مترادف نادره : اعجوبه، بدیع، بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه
نادره
مترادف نادره : اعجوبه، بدیع، بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه
فارسی به انگلیسی
curio, curiosity
rarity, curiosity, (witty) anecdote
فرهنگ اسم ها
اسم: نادره (دختر) (عربی) (تلفظ: nadere) (فارسی: نادره) (انگلیسی: nadere)
معنی: بی مانند، کمیاب، بی نظیر، شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور می کند، ( به مجاز ) ( در قدیم ) سخن یا حکایت با معنی و دل نشین، ( اَعلام ) نادره بانو نقاش ایرانی سده ی یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود، نادر، و، + نادر، مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، بی همتا
معنی: بی مانند، کمیاب، بی نظیر، شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور می کند، ( به مجاز ) ( در قدیم ) سخن یا حکایت با معنی و دل نشین، ( اَعلام ) نادره بانو نقاش ایرانی سده ی یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود، نادر، و، + نادر، مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، بی همتا
(تلفظ: nadere) (عربی) شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور میکند؛ (به مجاز) (در قدیم) سخن یا حکایت با معنی و دلنشین ؛ (در اعلام) نادره بانو نقاش ایرانی سدهی یازدهم که در هنر نقاشی در آن دوران سرآمد بود ، + ← نادر.
مترادف و متضاد
تحفه، کمی، کمیابی، ندرت، نایابی، چیز کمیاب، نادره
اعجوبه، بدیع، بیمانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه
فرهنگ فارسی
کمیاب، بی همتا، نوادر، مونث نادر
( صفت ) ۱ - مونث نادر. ۲ - واحد نادر . ۳- مبالغه درمعنی نادر(مذکرا ) .الف - چیز کمیاب : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . ( خاقانی ) ب - بی مثل بی مانند : [ این سلطان ما امروز نادره روزگاراست . ] ج - عجیب شگفت : نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. ( منوچهری ) د - ( اسم بجای ترکیب وصفی ) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور:[مردمان حکایت گوسفند وزن و آتش وپیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند.] ه- ( اسم ) بذله لطیفه :[ یوم حمی را... به نادره هائ خنده ناک و بازیهائ عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. ] و - لطیفه نکته :[ سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد.] ز- دلنشین وطرفه : بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. ( ناصرخسرو ) جمع : نادرات نوادر. یا نادره دوران .یگانه روزگار . یا نادره زمانه . یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ? ( دیوان کبیر )
( صفت ) ۱ - مونث نادر. ۲ - واحد نادر . ۳- مبالغه درمعنی نادر(مذکرا ) .الف - چیز کمیاب : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . ( خاقانی ) ب - بی مثل بی مانند : [ این سلطان ما امروز نادره روزگاراست . ] ج - عجیب شگفت : نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. ( منوچهری ) د - ( اسم بجای ترکیب وصفی ) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور:[مردمان حکایت گوسفند وزن و آتش وپیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند.] ه- ( اسم ) بذله لطیفه :[ یوم حمی را... به نادره هائ خنده ناک و بازیهائ عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. ] و - لطیفه نکته :[ سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد.] ز- دلنشین وطرفه : بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. ( ناصرخسرو ) جمع : نادرات نوادر. یا نادره دوران .یگانه روزگار . یا نادره زمانه . یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ? ( دیوان کبیر )
فرهنگ معین
(د ر ) [ ع . ] (اِفا. ) بی مانند، بی نظیر.
لغت نامه دهخدا
نادره . [ دِ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) بی مانند. (فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادره ٔ روزگار است . (تاریخ بیهقی ص 397). || طرفه . طریفه . جالب : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ٔ نادره هر سالی فرستادی . (تاریخ بیهقی ص 253).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی .
آخر ای نادره ٔ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادره ٔ دور زمانش باشی .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است .
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضه ٔ فیروزفام .
|| هر چیز کمیاب . هر چیز تازه و تحفه .(ناظم الاطباء). طرفه . نفیس . دیریاب . تنگیاب . قیمتی : آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم .
|| هر چیز عجیب و شگفت . (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست .
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی .
|| اتفاق عجیب . حال عجیب . واقعه ٔ عجیب :
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است .
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83). || اتفاق وحادثه ٔ ناگهانی . (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی . (تاریخ بیهقی ص 156). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء). || بذله . لطیفه . (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حُمّی ... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نکته . لطیفه : سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادرة لا ترد. (قابوسنامه ).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره .
|| سخنی بدیع و دلنشین . (یادداشت مؤلف ). طرفه . طریفه :
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
|| سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء). || سخن ناگاه از دهان بیرون آمده . (زمخشری ). || مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف ) :
تأویل برگزیده ٔ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است .
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی .
خاقانی .
آخر ای نادره ٔ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
سعدی .
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادره ٔ دور زمانش باشی .
سعدی .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است .
؟ (از صحاح الفرس ).
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضه ٔ فیروزفام .
جامی .
|| هر چیز کمیاب . هر چیز تازه و تحفه .(ناظم الاطباء). طرفه . نفیس . دیریاب . تنگیاب . قیمتی : آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم .
خاقانی .
|| هر چیز عجیب و شگفت . (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
فرخی .
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
فرخی .
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
منوچهری .
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست .
منوچهری .
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
ناصرخسرو.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی .
خاقانی .
|| اتفاق عجیب . حال عجیب . واقعه ٔ عجیب :
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است .
خاقانی .
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83). || اتفاق وحادثه ٔ ناگهانی . (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی . (تاریخ بیهقی ص 156). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء). || بذله . لطیفه . (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حُمّی ... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نکته . لطیفه : سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادرة لا ترد. (قابوسنامه ).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره .
ناصرخسرو.
|| سخنی بدیع و دلنشین . (یادداشت مؤلف ). طرفه . طریفه :
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
ناصرخسرو.
|| سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء). || سخن ناگاه از دهان بیرون آمده . (زمخشری ). || مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف ) :
تأویل برگزیده ٔ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است .
ناصرخسرو.
نادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نادر. رجوع به نادر شود. || مرتفع. هضبة نادرة، ای مرتفعه . (مهذب الاسماء).
( نادرة ) نادرة. [ دِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث نادر. رجوع به نادر شود. || مرتفع. هضبة نادرة، ای مرتفعه. ( مهذب الاسماء ).
نادره. [ دِ رَ / رِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) بی مانند. ( فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. ( ناظم الاطباء ) : این سلطان ماامروز نادره روزگار است. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). || طرفه. طریفه. جالب : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه نادره هر سالی فرستادی. ( تاریخ بیهقی ص 253 ).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
تو دگر نادره دور زمانش باشی.
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است.
شاهد آن روضه فیروزفام.
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم.
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست.
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی.
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.
نادره. [ دِ رَ / رِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) بی مانند. ( فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. ( ناظم الاطباء ) : این سلطان ماامروز نادره روزگار است. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). || طرفه. طریفه. جالب : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه نادره هر سالی فرستادی. ( تاریخ بیهقی ص 253 ).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
خاقانی.
آخر ای نادره دور زمان از سر لطف بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
سعدی.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرندتو دگر نادره دور زمانش باشی.
سعدی.
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی ولیک دعوی یاری تو کرا یار است.
؟ ( از صحاح الفرس ).
نادره کبکی بجمال تمام شاهد آن روضه فیروزفام.
جامی.
|| هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه.( ناظم الاطباء ). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی : آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. ( تاریخ بیهقی ص 114 ).میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم.
خاقانی.
|| هر چیز عجیب و شگفت. ( ناظم الاطباء ) : دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
فرخی.
اندر این ایام از نادره ها نادره است پسری با پدر خویش موافق به سیر.
فرخی.
نادره باشد گلو بریدن اطفال نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
منوچهری.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست.
منوچهری.
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.ناصرخسرو.
جان میدهم بجای زر این نادره که تواز زر حدیث میکنی از جان نمی کنی.
خاقانی.
|| اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعه عجیب : مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.
خاقانی.
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. ( سندبادنامه ص 83 ). || اتفاق وحادثه ناگهانی. ( ناظم الاطباء ) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. ( ناظم الاطباء ). || بذله. لطیفه. ( ناظم الاطباء ) : خداوند یوم حُمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نکته. لطیفه : سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ص 238 ). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادرة لا ترد. ( قابوسنامه ).فرهنگ عمید
۱. شخص نابغه.
۲. (اسم ) [قدیمی، مجاز] اتفاق عجیب.
۳. (اسم ) [قدیمی، مجاز] سخن دلنشین.
۴. (صفت ) [قدیمی] = نادر
۲. (اسم ) [قدیمی، مجاز] اتفاق عجیب.
۳. (اسم ) [قدیمی، مجاز] سخن دلنشین.
۴. (صفت ) [قدیمی] = نادر
دانشنامه عمومی
نادره به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
حمیده خیرآبادی بازیگر سینمای ایران
نادره (شهر) شهری در اردن
نادره (شاعر) از زنان شاعر پارسی گوی و ازبکی گوی آسیای میانه
نادره سالارپور دوبلور و گوینده ایرانی
نادره حکیم الهی از تندیسگران ایرانی
حمیده خیرآبادی بازیگر سینمای ایران
نادره (شهر) شهری در اردن
نادره (شاعر) از زنان شاعر پارسی گوی و ازبکی گوی آسیای میانه
نادره سالارپور دوبلور و گوینده ایرانی
نادره حکیم الهی از تندیسگران ایرانی
wiki: دره (وادی شباط) واقع شده است، و از توابع استان اب در کشور یمن در شبه جزیره عربستان واقع شده است.
فرمانداری النادرة.
فرمانداری الشعر.
فرمانداری ذُمت.
فرمانداری قعطبة.
جمعیت شهر نادره در حدود ۵۲۵۸ هزار نفر می باشد. ساکنان این دهستان از اهل سنت از شاخه شافعی هستند. شهر النادرة دارای چهار فرمانداری است:
فرمانداری النادرة.
فرمانداری الشعر.
فرمانداری ذُمت.
فرمانداری قعطبة.
جمعیت شهر نادره در حدود ۵۲۵۸ هزار نفر می باشد. ساکنان این دهستان از اهل سنت از شاخه شافعی هستند. شهر النادرة دارای چهار فرمانداری است:
wiki: نادره (شهر)
پیشنهاد کاربران
اصغر به معنای کوچک وکوچکتر از واژگانیست که با معنای کنایی به منظور کوچک بودن و جزء خاصی از یک مجموعه بودن در کتاب های مرجع فارسی کهن مترادف نادره یاد شده است.
بی همتا ، شگفت آور 🌔🌔
نادره به معنی ارزشمند نیست به معنی چیزی است که برامون کمیاب باشه
کلمات دیگر: