مترادف کامران : خوشگذران، عیاش، کامجو، کامروا، کامیاب، خوشبخت، نیکبخت
متضاد کامران : ناکام، نامراد
successful, enjoying fruition
(تلفظ: kāmrān) (در قدیم) (به مجاز) آن که در هر کاری موفق است ، موفق ؛ خجسته ، مبارک ، مسلط ، چیره؛ (در حالت قیدی) با کامروایی و موفقیت .
خوشگذران، عیاش، کامجو ≠ ناکام، نامراد
کامروا، کامیاب
خوشبخت، نیکبخت
۱. خوشگذران، عیاش، کامجو
۲. کامروا، کامیاب
۳. خوشبخت، نیکبخت ≠ ناکام، نامراد
کامران . (اِخ ) ... بن بابر. رجوع به کامران میرزا شود.
کامران . (اِخ ) افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات . (یادداشت مؤلف ). (از 1235 تا 1255 هَ .ق .). (معجم الانساب ). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
کامران . (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات ، حبوبات ،صیفی ، لبنیات ، جزئی توتون و میوجات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره ٔ تفنگچی هستند. در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی ، کامران عزیز کاکاخان ، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند. زمستان عده ٔ قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کامران . (اِخ ) دهی است از دهستان میشه پاوه بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در پانزده هزارگزی باختر کلیبر و 155000 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل دارای 32 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از دو رشته چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات و میوه جنگل . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از صنایع دستی آن فرش و گلیم بافی است ، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی (گلستان ).
سعدی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
ناصرخسرو.
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سوزنی .
خاقانی .