کلمه جو
صفحه اصلی

بزرگ


مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد

متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

فارسی به انگلیسی

large, big, great, grown up, adult, great person, nobleman, arch, arch-, colossal, dean, extended, generous, good-sized, grand, grievous, head, infinite, jack-, sizeable, jumbo, king, king-size, long, macro-, major, mega-, monstrous, monumental, orama_, prince, round, sizable, substantial, super-, tall, voluminous, worthy

large, big, great, grown up, adult


person of distinction


arch, arch-, big, colossal, dean, extended, generous, good-sized, grand, great, grievous, head, infinite, jack-, sizeable, jumbo, king, king-size, large, long , macro-, major, mega-, monstrous, monumental, orama_, prince, round, sizable, substantial, super-, tall, voluminous, worthy


فارسی به عربی

اضافی , بالغ , رییسی , سامی , شامل , ضخم , عالی , عدید , عظیم , قبر , کبیر , مجموع اجمالی , مهیب , هائل , واسع , وقور

فرهنگ اسم ها

اسم: بزرگ (پسر) (فارسی، کردی) (تلفظ: bozorg) (فارسی: بزرگ) (انگلیسی: bozorg)
معنی: برجسته، مشهور، بزرگوار، شریف، دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، والا، برجستة، نام شاعری کرد ( نگارش کردی

(تلفظ: bozorg) دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی ، برجسته ، مشهور ، بزرگوار ، شریف .


مترادف و متضاد

ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر


stour (اسم)
بزرگ، هیجان، خشن، کشمکش

walloping (صفت)
بزرگ، عظیم، قوی، دارای صدای ضربت

massive (صفت)
بزرگ، عظیم، کلان، حجیم، گنده

enormous (صفت)
بزرگ، عظیم، عظیم الجثه، هنگفت، یک دنیا

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

majestic (صفت)
بزرگ، با عظمت، با شکوه، شاهانه، خسروانی

bulky (صفت)
بزرگ، ضخیم، جسیم

eminent (صفت)
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند

lofty (صفت)
بزرگ، بلند، عالی، مرتفع، علی، ارجمند، بلند پایه، رفیع

egregious (صفت)
بزرگ، برجسته، انگشت نما، نمایان، فاحش

immane (صفت)
بزرگ، پهناور، شریر، زیاد

jumbo (صفت)
بزرگ

king-size (صفت)
بزرگ

sizable (صفت)
بزرگ، قابل ملاحظه

sizeable (صفت)
بزرگ، قابل ملاحظه

mighty (صفت)
توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند

senior (صفت)
بالاتر، بزرگ، قدیمی، ارشد، بزرگتر، بالا رتبه

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

gross (صفت)
زشت، درشت، بزرگ، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، شرم اور

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

numerous (صفت)
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت

extra (صفت)
بسیار، اضافی، بزرگ، زائد، یدکی

head (صفت)
اصلی، بزرگ، عمده، فوقانی، بزرگتر

adult (صفت)
بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار

major (صفت)
بالغ، بزرگ، کبیر، بیشتر، عمده، ارشد، بزرگتر، اعظم، اکبر، مهاد، بیشین

big (صفت)
بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم

dignified (صفت)
بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب

grand (صفت)
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه

voluminous (صفت)
فراوان، بزرگ، انبوه، مفصل، جسیم، حجیم

extensive (صفت)
وسیع، بزرگ، پهناور، بسیط، کشیده

arch- (پیشوند)
بزرگ، کبیر، رئیس

macro- (پیشوند)
درشت، بزرگ، کلان، دراز

۱. ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر
۲. خطیر، عظیم، مهیب
۳. تنومند، جسیم، عظیمالجثه، کوهپیکر، گنده
۴. عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ کمعرض
۵. ارشد


فرهنگ فارسی

کلان، نقیض کوچکتواناوشریف ومحترم نیزمیگویند
( صفت ) ۱- کلان کبیر عظیم مقابل کوچک . ۲- فراخ عریض پهن وسیع مقابل تنگ کوچک . ۳- عظیم الجثه کوه پیکر . ۴- توانا قوی مقابل ضعیف . ۵- باشرافت با نجابت . ۶- با شائ ن با شوکت . ۷- سرور سر رئیس . ۸- بالغ بحد رشد رسیده . ۹- فرزند اول ارشد اولاد مهین فرزند مقابل کوچک . ۱٠- مرشد ولی . ۱۱- یکی از دوایر ملایم موسیقی ( در موسیقی قدیم ) از پرده ها ( عراق ) ( حجازی ) و ( زیر افکند ) از آوازها ( مایه ) ( گواشت ) و ( شهناز ) و از شعب ( سه گاه ) ( نهفت ) و ( غزال ) با آن مناسب اند.
ابن شهریار ناخدا .

فرهنگ معین

(بُ زُ ) (ص . ) ۱ - دارای حجم ، وسعت یا کمیت زیاد. ۲ - برجسته ، نمایان . ۳ - بالغ ، بزرگسال . ۴ - دارای سن بیشتر. ۵ - عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و... ۶ - رییس ، پیشوا.

لغت نامه دهخدا

بزرگ. [ ب َ رَ ] ( اِ ) بزرک. تخم کتان. ( ناظم الاطباء ). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.

بزرگ. [ ب ُ زُ ] ( ص ) ضد خرد. ( شرفنامه منیری ). ضد کوچک. ( آنندراج ). نقیض کوچک. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل. ضخم. ( یادداشت بخط دهخدا ). عَبَنبل. نعند. ( منتهی الارب ). شریف. ( المنجد ). جحادر. ( تاج العروس ). عِنک. عَنْجَج. کمرة. ارزب. اجسم. جسیم. جزیل. مثیل. جُلال. اعظم. عظیم. جنادل. ( منتهی الارب ) :
وامی است بزرگ شکر او بر تو
بگذار بجد و جهد وامش را.
ناصرخسرو.
و بر ایشان که مانده اند ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران. ( تاریخ بیهقی ).
- شاش بزرگ ؛ در تداول خانگی ، مقابل شاش کوچک. ( یادداشت بخط دهخدا ). رجوع به شاش شود.
|| شریف. رئیس. با شأن و عظمت و شوکت. ( ناظم الاطباء ). نامور. معنون. رئیس. سر. معظم. جلیل. ( یادداشت بخط دهخدا ). عظیم. کبیر. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
بزرگان جهان چون گردبندن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه.
رودکی.
چون جامه اَشَن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان.
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردی کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار.
ابوحنیفه اسکافی.
به ایرانیان گفت کآن پاک زن
مگر نیست با این بزرگ انجمن.
فردوسی.
بزرگ است و پور جهان پهلوان
هشیوار و بارای و روشن روان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که خاقان چین
بزرگ است و با دانش و آفرین.
فردوسی.
دگرباره گفت این بزرگان چین
تگینان و گردان توران زمین.
فردوسی.
بزرگ آن نباشد که شاه و سترگ
بزرگ آنکه نزدیک یزدان بزرگ.
اسدی.
هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان.
فرخی.
من تنگدلی پیشه نگیرم که بزرگان
کس را ببزرگی نرسانند بیکبار.

بزرگ . [ ب َ رَ ] (اِ) بزرک . تخم کتان . (ناظم الاطباء). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.


بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) (میرزا... قائم مقام ) پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام موسوم به میرزا عیسی و مشهور به میرزا بزرگ . وزیر فتحعلی شاه قاجارو از ادیبان و منشیان عصر خود بود. و رجوع به سبک شناسی ج 3 و فهرست آن ، و قائم مقام و میرزا بزرگ شود.


بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) لقب خواجه نظام الملک .(تاج العروس از یادداشت دهخدا). لقب محدث جلیل نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق بن عباس طوسی ، مکنی به ابوعلی ، صاحب نظامیه ٔ بغداد، متوفی در سنه ٔ 458 هَ . ق . (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به خواجه نظام الملک شود.


بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ )ابن شهریار. ناخدا، سیاح و رحاله و دریانوردی ایرانی از مردم رامهرمز که در سده ٔ سوم هجری میزیسته است .او راست : عجائب الهند بره و بحره و جزائره . این کتاب در لیدن و مصر بطبع رسیده است . (یادداشت بخط دهخدا). در معجم المطبوعات ، این نام یزدک یا یزرک بن شهریارضبط شده است . و رجوع به دائرة المعارف فارسی شود.


بزرگ . [ ب ُ زُ ] (ص ) ضد خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوچک . (آنندراج ). نقیض کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل . ضخم . (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل . نعند. (منتهی الارب ). شریف . (المنجد). جحادر. (تاج العروس ). عِنک . عَنْجَج . کمرة. ارزب . اجسم . جسیم . جزیل . مثیل . جُلال . اعظم . عظیم . جنادل . (منتهی الارب ) :
وامی است بزرگ شکر او بر تو
بگذار بجد و جهد وامش را.

ناصرخسرو.


و بر ایشان که مانده اند ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران . (تاریخ بیهقی ).
- شاش بزرگ ؛ در تداول خانگی ، مقابل شاش کوچک . (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به شاش شود.
|| شریف . رئیس . با شأن و عظمت و شوکت . (ناظم الاطباء). نامور. معنون . رئیس . سر. معظم . جلیل . (یادداشت بخط دهخدا). عظیم . کبیر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
بزرگان جهان چون گردبندن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه .

رودکی .


چون جامه ٔ اَشَن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش .

رودکی .


بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی .

طیان .


بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردی کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


به ایرانیان گفت کآن پاک زن
مگر نیست با این بزرگ انجمن .

فردوسی .


بزرگ است و پور جهان پهلوان
هشیوار و بارای و روشن روان .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که خاقان چین
بزرگ است و با دانش و آفرین .

فردوسی .


دگرباره گفت این بزرگان چین
تگینان و گردان توران زمین .

فردوسی .


بزرگ آن نباشد که شاه و سترگ
بزرگ آنکه نزدیک یزدان بزرگ .

اسدی .


هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان .

فرخی .


من تنگدلی پیشه نگیرم که بزرگان
کس را ببزرگی نرسانند بیکبار.

فرخی .


هر کس از این حکایت بتواند دانست که این چه بزرگان بوده اند. (تاریخ بیهقی ص 175).
چنین کنند بزرگان ، چو کرد باید کار. عنصری (از تاریخ بیهقی ص 692).
در این دنیای فریبنده ٔ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامه ٔ این خاندان بزرگ را برانم . (تاریخ بیهقی ص 393). اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی بماتم آمدی . (تاریخ بیهقی ص 364).
بزرگ نیست بدنیا بنزد او مگر آنک
عِمامه و قصب و اسب و سیم زر دارد.

ناصرخسرو.


جز براه سخن ندانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.

ناصرخسرو.


بس که بزرگان جهان داده اند
خردسران را شرف جاودان .

خاقانی .


پسر گفتش آخر بزرگ دهی
بسرداری از سربزرگان مهی .

(بوستان ).


شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی .

(گلستان ).


بدان را نیک دار ای مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیکروزند.

(گلستان ).


بزرگش نخواننداهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.

(گلستان ).


مگر عذرم بزرگان درپذیرند
بزرگان خرده بر خردان نگیرند.

؟


- بزرگ لشکر ؛ امیر و فرمانده آن :
بزرگان لشکر همی پیش خواند
ز مهرک فراوان سخنها براند.

فردوسی .


بفرمود تا جهن رزم آزمای
شود با بزرگان لشکر ز جای .

فردوسی .


|| مهم .بااهمیت . معتبر :
بزرگ آن کسی کو بگفتار راست
زبان را بیاراست و کژّی نخواست .

فردوسی .


کار صالح بن نصر به بست بزرگ شد بسلاح و سپاه و خزینه و مردان . (تاریخ سیستان ).حدیث لیث بر طاهر بزرگ همی گرانید. (تاریخ سیستان ).فتنه بزرگ شد. (تاریخ سیستان ). و ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگ به این یک ناحیت بازنایستد و وی را آرزوهای دیگر خیزد. (تاریخ بیهقی ). خوردنیها بصحرا... پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی . (تاریخ بیهقی ). آن معتمد... چیزی در گوش امیربگفت ... و امیر خرم گشت ... گمان بردیم که سخت بزرگ چیزیست . (تاریخ بیهقی ). و گفتند که امیر در بزرگ غلطافتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم این بر این جمله است که دید. (تاریخ بیهقی ). گفته اند هر کس بخدمت پادشاه بزرگ شوند و پادشاه بصحبت اهل علم . (عقدالعلی ).
- اثر بزرگ ؛ اثر مهم و عظیم : اثرهای بزرگ نمود تا از وی بترسیدند. (تاریخ بیهقی ).
- بزرگ شدن کاری ؛ سخت و دشوار شدن آن . (یادداشت بخط دهخدا).
- بلای بزرگ ؛ بلای سخت و عظیم و مهم :
دشمن خرد است بلای بزرگ
غفلت از او هست خطای بزرگ .

نظامی .


- پادشاه بزرگ ؛ پادشاه مهم و باشوکت : از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید. (تاریخ بیهقی ص 392). بهرچه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ رااز آن زیادتر بود. (تاریخ بیهقی ).
- خاندان بزرگ ؛ خاندان مهم و معتبر و جلیل : عزت این خداندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 392).
- خطای بزرگ ؛ خطای مهم و عظیم : نصر احمد... گفت می دانم که اینکه از من میرود خطایی بزرگ است . (تاریخ بیهقی ).
- خطر بزرگ ؛ خطر عظیم . امر بزرگ و مهم : این خواجه ... از چهارده سالگی باز... خطرهای بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی ).
- خلل بزرگ ؛ خلل عظیم و مهم : چون دانست [ آلتونتاش ] که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد... (تاریخ بیهقی ).
- دائره ٔ بزرگ ؛ دائره ٔ عظیمه : و بمیان هر دو قطب دائره ٔ بزرگ است . (التفهیم از یادداشت دهخدا).
- روز بزرگ ؛ روز قیامت . (یادداشت بخط دهخدا) :
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زَهره و سرگین و خون و پوکان کن .

کسائی .


وبیاموزانند ایمان آوردن به وی و به پیغامبران و به فریشتگان و به کتبها و روز بزرگ . (هدایةالمتعلمین ).
- سربزرگ (بزرگی ) ؛ رئیس و ریاست . سرور. سروری . مقابل سرکوچک (کوچکی ) :
بدین سربزرگیش نامی کند.

نظامی .


- || با کله ٔ بزرگ :
کس از سربزرگی نباشد بچیز
کدو سربزرگ است و بیمغز نیز.

سعدی .


- شغل بزرگ ؛ اشتغال مهم و عظیم : چون دولت ایشان را مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند. (تاریخ بیهقی ).
- کار بزرگ ؛ کار مهم و عظیم : پدر ما خواست که وی را ولیعهدی باشد... ازبهر ما جان را بر میان بست تا آن کار بزرگ با نام ما راست شد.(تاریخ بیهقی ). تا جهانست پادشاهان کارهای بزرگ کنند. (تاریخ بیهقی ص 392).
|| جلیل القدر : خداوند، بزرگ و نفیس است و نیست او را همتا. (تاریخ بیهقی ). این پادشاه حلیم و صبور و بزرگ است . (تاریخ بیهقی ).
- بزرگ همت ؛ بلندهمت . آنکه همت عالی دارد : حاتم طایی را گفتند از خود بزرگ همت تر در جهان کس دیدی ؟ (گلستان ).
|| بالغ. بحد رشد رسیده . (ناظم الاطباء). || کبیر در سن . (یادداشت بخط دهخدا). مسن . بزادبرآمده :
تهمتن به گرز گران دست برد
بزرگش همان و همان بود خرد.

فردوسی .


صفت ضمادی که ملازه ٔ کودکان و بزرگان بدان بردارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شاهدان زمانه خرد و بزرگ
چشم را یوسفند و دل را گرگ .

سنائی .


- آقابزرگ ، خانم بزرگ ؛ شخصی مسن و بزادبرآمده . لقب هر کسی است که هم نام جد اعلای خود باشد، در اصطلاح فارسیها و تهرانیها، مقابل آقاکوچک و خانم کوچک ، آنکه هم نام جد خود باشد.
- خرد و بزرگ ؛ صغیر و کبیر. عالی و دانی . وضیع و شریف . (یادداشت بخط دهخدا). همه ٔ مردم . عامه :
ستوده بود نزد خرد و بزرگ
اگر رادمردی نباشد سترگ .

رودکی یا فردوسی .


بمرز اندر آمد چو گرگ سترگ
همی کشت بی باک خرد و بزرگ .

فردوسی .


چون شدستند خلق غره بدوی
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب ؟

ناصرخسرو.


- نیای بزرگ ؛ پدربزرگ . جد. جد اعلا :
بجستم ز سلم و ز تور سترگ
همان کین ایرج نیای بزرگ .

فردوسی .


|| مِه : برادر بزرگ . (یادداشت بخط دهخدا). || مهین فرزند. || مرشد و ولی . || توانا. (ناظم الاطباء).
- آواز بزرگ ؛ صدای بلند وقوی و درشت :
بهاران چو آید بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ .

فردوسی .


|| کلان و فراخ . (ناظم الاطباء). وسیع :
برآورده ٔ سلم جای بزرگ
نشستنگه قیصران سترگ .

فردوسی .


نگه کن که شهر بزرگیست ری
نشاید که کوبند پیلان به پی .

فردوسی .


خواجه گفت ماوراءالنهر و قدس بزرگ است . (تاریخ بیهقی ص 343). و ریش بزرگ داشت چنانک همه ٔ سینه بپوشانیدی . (مجمل التواریخ ).
- آوردگاه بزرگ ؛ آوردگاه وسیع و عظیم :
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ .

فردوسی .


- ثغر بزرگ ؛ ثغر مهم و وسیع : چون اندیشیدیم که خوارزم ثغری بزرگ است ... و باشد که دیگران تأویلی دیگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی ).
|| عظیم الجثه . (ناظم الاطباء). جثه ٔبیش از حد عادی . (یادداشت بخط دهخدا) : عمان مردی بود سفیدروی ... فراخ پیشانی بزرگ و درازبالا. (مجمل التواریخ ).
- سنگ بزرگ ؛ وزنی از اوزان قدیمه . (یادداشت بخط دهخدا) : اگر گویم هزارهزار من بسنگ بزرگ زر خدا آفریده بود که زیادت بود. (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی سعید نفیسی ).
|| بی پایان . (ناظم الاطباء). فراوان . بسیار :
بکین سیاوش سپاه بزرگ
فرستاد با کینه خواه سترگ .

فردوسی .


همان گردیه با سپاهی بزرگ
برفت از بر نامداری سترگ .

فردوسی .


پراکنده گشت آن سپاه بزرگ
ببخت جهاندار شاه سترگ .

فردوسی .


و غنائمی بزرگ بدست مسلمانان آمد. (تاریخ سیستان ). و عبیداﷲبن ابی بکر را با سپاهی بزرگ بسیستان فرستاد و مالی بزرگ از ایشان بستد. (تاریخ سیستان ). حرمت او بزرگ است . (تاریخ سیستان ). و بوشکور خود را بدانش بزرگ در بیتی می بستاید وآن بیت اینست :
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم .

(ازمنتخب قابوسنامه ص 42).


به مجلس از کف او خوردمی نبید بزرگ
بیاد خدمت درگاه میربار خدای .

فرخی .


- آفرین بزرگ ؛ آفرین فراوان و بسیار:
همه خواندند آفرین بزرگ
سران سپه مهتران سترگ .

فردوسی .


|| کبیر. عظیم . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط دهخدا). اول . برتر :
دبیر بزرگ جهاندار شاه
بیامد بر پهلوان سپاه .

فردوسی .


|| خداوند. صاحب . پادشاه :
ای سر آزادگان و تاج بزرگان
شمع جهان و چراغ دوده و توده .

دقیقی .


|| نام مقامی از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام پرده ای از دوازده پرده ٔ موسیقی . (یادداشت بخط دهخدا). نام یکی از دو نوع مقامه ٔ زیرافکند باشد :
نهاد بزرگ و نوای چکاو
از ایوان برآمد بخرچنگ و گاو.

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| گاو. (یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان: خانهٴ بزرگ.
۲. بااهمیت، برجسته: رمان نویس بزرگ.
۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.
۴. دارای سن زیاد، بالغ.
۵. سخت، شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.
۶. شریف، محترم.
۷. (اسم ) رئیس، سرپرست.
۸. (اسم ) دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا: بزرگان شهر دور هم جمع شوند.
۹. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه شور.
۱۰. (قید ) بادرشتی و گستاخی.

دانشنامه عمومی

بزرگ (فیلم)

گویش اصفهانی

تکیه ای: gord
طاری: gord
طامه ای: gord
طرقی: gord
کشه ای: gord
نطنزی: gord


واژه نامه بختیاریکا

( بزرگ ( از لحاظ سنی ) ) بدول؛ بک؛ گَپ؛ گُلُندِه
نُفت مِه
وال

جدول کلمات

گت , گط

پیشنهاد کاربران

آقاسی

باید به مدرک تحصیلی کسی که ترکی رو گویشی از زبان مغولی میدونه شک کرد مثل این میمونه که فارسی گویشی از عربی باشه. . . ( خطاب به فرتاش )

بزرگ، شاخ دیسلاو، سلطان دیسلاو، خسته از دنیا، امپراطور رپ

بگ

Massive

بیوک

در زبان لری بختیاری از کلمات
بزرگ
گپ
گپ
بیگ
گت*شهر بختیاری نشین گتوند*
کل*کلان. کلانتر. *
کلون *کلان. کلونتر*
کا*بزرگ. ریش سفید. هکامنش *
آ*آقا. آقامنش. هخامنش. بزرگ *

آنا مدار A
کا قلی ka
کل داود kal
خلیل بیگیوند*ایل بیگی*big

گت*گوتی. کوت. ژت. ماساژت*::اقوام آریایی از شاخه سکایی که در اطراف
دریای خزر و در آذربایجان و کردستان
زندگی می کردند
شهر سقز*سکز. سکا*در کردستان

این قوم در ایتالیا. اسپانیا. آلمان. دانمارک
با نام گوتی*ژتی*حکومت ویز گوتها
را بنیان نهادند.
شهر گوتنبرگ در آلمان. شبه
جزیره ژتلند در دانمارک

ایالت کاتالانیا در اسپانیا*از دو قوم
آریایی ایرانی کوت و الانیا **
قوم آلان ( الانیا. آلانیا. اران. آلبانی. آلبانیا ) ) )

بیگ در زبان انگلیسی نیز به بزرگ
است
وجود اقوام آریایی سلت در اسکاتلند
و اقوام آیر *آیرایی. آرایی. آریایی*در
ایرلند*آیرلند*





رجال

ستبر

بیگ

درشت


بلند وار - عظیم - عظمت

بزرگ=برگ=برک=کبر.

کلنگ. و گوره

بزرگی دو گونه است: از نظر جثه و اندازه، از نظر مقام و شخصیت
در زبان ترکی کلمه " بؤیوک " به معنی بزرگ برای هر دو منظور بکار میرود.
به موجود بسیار بزرگ از نظر مقام و شخصیت، " زیرپی " گفته می شود. مثال: تاری زیرپیدیر = خدا بسیار بزرگ است. ( اَللهُ اکبرُ )
به موجود بسیار بزرگ بزرگ از نظر جثه و اندازه، " دیزیق " گفته می شود. مثال: دیزیق بیر زاددیر. = چیز بسیار بزرگی است.

گت

مه، ارجمند، خداوند، رئیس، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، معظم، مولا، مهتر، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، وسیع، ارشد، گت

بزرگ: در پهلوی وزرگ wuzurg بوده است.
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )


بزرگ یا bozurk که در تلفظ به صورت bothurk که در آن ترکیب حروفی th همانند مشابه آن در کلمه this انگلیسی تلفظ میشود از ریشه ترکی boz به معنای بزرگ ، گنده ، عظیم گرفته شده که از آن فعل bozurmak یا b�z�rmek به معنای بزرگ کردن ، گنده کردن ، عظمت بخشیدن ، اغراق آمیز کردن ایجاد شده که یکی از مشتق های این فعل به شکل bozuruk با نقش زبانی صفت به معنای بزرگ شده ، گنده شده ، اغراق آمیز شده ، معظم با کمی ساده سازی در تلفظ به صورت bozurk و بعدا در فارسی به صورت bozorg یا wuzurg یابزرگ مورد استفاده قرار گرفته است البته این شکل کلمه ( bozurk ) در زبان های ترکی آسیای مرکزی متداول بوده که شکل آن در زبان های ترکی کرانه خزر و قفقاز و آناتولی تغییر کرده به این صورت که حرف z با تلفظ th ( در this انگلیسی ) جای خود را به y یا همان ی و ğ یا غین یا در بعضی موارد ی داده و حرفr حذف گردیده و فعل bozurmak یا b�z�rmek با تغییر o و u ( او ) به e و i در ترکی کرانه خزر به صورت beğimek ( بیی مک ) در آمده که از آن مشتق beğik ( بیی گ ) که منشا کلمه انگلیسی big می باشد یا همان بیگ که در کلماتی مانند بیگ زاده به معنای بزرگ زاده یا نوعی خطابه در ترکیبی چون ابراهیم بیگ به معنای ابراهیم بزرگ یا سرور ابراهیم در فارسی نیز کاربرد آن دیده می شود در آمده و در ترکی قفقاز این فعل به صورت boyumek یا صحیح تر آن b�y�mek و در ترکی آناتولی به صورت buğumek که از آن مشتق buğuk یا صحیح تر آن b�ğ�k ( بویوک ) به دست آمده که در فارسی به صورت نادر به عنوان یکی از اسامی نامگذاری برای آقایان با شکل بیوک مورد استفاده قرار میگیرد پس کلمه بزرگ ودیگر شکل های آن یعنی بیگ و بیوک در اصل همه از یک ریشه آمده اند

بزرگ ؛ در اصل ( باز ارج ) فارسی از ترکیب دو کلمه ( باز ؛ ارج ) درست شده که ( باز ) به معنی زیاد و ( ارج ) یعنی ارزش و رویهم به معنی چیزی که ( زیاد ارزش ) دارد است

فرقش اینه که فارسی هندو اروپایی و عربی سامیه، ولی ترکی و مغولی هردو آلتایی هستند و گوک ترک ها از نسل مغول ها و ساکن مغولستان بودند.

واژه ( بزرگ ) واژه بسیار کهن پارسی است که در زبان پهلوی ( پارسی باستان ) به شکل ( بِزورگ= bezurg =بزرگ ) گویش می شده است.
همچنین این واژه را در نام یکی از بخشهای اوستا داریم:
سی روچَک بِزورگ= si ruchak bezurg = سی روز بزرگ، نام یکی از بخش های �خرده اوستا� و نیایشی که در سی امین روز کسی که درگذشته برای او می خواندند. همچنین در سی امین روز ماه شهریور و اسفند برای مردگان خوانده می شود.
در کتبه داریوش واژه بزرگ به گونه ( وَزَرکَ ) آمده است و نیاز به یادآوری است که واژه وزیر از همین واژه وزرک برگرفته شده که در دوره ساسانیان نیز به منزله جایگاه سیاسی بکارگرفته می شده و از زبان پارسی به عربی راه پیدا کرده است.
واژه دیگر در زبان پهلوی که با بزرگ همخانواده و همچم ( هم معنا ) است :
بَرزیت= barzit بزرگ، معظم، عالیقدر
بورز= burz ـ 1ـ بُرز، قد، قامت 2ـ نام ایزد کشاورزی 3ـ احترام، حرمت 4ـ بلندی، بزرگی، شکوه، جلال ( واژه بُرج از این واژه برگرفته شده است. )
بورزاک= burzak بزرگ، عالی، با فضیلت، با شکوه
بورژوک= burzuk کریم، بزرگ، باعظمت، جلیل، عالی
بَگَ= baga ( اوستایی: بَگَ؛ لری: بَک؛ انگلیسی: بیگ big ) = 1ـ خدا، سرور، بزرگ، شاه 2ـ نیروی خدایی ( در کتیبه داریوش واژه بَگَ آمده است. )
کاربر بالا ( آرش محمدی ) توجه ندارد که واژگان بسیاری از زبانهای هندوآریایی سغدی، سکایی و پارتی به زبان مغولی یا ترکی ( گویشی از مغولی ) راه پیدا کرده است و این کاربر بی آنکه سیر تاریخی و زبانی را درنظر بگیرد و بی آنکه خاستگاه یا منبعی را پیش بکشد، ماجرا را وارونه جلوه می دهد.

ریشه فعل bozurmak یا buzurmak یا دیگر اشکال آن bezirmek و. . . از کلمه boz یا قدیمی تر آنbuz گرفته شده که یک ریشه ترکی کهن می باشد که این ریشه در زبان فارسی وجود ندارد
و متعلقات و مشتقات این ریشه در تمدنی باقدمت بیش از ۸۰۰۰ سال خیلی گسترده تر و وسیع تر است مانند :
به ، بهتر ، مه ، مهتر، بییش ( beğish ) یا همان بیش ، بیشتر ، بیگ ، بک ، بگ ، بگه ، بشیک ( beğişik ) ، بوین ، بوزاک ، بویوروز یا همان burz , بویورزوک یا بویورسوک یا همان burzuk ,
, بویونگ، بویورسونچ ، بویورونچ یا بویوروچ یا بویورچ یا بوورچ یا بورچ یا همان برج ، بورسوم ، بورکه ، بویزور ، بایئنگ ، باک ، بای ، بایرام ، بایراز ، بایرازئن، بایرازئت ، بایراک ، بایرانچ ، بایرانگ ، بیچه یا همان بچه ، بیگه ، بیگنچ ، بگوم ، بگن ، بگچه یا همان بچه ، بویورزو یا بویورسو یا همان برزو ، بوزونگ ، بایاز ، بایازئنگ ، بایازئت، بزکئر ، بیکر یا همان پیکر ، bağash ( بایاش یا باغاش یا بااش ) یا باش ، باشاک ، باشا یا پاشا ، بایدئش ، بایداش ، بایدئشاک یا پادئشاک ، بوزورونگ ، beğishge یا بی شه یا مشه یا همان بیشه ، بایان ، بایاتئنگ یا بایاتئک یا بایاتی یا همان بیت، بویوتانگ ، بوتانچ ، بایئنگ ، بایانگ ، بایاک ، بایسانگ ، پوسانگ ، بایلا یا همان بالا ، بایلاک ، بالاک ، b�y یا boy ( قامت ) , بیوت یا boğut یا همان بعد. . ( ابعاد ، بعید ، ابعد ، تبعید و. . . . ) که همگی یا از ریشه boz یا شکل تغییر یافته آن boy ریشه گرفته است.

دوستان واقع بین باشین! لغات "بزرگ" و "کوچک" به هیچ عنوان نمیتونن ریشه در زبان فارسی داشته باشن که دهخدا نیز ریشه آنرا ذکر نکرده

در منابع ساسانی و اشکانی و حتی قدیمتر لغات"بزرگ و کوچک" دیده نمی شوند. ( اگه شکی دارین می تونین بررسی کنین که نمی توانین پیدا کنین )

ریشه این لغات ترکی اند، وارد زبان فارسی شده و شکل فارسی بخود گرفته اند. به همین دلیل بعضی ها رو به اشتباه انداخته.
مثلا تو زبان عربی لغات بیشماری اند که ریشه ای در این زبان ندارند ، اما چنان متغیر شدن که گویا عربی اند



خواهشا بدون ذکر منبع، نظر ندین که خدایی نکرده به جعل و تحریف متهم نشین

و السلام.


بزرگ در پهلوی ساسانی:
Vazurg
Vazurk
Vuzurg
کوچک در پهلوی ساسانی:
Kučak
Kotak
پیرس ( منبع ) : فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی


کوچک از فعل ترکی k�ch�mek یا k�ch�lmek به معنی کوچک شدن ، گرفته شده است که از آن مشتق k�ch�k یا شکل دیگر آن kichik به دست می آید که به معنی "کوچک شده " یا "کوچک" می باشد که در ارتباط با مقیاس ، اندازه و بزرگی مورد استفاده قرار می گیرد که به صورت "کوچک"وارد فارسی شده است
اما "kotak" یا صحیح تر آن "kutak"یا شکل دیگر آن "کوتاه" از فعل ترکی" egmek " ( اگمک ) که شکل دیگرآن" eğmek" ( ایمک ) می باشد گرفته شده است که به معنی خم کردن ، پایین آوردن ، از طریق خم کردن کوتاه کردن ( به لحاظ قد و ارتفاع ) ، که از آن مشتق egint یا egit ( مانند qılınc که به شکل qılıc نیز به کار برده میشود ) یا شکل دیگر eg�nt یا eg�t به معنی "پایین آورده ، خمیده و کوتاه شده" به دست می آید که با حذف e به شکل "git" یا "g ( k ) �t" در می آید
از شکل " ( g�t ( d" و" ( k�t ( d" مشتق "g ( k ) �de" به معنی کوتاه و "g ( k ) �delmek" به معنی کوتاه شدن ، از لحاظ قد و ارتفاع کوچک شدن ، "k�tek"یا "k�dek" و "g�dek" به معنی کوتاه شده ، کوتاه قد ، از لحاظ قد و قامت ( انسان یا حیوان ) کوچک ، از لحاظ ارتفاع ( اشیا ) کم ارتفاع و کوچک که شکل "k�dek" به صورت " کودک" وارد فارسی شده و شکل "k�tek" ( شکل نرم ) به صورت شکل خشن آن یعنی "kutak" به صورت "کوتاک" یا "کوتاگ" وارد فارسی شده ( یا بلعکس ) و به شکل "کوتاه" و یا " کوته" در آمده است
پس کلمات :
کوچک
کوتاه یا کوتاک یا کوتاگ یا کوته یا کوتک یا کوتگ و. . .
کودک
همگی ترکی هستند.


؟ = او نرم ترکی می باشد

کوچک از ریشه کوچوک/کیچیح
بزرگ از بویوک /بویوگ/بیگ

گرفته شده اند و ترکی هستند

معادل فارسی اولی ارجمند/درشت
معادل فارسی دومی ریز

یه شخصی تورکی به نام امید بخشی اومده و گفته واژه ی بزرگ ریشه در زبان فارسی نداره و ادامه داده که اگر شک دارید منابع ساسانی و اشکانی را بخوانید!!!!
خخخخخ والا آدم خندش میگیره
یه جوری دروغ گفتی که خودت هم باورت شده!
مثلا انگار نشستی یکسال منابع اشکانی و ساسانی رو خوندی!!!
منابع اشکانی و ساسانی!!!!! خخخخخخ
پانتورکیسم دو چیز است: بیشعوری و بیسوادی
با احترام به همه ی اقوام ایرانی

احتمال زیاد، واژه ی" کوچک " تورکی است، هر چند واژگانی شبیه به آن در فارسی امروزی و باستان نیز وجود دارد.
ولی واژه ی" بزرگ "، یک واژه ی صدرصد فارسی است.
عده ای از دوستان گفته اند که بزرگ همان بویوک و بیگ است و تورکی است!!!
من اصلا شباهت بزرگ با بویوک و بیگ را نمیدانم!
واقعا مقایسه ی این دو مسخره است!
قرار نیست تمام جهان تورک باشد! وگرنه میشود پانتورکیسم که مکتب مزخرفات است!
اگر به استان فارس بروید، مرودشت و پاسارگاد
و به سنگ نوشته ی خشایارشاه توجه کنید، خشایارشاه بعد از معرفی خود به زبان پارسی کهن میگوید:
خشا یفیه بَزرَگه = یعنی پادشاه بُزرگ
پس مشخص است که بُزرگ در فارسی امروزی از بَزرَگه ی هخامنشی می آید. کاملا مشخص است
و زمان هخامنشیان از غرب که نه ترکیه بود تا یونان خاک ایران بود از شرق تا هند هم خاک ایران بود.
نه سلسله ای تورک تبار وجود داشت و نه مغول !!!
با سپاس

《کوچک واژه ای فارسی است. 》
باستان ( هخامنشی ) : کوتَکا kutakā
پارسی میانه ( پهلوی ساسانی ) : کوتَک kotak، کوچک kučak
پارسی نو: کوچک kučak

افزون بر آن میتوان گفت=
��بچه در پهلوی وچّگ waččag بوده است. ریخت بیی ِ این واژه در پارسی بچه شده است و ریخت گیی آن " گوچگ " و سرانجام "کوچک " ) )
( ( یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده ، با سپاهی بزرگ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 239. )
واژه ی بچه از واژه اوستایی vet - ( e ) s o به معنای یکساله در ریخت وچک ( =بچه ) گرفته شده است . همانطور که امروزه در گیلکی وچک به معنای بچه می باشد .
ترکی باستان نداریم.

بزرگ کاملا فارسیه دوستان هم توضیح دادند.
آرش محمدی کوتاه واژه ای فارسیه ، باز از خودت یه چیز دراوردی گفتی. بدون هیچ اندیشه ای، ،
ولی کوتاه =
کوتاه : ریشه باستانی این کلمه کُرت می باشد در زبان انگلیسی این کلمه را شورت و در زبان پهلوی خورد تلفظ شده همچنین کلمه چُرت به معنای خواب کوتاه نیز از همین کلمه گرفته شده است کلمه خورد پهلوی به معنای کوچک و لازم به توضیح است خود کلمه کوتاه نیز درقدیم کورتاه تلفظ می شده است.

همچنین می توان گفت واژه ی کوتاه از ( کم ) گرفته شده ، ، نه ایماخ.
کم، کوتاه باهم ارتباط دارند ولی ایماخ ( ایمک ) هیچ شباهتی با کوتاه ندارند. و تو فقط با ( ک ) میخوای همه ی چیزو به هم ربط بدی. البته میتوان گفت این فرایندی که رفتی کاملا بر عکس انجام شود. تو ریشه یابی نمی کنی یک واژه ای که حتی شباهت هم ندارد را به کار میبری خود واژه ی ( ایمک یا ای ) ریشش چیه یا به چه شکلی در گذشته گفته میشده؟؟؟؟؟
تک دیگه شورشو در آوردی، ، ، اگه مانند تو پیش بریم واژگان=ماک، کامیون، کند، کل، وکیل و هرچیزی که ( ک ) دارد ترکیه. . . . 🤦🏻‍♂️
کوتاه/کم
کوتاه فارسی است،

واژگان هم ریشه با کوچک در ترکی :

- کوچوک یا کیچیک = کوچک
- کیچیلمَک = کوچک شدن ، ریز شدن
- کیچیلتمَک = کوچک کردن ، ریز کردن
- کوچومسَمَک = به دیده حقارت نگاه کردن ، حقیر شمردن ، کوچک گرفتن
- کوچولمه / کیچیلمه = فرآیند کوچک شدن
- کیچیکلیک = کوچکی ، کوچک بودن ، ریزی، دوران کودکی
- کیچیزدیرمَک = تدریجا کوچک کردن ، از ارزش کم کردن ،
- کوچره = ذره ، کوچکترین واحد تشکیل دهنده چیزی
- کوچوشمَک = از ارزش افتادن ، کوچک شدن ، رذیل شدن ،
- کوچرَشمَک = به کوچکترین واحد های تشکیل دهنده خود تبدیل شدن ، تجزیه شدن
- کیچیلیرلیک = کوچک شوندگی ،
- کیچیلتیلمز = غیر قابل کوچک سازی
- کیچیلتیم = کوچک سازی ،
- کیچیلیرلی = دارای امکان یا قابلیت کوچک شوندگی
- کوچوجوک = خیلی کوچک
- کوچومسَرجه = با حالتی توام با دیده تحقیر ،
- کوچومسونمَک = خود را کوچک جلوه دادن ، تظاهر به حقیر بودن کردن ، خود کمتر از آنچه هست نشان دادن،
- کیچیملَمَک = منیاتوریزه کردن ، در ابعاد کوچک طراحی کردن
- کیچیملَک= طرح مینیاتوری از چیزی
- کیچیملَمَن = مینیاتوریست
- کیچیلیشیمَک = در تمامی ابعاد کوچک شدن ، کوچک شدن در تمامی بخش ها و اجزای تشکیل دهنده خود ، باهم کوچک شدن ،
- کیچیلیشیم = کوچک شدن تمام ابعادی ، کوچک شدن در تمام اجزا و ابعاد یا بخش ها
- کیچینسَک / کوچونسَک = دارای گرایش به کوچک شوندگی
- کیچینسَمَک / کوچونسَمَک = گرایش به کوچک شدن پیدا کردن
- کیچیکلَشمَک = کوچک شدن ،
- چُجوک/جُجوق = بچه ، کودک ، ( صورت دیگری از کوچوک )
- جُجوقساماق = دل بچه خواستن ، دل فرزند خواستن ،
- جُجوغومساماق = دل فرزند خود را خواستن ، دل برای فرزند خود تنگ شدن ، هوای دیدن فرزند خود را کردن ،
مثلا : جُجوغومسامئشام یعنی : دلم برای فرزندم تنگ شده یا دلم هوای دیدن فرزندمو کرده، ( یک کلمه در مقابل یک جمله )

اما در مورد ریشه" کُرت " باید گفت که آن هم یک واژه ترکی است و از فعل " kırmak" به معنی بریدن ، قطع کردن ، کوتاه کردن و. . . گرفته شده است

از آن مشتق "kırıt" , "kırınt" , "kırıntı" به دست می آید که در نقش اسم به معنی بریده و کوتاه شده چیزی ، قطعه قطعه شده و کوتاه شده چیزی ، بریده ای از چیزی و در نقش صفت به معنی بریده ، کوتاه می باشد که به شکل "کُرت " و به معنی کوتاه وارد زبان های اروپایی شده است
حتی اگر به واژه cut در زبان انگلیسی دقت کنید در واقع همان واژه " کُرت" می باشد که با از دست دادن حرف "r" به شکل " cut" در آمده و اگر به معانی آن نظر بیندازیم یکی از معانی اصلی آن بریدن ، قطع کردن می باشد که آن نیز از لحاظ معنایی خواستگاهش در زبان ترکی و فعل ترکی "kırmak" نهفته است که آن خود اثبات کننده این امر است که از معنی بریدن و قطع کردن معنی کوتاه به دست آمده است و منشا آن زبان ترکی است .

پس فرقی ندارد که کلمه "کوتاه" و اشکال دیگر آن از فعل ترکی eğmek منشاگرفته باشد یا از فعل ترکی kırmak در نهایت خواستگاهش زبان ترکیست و کوتاه مفهومی است که می تواند به طور پتانسیل هم از مفهوم خم شدن ، کج شدن و هم از مفهوم بریدن و قطع کردن منشا بگیرد.

و آن چه مهم هست این است که واژه کوتاه و اشکال دیگر آن در فارسی از لحاط معنایی نه پشتوانه معنایی دارند که مانند ترکی بر معانی چون خم کردن یا بریدن و قطع کردن استوار باشند چرا که وقتی چیزی خم یا بریده یا قطع می شود در اصل در مفاهیمی چون طول ، اندازه ، قد ، بلندی ، درازا و. . . دچار کوتاه شدگی می شود پس اینکه مفهوم کوتاه و کوتاه بودن و کوتاه شدگی از معانی چون خم کردن ، بریدن ، قطع کردن منشا گرفته باشد امر کاملا منطقی و قابل قبول است
همان طور که در ترکی از خم شدن به معنی پاییدن و پنهان شدن رسیده شده است زیرا که در هر دو مفهوم یکی از جمله اعمال بارزی که صورت می گیرد عمل کج شدن ، خم شدن می باشد چون وقتی پنهان می شویم در بیشتر موارد از عمل خم شدن نیز استفاده می کنیم یا وقتی کسی یا چیزی را می پاییم برای اینکه این عمل را بدون دیده شدن انجام بدهیم که از لازمه های امر پاییدن است یکی از اعمال رایجی که انجام می دهیم خم شدن یا کج شدن است تا از دید پنهان بمانیم.

از سوی دیگر واژه "کوتاه" و اشکال دیگر آن از لحاظ ساختاری در فارسی ( همانند بسیاری از واژگان دیگر آن ) ، به طور مستقیم توسط خود فارسی قابل توجیه نیست و ما برای توجیه ساختاری این واژه و اشکال دیگر آن باید از در توجیه هم خانواده بودن با زبان های اروپایی واردشده و دست به دامن زبان هایی چون انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و. . . شویم تا بتوانیم کلمه "کوتاه"موجود در فارسی را ساختارا توجیه کنیم و به اصطلاح اصیل بودن آن را اثبات کنیم که آن نیز در اصل مشخص شد که منشا ترکی دارد. بر خلاف فارسی زبان ترکی چه از لحاظ توجیه معنایی و چه از لحاظ توجیه ساختاری درصد بالایی از کلمات و واژگان خود متکی به خود بوده و وابسته به هیچ زبان دیگری ولو هم خانواده یا هم منطقه نمی باشد به همین خاطر است توجیه ساختاری کلمات ترکی قدم به قدم و مو به مو وبه صورت منتظم با پیروی از یک نظام و الگوریتم خاص صورت می گیرد البته درک این امر مستلزم داشتن دانش و آگاهی لازم نسبت به زبان ترکی علاوه بر زبان فارسی و سایر زبان ها می باشد.

درود ُ سپاس
نیاز به دست به دامن زبانهای اروپایی شدن نیست، کوتاه ریخت دیگر واژه کوتَه یا کوتَک پهلوی است که از واژه کوتَکا در پارسی باستان برگرفته شده و اکنون به ریخت کوتاه، کوچک و کودک دیده می شود
و می توان در ریشه شناسی آن را نزدیک به واژه خُرد و کات ( CUT ) دانست.
این واژگان به همراه هزاران واژه ایرانی دیگر، از زبان پهلوی یعنی زبان کهن آذربایجان به ترکی راه یافته و در گذر زمان به ساختار کارواژه ( فعل ) های ترکی نیز وارد شده، یعنی در ترکی از روی چنین واژگانی کارواژه ساخته اند.
نمونه چنین چیزی درپارسی، واژه عربی فهم است که در پارسی از روی آن کارواژه فهمیدن ساخته شده، پس به دلیلِ بودن کارواژه فهمیدن، ما نمی توانیم فهم را واژه ای پارسی بدانیم، یعنی همان دلیلی که شما برای ادعاهایتان می آورید.
پس باید ریشه واژگان را در بنمایه های کهن در هزاره های گذشته جستجو کرد نه واژگان کنونی که دستخوش دگرگونی های بسیار بوده اند.

در جواب آرش محمدی:
تقریبا همه نظراتی که نوشته ای سفسطه و مغالطه است.
احتمالا باورت شده که ترک تبار هستی! دوست گرامی ترک بودن آذری ها از لحاظ تباری نیست بلکه زبانی است که تمام دنیا میدانند آذری ها هیچگاه ترک زبان نبوده اند از اول و چندصدسال است که زبان ترکی به خود گرفته اند!
انسان عاقل میفهمد که هیچ شباهت چهره ای میان آذری ها با قرقیز و قزاق و . . . وجود ندارد.
اینقدر زور نزن برای هیچ!
برو و سخنان استاد شهریار را گوش بده تا بفهمی آذری ها چه کسانی هستند!
برو و تاریخ بخوان تا بدانی چرا شمس تبریزی حتی یک بیت شعر ترکی ندارد! در حالی که شمس آذری است و در آذربایجان آن زمان هیچ کس ترک نبوده! راستی چرا؟
برو و تاریخ بخوان تا بفهمی چرا نظامی گنجه ای یک کلمه ی ترکی در اشعارش ندارد!
برو و تاریخ بخوان که آتشگاه باکو را چه کسانی ساخته اند! این آتشگاه را اردوغان ساخته یا اجداد شما؟
راستی آذربایجان کلمه ای ترکی است یا ایرانیک؟
آذر در زبان کردی همان آتش است و بایجان همان بایگان ( بادگان ) بوده که بعد از حمله ی اعراب گ به ج تبدیل شده
پس آذربایجان را اردوغان نامگذاری کرده یا از اول بوده؟

التماس تفکر!

آرش محمدی برو کتاب بخون. ترکی مهم ترین پسوندشم فارسیه، این واژگانی که در میاری ۹۹درصدش ساختگیه.

ﺣﺎﻝ ﻣﺤﻘﻘﯽ ﺍﻫﻞ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﺭﮔﯿﻦ
‏ ( Prof. Muherrem Ergin ‏ ) ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﭘﺎﻥ ﺗﺮﮐﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻮﺭﮎ ﺩﯾﻠﯽ / ﺯﺑﺎﻥﺗﺮﮐﯽ / ﺑﻪ ﻧﮑﺎﺕ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺍ
70 ﺩﺭﺻﺪ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻟﻐﺎﺕ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﻭ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﺪ !
1 : ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺮﮐﯽ ﺷﺎﻣﻞ ‏ ( 7000 ‏ ) ﻫﻔﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﻓﺎﺭﺳﯽ
2 : ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺮﮐﯽ ﺷﺎﻣﻞ : ‏ ( 9000 ‏ ) ﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﻋﺮﺑﯽ
3 : ‏ ( 12000 ‏ ) ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ

ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﻭ
ﻧﮑﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺮﮐﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ
ﺗﺮﮐﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ :
Prof. Dr. Muharrem Ergin
�niversiteler i�in T�rk Dili
Bayrak Basım ve Tanıtım - Horhor
Cad. No. 20 D:1 Fatih/İstanbul
İstanbul 1998
Tel: 531 8748 - 532 2418
ISBN 975 - 7728 - 05 - 5 34. 98. 0123 - 97

یا تنها با جست و جوی👇🏼
Prof. Dr. Muharrem Ergin

�niversiteler i�in T�rk Dili pdf
پی دی اف این کتاب را هم بخوانی.

《همچنین میتوان گفت: ۹۰ درصد واژگان فارسی و عربی، در ترکی آذری و استانمبولی مشترک و همبسته هستند. 》
پرفسور ارگین از بزرگترین دانشمندان و محققان ترک است.

اگر کلمات :
- کیچیلمک
- کیچیک یا کوچوک
- کیچیلتمک
- کوچومسَمَک
- کیچیکلیک
- کوچوملَمک یا کچیملَمَک
- کیچیلمه
- کیچیلتمه یا کیچیلتیم
- کیچیلیشمک
- کوچومسرجه ( مانند کوتومسرجه = بدبینانه ، اییمسرجه = خوش بینانه و. . . )
- کوچوجوک
و. . .

که به طور زنده در ترکی مورد استفاده قرار می گیرند ترکی نیستند پس چی هستند ؟

به جای معرفی کتاب و محقق ، ترکی یاد بگیرید
و بهانه برای مشترک نشان دادن لغتی مثل کوچک بین زبان فارسی و ترکی نیاورید

کوچک با شکل صحیح کیچیک یا کوچوک که از فعل" کوچومک"یا "کوچولمک" یا "کیچیلمک" مشتق شده یکی از چندین مشتقات موجود در زبان ترکی است که مانند بسیاری از واژگان به صورت تک کلمه وارد فارسی شده است که نه فعلی در فارسی دارد و نه مشتقاتی جز چندی لغت که در آن کوچک با سایر کلمات به شکل ترکیبی به کار رفته است .

قبل از این که یک کتاب معرفی کنید ابتدا حداقل صد صفحه اول آن را مطالعه بفرمایید
اما برای فارسی نیاز به معرفی کتب محققین نیست ( اسمش روشه محقق یعنی تا یک جایی تحقیق کرده و به یک سری نتایج رسیده که این نتایج صحت آن قطعی و مختوم نیست و در آینده تغییر پذیر است )

کافی است فرهنگ های لغت موجود در فارسی را باز کرده و تعداد کلماتی غیر فارسی موجود در آن را بشمارید در این صورت خواهید دید که فقط هفتاد درصد آن لغات عربی یا ترکیبی از لغات عربی و فارسی می باشد موارد غیر فارسی دیگر بماند اما قسمت بزرگی از موارد فارسی ریشه در زبان ترکی دارند.

گفته می شود حدود ۵ هزار واژه معرب از واژگان رایج در زبان فارسی به زبان عربی راه یافته است.
در کتاب �الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه� حدود ۳ هزار واژه عربی که از زبان فارسی به عربی راه یافته اند را به همراه توضیحات برای هر واژه آورده است. پیشتر نیز جوالیقی ۸۳۸ واژه و در کتاب المنجد ۳۲۱ واژه و ادی شیر، در کتاب واژه های فارسی عربی شده، ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح داده است. [۲]

ژان پِری باورمند است: به راستی زبان پارسی میانه یک زبان ناکارا نبوده، نه به لحاظ تکنیکی و نه دایرهٔ واژگان انتزاعی، و این زبان از سامانه پیچیده ای واژگان را بکار می برده، درگردآوری واژگان بومی دینی بر زبان عربی برتری داشته و در فلسفه و پزشکی هم از اصطلاحات یونانی برگیری کرده و همهٔ این ها را چه در دوران پیش از اسلام و چه دوران پسااسلامی به زبان عربی برده است.


کلمات دیگر: