مترادف فروغ : پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ
فروغ
مترادف فروغ : پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ
فارسی به انگلیسی
brightness
light, luster, shine, stream
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: روشنی، تابش، نور، پرتو، شعله ی آتش، ( به مجاز ) رونق، روشنی ای که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی می تابد، درخشندگی و جذابیت، ( به مجاز ) امید به زندگی و شوق و اشتیاق، ( اَعلام ) فروغ فرخزاد [، شمسی] شاعره ی ایرانی از مردم تهران، از آثار اوست: اسیر، دیوار، عصیان و تولدی دیگر، روشنی که از آتش، خورشید، و دیگر منابع نورانی می تابد، شعله آتش
(تلفظ: foruq) روشنیای که از آتش ، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد ؛ پرتو ؛ شعلهی آتش ؛ (به مجاز) رونق ، درخشندگی و جذابیت ؛(به مجاز) امید به زندگی و شوق و اشتیاق.
مترادف و متضاد
پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، روشنایی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ
فرهنگ فارسی
فارغ شدن . پرداختن از کاری
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تاهمه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ.
در او بیش دید و دلش بیش سوخت.
خود فزاید همیشه گوهر اخش.
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا.
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
کندزبان را چو ذوالفقار کند.
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
زرین پروز شود دامن روح الامین.
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت.
فراغت داده از شمع و چراغش.
که برناید فروغ صبحگاهی.
میفتاد این کلاه از فرق این شاه.
به گل چگونه توان روی آفتاب نهفت.
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما.
ولینعمت جان صاحبدلان.
اگر یکسر موی برتر پرم
فروغ تجلی بسوزد پرم.
تاهمه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن .
رودکی .
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی (دیوان ص 124).
فروغی پدیدآمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ .
فردوسی .
فروغ رخش را که جان برفروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت .
فردوسی .
خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش .
عنصری (دیوان ص 313).
از فروغ گل اگر اهرمن آید بچمن
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا.
منوچهری .
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران .
علم ، دل تیره را فروغ دهد
کندزبان را چو ذوالفقار کند.
ناصرخسرو.
بمعلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی .
خاقانی .
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین .
خاقانی .
دروغ است اینکه گویندآنکه در سنگ
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت .
خاقانی .
فروغ روی شیرین در دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش .
نظامی .
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی .
نظامی .
ممیراد این فروغ از روی این ماه
میفتاد این کلاه از فرق این شاه .
نظامی .
فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود
به گل چگونه توان روی آفتاب نهفت .
ابن یمین .
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما.
حافظ.
فروغ دل و دیده ٔ مقبلان
ولینعمت جان صاحبدلان .
حافظ.
|| شعله و شرار آتش و هرچه بدان ماند : فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی بپراکند. (کلیله و دمنه ).فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ). فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شودبه ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه ).
اگر یکسر موی برتر پرم
فروغ تجلی بسوزد پرم .
سعدی .
|| رونق . (یادداشت بخط مؤلف ) :
به موبد چنین گفت ، هرگز دروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ .
اسدی .
راست را دید او رواجی و فروغ
بر امید او روان کرد آن دروغ .
مولوی .
- بافروغ ؛ بارونق . مرتب . آراسته . آنچه جلب نظر کنداز درخشانی و زیبایی :
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جان را بافروغ .
مولوی .
ترکیب ها:
- فروغ دادن . فروغ داشتن . فروغ گرفتن . فروغمند. فروغمندی . فروغناک . رجوع به این مدخل ها شود.
فروغ . [ ف ُ ] (ع مص ) فارغ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرداختن از کاری . (اقرب الموارد). پرداختن از چیزی . (منتهی الارب ). || پایان دادن کسی کاری را. (اقرب الموارد). فراغ . فراغت . رجوع بدین کلمات شود. || آهنگ کردن بسوی کسی . (منتهی الارب ). قصد. || تهی شدن ظرف . (اقرب الموارد). || مردن . (منتهی الارب ). مردن بمناسبت تهی شدن جسم از روح . || هدر شدن خون کسی . (از اقرب الموارد). || ریخته شدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || (اِخ ) ستاره ٔ جوزا. (منتهی الارب ). ج ِ فرغ . رجوع به فرغ و فروع شود.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] رونق، جذابیت: ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما (حافظ: ۴۰ ).
دانشنامه عمومی
علیرضا قربانی
آلبوم فروغ به خوانندگی علیرضا قربانی و به آهنگسازی سامان صمیمی در ۱۰ قطعه منتشر شده است.
فروغ فرخزاد، مولانا، مسعود کلانتری، علیرضا کلیایی ترانه سرایان این آلبوم هستند.
میلاد محمدی، بهتاش ابوالقاسم، آتنا اشتیاقی، پانیذ فریوسفی، محسن عبادی، نیلوفر محبی، میثم مروستی، بهنام ابوالقاسم، سامان صمیمی، زکریا یوسفی، رضا فرهادی و درشن آنند نوازندگان این آلبوم هستند.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
روشنایی
واقعا ممنون از کمک بزرگتون من که خیلی سایتتون رو مفید میدونم. امیدوارم همواره شاد و موفق باشین.
( ( به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 200 )
فروغ و روشنی آفتاب و ماه و آتش و امثال آن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . شعاع خورشید و پرتو ماه. ( ناظم الاطباء ) . فروغ. روشنی. روشنائی. ( فرهنگ فارسی معین ) . روشنائی و شعاع تیغ و آفتاب و ماه. ( اوبهی ) . فروغ و تاب و روشنی آفتاب و تابش آتش و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . روشنائی آفتاب و ماهتاب و آتش و شمشیر و فروغ شمشیر. ( شرفنامه ٔ منیری ) . پرتو ماه و شعاع آفتاب است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) :
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
چون خوش بود نبید براین تیغ آفتاب
خاصه که عکس آن به نبید اندرون پدید.
کسائی.
بدانگه که خورشید بنمود تیغ
بخواب اندر آمد سر تیره میغ.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در ودشت شد چون بلور سفید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که شد تیره روز
چو پیدا کند تیغ گیتی فروز. . .
فردوسی.
چو از باختر برزند تیغ هور
زکان شبه سر برآرد بلور.
فردوسی.
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
ظلمت ظلم از جهان برداشت عکس تیغ تو
ظلمت شب را چو عکس تیغ خورشید منیر.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
برفلک شو ز تیغ صبح مترس
که نترسد ز تیغ و سر، عیار.
خاقانی.
دولتت را خللی چون رسد از حادثه ای
تیغ خورشید تبه کی شود از زنگاری.
رفیعالدین لنبانی.
درخشندگی
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی.