کلمه جو
صفحه اصلی

عشرت


مترادف عشرت : خوشگذرانی، عیش، کامرانی، ملاهی، خوشی، شادی، طرب، نشاط

برابر پارسی : کامرانی، خوشگذرانی

فارسی به انگلیسی

pleasure, feasting, social intercourse

pleasure, feasting


فرهنگ اسم ها

اسم: عشرت (دختر) (عربی) (تلفظ: ešrat) (فارسی: عشرت) (انگلیسی: eshrat)
معنی: خوش گذرانی، کامرانی، عیش، ( عشیرة )، کام جویی، ( در قدیم ) هم نشینی، معاشرت

مترادف و متضاد

خوشگذرانی، عیش، کامرانی، ملاهی


خوشی، شادی، طرب، نشاط


۱. خوشگذرانی، عیش، کامرانی، ملاهی
۲. خوشی، شادی، طرب، نشاط


فرهنگ فارسی

دوستی و آمیزش، مخالطه، صحبت، خوشگذرانی، کامرانی
( مصدر ) ۱ - مصابحت کردن معاشرت کردن ۲ - خوشگذارنی کامرانی عیش ۳ - آمیزش مخالطت .

فرهنگ معین

(عِ رَ ) [ ع . عشرة ] (مص ل . ) ۱ - معاشرت کردن . ۲ - خوشگذرانی ، کامرانی .

لغت نامه دهخدا

عشرت. [ ع ِ رَ ] ( ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). الفت و مصاحبت. ( ناظم الاطباء ). خوش زندگانی کردن با هم. ( غیاث ). سازگاری. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به عشرة شود :
چرا از یار بدعشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اختر سگالا.
عنصری.
با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبوده ست تو را حَمْیت.
منوچهری.
اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. ( گلستان ). مدتها در حلقه عشرت مابود. ( گلستان ). || خوشدلی. ( غیاث اللغات ). عیش و نشاط. ( آنندراج ). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) : مردی بود به هراة که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت. ( تاریخ بیهقی ص 65 ).
وقت طرب است و روز عشرت
ایام گل است و فصل نیسان.
خاقانی.
پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.
خاقانی.
چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.
نظامی.
مجلس افروخته چون نوبهار
عشرتی آسوده تر از روزگار.
نظامی.
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. ( گلستان ).
عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است
می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است.
سعدی.
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.
سعدی.
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد.
حافظ.
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار.
حافظ.
فکر شنبه تلخ داردجمعه اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است.
صائب.
- به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه :
فردا که رود جان تو از تن بیرون
اعدا همه آن مال به عشرت بخورند.
خاقانی.
- عشرت امروز به فردا افکندن ؛ عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن. ( آنندراج ) :
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر.
حافظ.
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد.

عشرت . [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن . معاشرت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). الفت و مصاحبت . (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم . (غیاث ). سازگاری . (تاریخ بیهقی ). رجوع به عشرة شود :
چرا از یار بدعشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اختر سگالا.

عنصری .


با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبوده ست تو را حَمْیت .

منوچهری .


اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان ). مدتها در حلقه ٔ عشرت مابود. (گلستان ). || خوشدلی . (غیاث اللغات ). عیش و نشاط. (آنندراج ). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی . (ناظم الاطباء) : مردی بود به هراة که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت . (تاریخ بیهقی ص 65).
وقت طرب است و روز عشرت
ایام گل است و فصل نیسان .

خاقانی .


پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.

خاقانی .


چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.

نظامی .


مجلس افروخته چون نوبهار
عشرتی آسوده تر از روزگار.

نظامی .


یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. (گلستان ).
عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است
می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است .

سعدی .


شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه .

سعدی .


چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد.

حافظ.


شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده ٔ گلزار بیار.

حافظ.


فکر شنبه تلخ داردجمعه ٔ اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه ٔ فردا خوش است .

صائب .


- به عشرت ؛ به خوشی و شادی . شادمانه :
فردا که رود جان تو از تن بیرون
اعدا همه آن مال به عشرت بخورند.

خاقانی .


- عشرت امروز به فردا افکندن ؛ عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن . (آنندراج ) :
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر.

حافظ.


ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه ٔ نقد بقا را که ضمان خواهد شد.

حافظ.


حافظا تکیه برایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم .

حافظ (از آنندراج ).


میَفکن نوبت عشرت به فردا
چو اسباب مهیا داری امروز.

فقیهی مروزی .



فرهنگ عمید

۱. کامرانی، خوش گذرانی.
۲. [قدیمی] دوستی و آمیزش، مخالطه، صحبت.

پیشنهاد کاربران

برزیستن
sich ausleben - das Leben geniesssen / to live it up, enjoy the life
شادخواری، کامرانی
عیش و عشرت

اسم مادر من عشرت است یعنی خوشگذرانی و کامجویی

اسم مادر بزرگ من عشرت است
و این اسم آن قدر زیبا ست
که آدم می خواهد
فقط این اسم را روی بچه خودش بذار


عشرت به معنای خوشی و خوش گذرانی است.
متضاد غم و غصه.

حافظا تکیه بر ا یّام، چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا بکنم

در اینجا عشرت به معنای خوشگذرانی و خوشی



کلمات دیگر: