیله و دمنه ). پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرماید... به وسایل مقبول محترم باشند. ( کلیله و دمنه ).
کرم کن بجای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.
سعدی.
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد.
حافظ.
|| پاک و مقدس و عزیز. ( ناظم الاطباء ). || این کلمه صفت اشیاء نیز آید : هیرک دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجا است. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 139 ).
محترم. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) حرمت دارنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که احترام می کند. ( ناظم الاطباء ).