کلمه جو
صفحه اصلی

افتاب


مترادف افتاب : ( آفتاب ) خور، خورشید، شمس، مهر، هور

متضاد افتاب : ( آفتاب ) ماهتاب، مهتاب

فارسی به انگلیسی

sun, sunshine, sun (shine)

فارسی به عربی

شمس

فرهنگ اسم ها

اسم: آفتاب (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: āftāb) (فارسی: آفتاب) (انگلیسی: aftab)
معنی: نور خورشید، روشنایی، خورشید، شمس، ستاره ی نورانی ( از ثوابت ) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است، ( به مجاز ) نوری که از خورشید به زمین می تابد، نور و تابش خورشید، ( در قدیم ) ( شاعرانه ) ( به مجاز ) زنِ زیبارو، چهره ی زیبا، مرکب ازآف ( مهر، خور ) + تاب ( فروغ، نور )، کنایه از زیبایی و خیره کنندهگی

مترادف و متضاد

sun (اسم)
خورشید، خاور، افتاب، خرشید

photosphere (اسم)
افتاب، نور کره، کره نور

فرهنگ فارسی

( آفتاب ) کره ایست نورانی که نزدیکترین ثوابت شمرده می شود و نسبت به بعضی از ثوابت بسیار کوچک است . فاصله آن از زمین ۱۴۹/٠٠٠/٠٠٠ کیلو متر می باشد و نور این فاصله را در ۸ دقیه و ۱۳ ثانیه طول می کشد تا از آن به کره زمین برسد .
۱ - خورشید شمس مهر ۲- نور خورشید شعاع شمس مقابل ماهتاب. یا آفتاب به آفتاب هر روز همه روزه آفتاب به آفتاب پنج تومان کارگر است . یا آفتاب سر دیوار پیری نزدیک بمرگ . یا آفتاب لب بام . کسی که عمرش نزدیک باخر رسیده . یا آفتاب آفتاب . اول روز یامثل پنج. آفتاب . بسیار زیبا . یا آفتاب بگل اندودن . ۱ - حقیقتی را با مجازی پوشیدن . ۲ - زیبایی را با تقبیح پوشیده داشتن .
نور شمس خورشید
گرمی وروشنایی ونورخورشید، مقابل سایه، خورشید

فرهنگ معین

( آفتاب ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - خورشید، شمس ، مهر. ۲ - نور خورشید، شعاع شمس . ، ~از سر دیوار گذشتن ۱ - نزدیک شدن غروب . ۲ - (کن . ) پایان عمر. ، ~به گل اندودن (کن . ) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ، ~ ِ لبِ بام ~کن . ) هنگام پیری و مرگ .

لغت نامه دهخدا

( آفتاب ) آفتاب. ( اِ مرکب ) ( از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور ) نور شمس. خورشید. مقابل سایه :
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
وآنگه بغلی نعوذباﷲ
مردار بر آفتاب مرداد.
سعدی.
|| ( اِخ ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی زمین روشن کند و شبانگاه فروشود. مهر. خور. هور. آف. چشمه. لیو.شِر. اختران شاه. خورشید. شمس. بوح. یوح. شارق. ( دستوراللغه ). شرق. ابوقابوس. بیضا. ذکاء. جاریه. غزاله.عجوز. مهات. بتیراء. اِلاهه. و شعرا از آن بصدها نام تعبیر کرده اند از قبیل شاه انجم ، آبله روز، خسرو خاور، همسایه مسیح و امثال آن :
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
همی برشد آتش فرود آمد آب
همی گشت گردزمین آفتاب.
فردوسی.
ز چارم همی بنگرد آفتاب
بجنگ بزرگانش آید شتاب.
فردوسی.
چو آمد ببرج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آئین و آب.
فردوسی.
برفت آفتاب از جهان ناپدید
چه داند کسی کآن شگفتی ندید؟
فردوسی.
رخ رستم زال از آن گرد باز
همی تافت چون آفتاب از فراز.
فردوسی.
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب.
فردوسی.
بدو گفت اولاد چون آفتاب
شود گرم دیو اندر آید بخواب.
فردوسی.
وزآن زشت بدکامه شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو [ پرویز ] بری
شد آن شهر آباد یکسر خراب
بسر بر همی تافتی آفتاب.
فردوسی.
بدانگونه شادم که تشنه ز آب
وگر سبزه از تابش آفتاب.
فردوسی.
چون کشتی پر آتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.
عسجدی.
محمود و مسعود... دو آفتاب روشن بودند... اینک از این دو آفتاب چندین ستاره تابدار بیشمارحاصل گشته است. ( تاریخ بیهقی ). بحمداﷲ تعالی معالی ایشان چون آفتاب روشن است. ( تاریخ بیهقی ). پیش آفتاب ذرّه کجا در حساب آید؟ ( تاریخ بیهقی ). گر بحجت پیشم آید آفتاب
بی گمان بینم کز او روشن ترم.
ناصرخسرو.
نی مشتری نه زهره نه مریخ و نه زحل
نی آفتاب روشن و نه ماه انورند.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

( آفتاب ) ۱. گرمی، روشنایی، و نور خورشید.
۲. = خورشید
۳. (ورزش ) در ژیمناستیک، حرکتی که در آن ورزشکار حول میلۀ بارفیکس، روی دارحلقه، و یا پارالل روبه جلو به چرخش درمی آید.

دانشنامه عمومی

آفتاب. آفتاب به معنی نور خورشید است.
آفتاب (فیلم ۲۰۰۷)
آفتاب همچنین دارای کاربردهای زیر است.
آفتاب (ماهنامه)، یکی از نشریات اصلاح طلب ایران بود که پس از انتشار ۳۵ شماره در خرداد ۱۳۸۳ توقیف شد.
آفتاب (تهران)

گویش مازنی

( آفتاب ) /aaftaab/ خورشید، آفتاب
/eftaab/ آفتاب

آفتاب


واژه نامه بختیاریکا

( آفتاب ) سا

جدول کلمات

آفتاب
لیو, شید
خورشید

پیشنهاد کاربران

در زبان ترکی استانبولی می شود: گونش

شید

آفتاب= آفت آب
چیزی که باعث آفت و از بین رفتن آب می شود.

آفتاب به معنی روح اصطلاح علم سلوک است و در فرهنگ انندراج ذیا آفتاب می نویسد : " . . . و نزد ارباب سلوک از آفتاب، روح مراد است و از ماه تاب نفس
آفتابی در آفتابه کشیدن ، روحی بزرگ را در کاسه سر حمل کردن.
تشبیه کاسه ی سر به آفتابه به علت شباهت
به آن است از جهت داشتن شکل گوش و بینی
چند تیمار از این خرابه کشم
آفتابی در آفتابه کشم
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۳۳.


آفتاب به گل بر اندودن: کاری محال و غیر ممکن کردن
<< نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گل بر اندودن>>
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۷٠.

آفتاب :
دکتر کزازی در مورد واژه ی آفتاب می نویسد : ( ( آفتاب در پهلوی به کار برده نشده است ، واژه های پهلوی در این معنی هورhwar یا خورxwar و مترmitr یا مهرmihr است که در پارسی "خور" و "مهر" شده است. این واژه آمیغی است :بخش دومین آن تاب به معنی تابش و گرماست وبخش نخستین آن، اف ، می باید ریختی از آب باشد؛ آب، در پارسی، در معنی درخشش و تاب و فروغ به کار برده می شود . ) )
( ( همی بر شد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گِرد ِ زمین آفتاب ) )
توضیح بیت :ابر بر آسمان فرا رفت و از آن باران فرو ریخت و آفتاب نیز بر گرد زمین می گشت .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )


آفتاب: نوری که از خورشید می تابد.
آفتاب به ترکی: گونَش

آفتاب از دو بخش آف به معنی بالا و بلند است که معادل up در انگلیسی است و بخش دوم تاب است و معنی چرخان و گردان می دهد .
آفتاب : چرخان بالا ، حرکت کننده بالا .

خور، خورشید، شمس، مهر، هور

بنظر لغت آفتاب از دو بخش آفت و آب گرفته شده باشد بمعنای آفت وضدآب واز بین برنده رطوبت زمین وغیره می باشد

اول آفتاب=اول ظهر

واژه ی آمیخته است و از دو جزء : آود تاو شکل گرفته است . در گذر زمان با دگر گونی آوایی روبرو شده و نمود آفتاب را به خود گرفته است. آفتاب به معنی خورشید سوزان

شهسوار فلک= کنایه از آفتاب

شاه ستارگان. [ هَِ س ِ رَ / رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است : شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. ( کلیله و دمنه ) .

قندیل عیسی. [ ق ِ ل ِ سا ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

هتاو

- خشت زر ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از آفتاب است :
دیوار مشرق را نگر خشت زر آمد قرص خور
چون دست تست آن خشت زر زر بی تقاضا ریخته.
خاقانی.
- خشت زرین ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از خورشید است :
نقب در دیوار مشرق برد صبح
خشت زرین زان میان آمد برون.
خاقانی.

جام سحر. [ م ِ س َ ح َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) . جامه ٔ سحر.

لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( آنندراج ) ( برهان ) :
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد.
نظامی.

تذرو زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 483 ) .


- سیمرغ زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 388 ) .


رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود.

طاوس آتش پر. [ وو س ِ ت َ پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آن را طاوس مشرق خرام نیز گویند. ( انجمن آرای ناصری ) . کنایه از آفتاب عالمتاب . ( برهان ) . و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 13 شود.

باز زرین پر. [ زِ زَرْ ری پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب :
فراز چتر مروارید زان شدباز زرین پر
که مرغ صبح رایکدم نبود از ناله آرامش .
( از آنندراج ) .


و رجوع به باز زر شود.

لیو

سالار ستارگان ؛ آفتاب.

سالار هفت خروار کوس . [ رِ هََ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . ( برهان ) .

چنین میپندارم که واژه آفتاب از دوبخش آف و تاب تشکیل شده
آف در زبان اوستایی بمعنای بالا بوده
همچنین این واژه در زبان های هندو اروپایی مشترک است که بشکل upدر زبان انگلیسی بکار برده میشود
تاب نیز در زبان پهلوی بمعنای گرماست همچو واژه تابستان یا تاپیستانtapistan که از این واژه مشتق شده و از زبان پهلوی وارد فارسی نو شده
باتشکر

هورتاب. /خورتاب.

آفتاب
آفتاب و یا آبتاب/آپتاب
آفتاب نام کاری سوریا است.
نام: سور و یا سوریا
رتبه: خورشید
کار/وظیفه: آبتاب/آپتاب/آفتاب.

سور، سوریا = ۳ و یا ۱۰۰ دروازه یابندگی و یا جویندگی.
سور = ۳ در
سور = ۱۰۰ در
۳ و یا ۱۰۰ ؟؟
خورشید = شید دروازه خوبی همه هستی.

آپتاب/آبتاب/آفتاب
آبتاب نام کاری و یا وظیفوی سوریا است.
در دین هندوان گفته شده که: خورشید آب میسوزاند و آب تولید میکند.
اینکه در پارسی/فارسی ما برای خورشید آفتاب میگویم از برای آن است که نیاکان ما میدانستند که خورشید آب تولید میکند و برایش گفتند ( آپتاب/آبتاب/آفتاب ) .
واژه آبتاب پس از غلبه زبان عربی به آفتاب تبدیل شده و معنی خود را از دست داده است.
همچنان انگلیس خرچ میکند تا واژه گان پارسی را دگرگون و خراب نماید تا کس به راز هستی پی نبرد.

آفتاب = تابنده آب، تولید کننده آب.
آتش
باد
ابر
آب


کلمات دیگر: