کلمه جو
صفحه اصلی

عطا


مترادف عطا : احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت

برابر پارسی : دهش، بخشش

فارسی به انگلیسی

grant, gift

فارسی به عربی

منحة

فرهنگ اسم ها

اسم: عطا (پسر، دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: atā) (فارسی: عطا) (انگلیسی: ata)
معنی: بخشیدن چیزی به کسی، بخشش، انعام، دهش، هدیه یا هر چیزی که به کسی بخشیده می شود، ( اَعلام ) عطا ابن یعقوب: ( = عطایی رازی ) [قرن هجری] شاعر ایرانی دربار غزنوی، سراینده ی دو منظومه ی حماسی برزونامه و بیژن نامه

(تلفظ: atā) (عربی) بخشیدن چیزی به کسی ، بخشش ، دهش ، انعام ؛ هدیه یا هر چیزی که به کسی بخشیده می شود .


مترادف و متضاد

present (اسم)
بخشش، سفته، تحفه، اهداء، عطا، عطیه، هدیه، پیشکش، ره اورد، تقدیم، زمان حال، زمان حاضر، سوقات

grant (اسم)
حقوق بگیر، بخشش، امتیاز، اهداء، عطا، کمک هزینه تحصیلی، اجازه واگذاری رسمی

gift (اسم)
استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد

donation (اسم)
اهداء، دهش، عطا، عطیه

granting (اسم)
عطا

احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بخشیدن . ۲ - ( اسم ) بخشش دهش انعام . ۳ - ( اسم ) آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه .
تخلص ادیب السلطنه حسین سمیعی از ادبا و رجال دوره معاصر است وی بسال ۱۲۹۳ قمری در رشت تولد یافت و دوران طفولیت را در کرمانشاه و تهران بسر برد و بعد از پدرش به مشاغل دولتی پرداخت و به وزارت کشور و وزارت خارجه منصوب شد و به وکالت مجلس شوروی و سناتوری نیز رسید و بسال ۱۳۷۳ قمری درگذشت

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . عطاء ] ۱ - (مص م . ) بخشیدن . ۲ - (اِمص . ) بخشش ، دهش . ۳ - (اِ. ) آن چه که بخشیده شود، ج . عطیه .

لغت نامه دهخدا

عطا. [ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) عطاء. دهش . (منتهی الارب ). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام . بذل . حِباء. حَبوة. داشن . دهش . دهشت . دهشته سَیب صفد. طلف . عطیت . عطیة. مَن ّ. ندی . نوال . هن . و رجوع به عطاء شود :
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.

دقیقی .


ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.

ناصرخسرو.


محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.

ناصرخسرو.


خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.

مسعودسعد.


گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.

مسعودسعد.


عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه ).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون .

سوزنی .


گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام .

خاقانی .


این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان .

خاقانی .


از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله .

مولوی .


هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب .

مولوی .


جوانمرد را دست عطا بسته بود. (گلستان ). || بخشودگی . عفو. بخشایش :
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست .

سعدی .


جادی ؛ خواهنده ٔ عطا. لهیة؛ عطای سترگ و بهتر. وهاص ؛ بسیارعطا. (از منتهی الارب ).
- امثال :
عطایش را به لقایش بخشیدم ،نظیر: فوت الحاجة خیر من طلبها الی غیر أهلها. (امثال و حکم دهخدا) : درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته ... برگشت ... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم . (گلستان ).
|| آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جائزة. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله . عارض . عارفة. عائدة. لُهوَة. معروف . نائل . نائلة. نولة. و رجوع به عطاء شود :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.

شهید بلخی .


بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.

شاکر بخاری .


خوی نیکو بزرگتر عطاههای خدایست . (تاریخ بیهقی ص 339).
عقل عطایست ترا از خدای
بر تن تو واجب دین زین عطاست .

ناصرخسرو.


چون بروی تو عطاش با تو نیاید
پس تو چه بردی ازین عطای خدائی .

ناصرخسرو.


و آنها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده اند بدین خواری .

ناصرخسرو.


هر چه از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش .

سوزنی .


من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده ام ز بار عطا.

خاقانی .


نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا می گریزم .

خاقانی .


آن عطا کز ملوک یافته ام
عشر آن وقت اهتزاز فرست .

خاقانی .


- امثال :
عطای بزرگان ایران زمین
دو تا بارک اﷲ است یک آفرین
نظیر: از بارک اﷲ قبای کسی رنگین نشود. (امثال و حکم ).
عطای بزرگان چو ابر بهار
به جائی ببارد که ناید بکار.

؟ (امثال و حکم دهخدا).


- عطای روحانی ؛ بخشش واقدار معجزه و خوارق عادت است که به توسط روح القدس اول بر مؤمنین مسیح افاضه شد. (قاموس کتاب مقدس ).
- عطای کبری ؛ کنایه از عمر طبیعی که یکصدوبیست سال باشد. (از برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

عطا. [ ع َ ] ( ع اِمص ، اِ ) عطاء. دهش. ( منتهی الارب ). دادن بخشش را. ( از اقرب الموارد ). ضد منع. انعام. بذل. حِباء. حَبوة. داشن. دهش. دهشت. دهشته سَیب صفد. طلف. عطیت. عطیة. مَن . ندی. نوال. هن. و رجوع به عطاء شود :
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.
ناصرخسرو.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.
مسعودسعد.
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.
مسعودسعد.
عنان عطا مگیر. ( کلیله و دمنه ).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام.
خاقانی.
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان.
خاقانی.
از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله.
مولوی.
هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب.
مولوی.
جوانمرد را دست عطا بسته بود. ( گلستان ). || بخشودگی. عفو. بخشایش :
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
جادی ؛ خواهنده عطا. لهیة؛ عطای سترگ و بهتر. وهاص ؛ بسیارعطا. ( از منتهی الارب ).
- امثال :
عطایش را به لقایش بخشیدم ،نظیر: فوت الحاجة خیر من طلبها الی غیر أهلها. ( امثال و حکم دهخدا ) : درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته... برگشت... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم. ( گلستان ).
|| آنچه بخشیده شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جائزة. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله. عارض. عارفة. عائدة. لُهوَة. معروف. نائل. نائلة. نولة. و رجوع به عطاء شود :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.

عطا. [ ع َ ] (اِخ ) ابن یزید لیثی . محدث . و رجوع به ابویزید (عطاء...) شود.


عطا. [ ع َ ] (اِخ ) تخلص ادیب السلطنه حسین سمیعی از ادبا و رجال دوره ٔ معاصر است . وی به سال 1293 هَ .ق . در رشت تولد یافت و دوران طفولیت را در کرمانشاه و تهران بسر برد و بعد از پدرش به مشاغل دولتی پرداخت و به وزارت کشور و وزارت خارجه منصوب شد و به وکالت مجلس شوری و سناتوری نیز رسید. و به سال 1373 هَ . ق . / 1322 هَ .ش . درگذشت . وی شاعر بود و دیوانی دارد و مدتی انجمن ادبی تهران تحت سرپرستی او اداره می شد. از تألیفات او رساله ٔ «جان کلام » و دیگر رساله ای است در دستور زبان فارسی . (از فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. بخشش، دهش.
۲. (اسم ) چیزی که به کسی بخشیده می شود.

فرهنگ فارسی ساره

دهش


جدول کلمات

جود

پیشنهاد کاربران

هشام

وهب. . . دهش . . . بخشش . . . . کرم . . .

وهب

معنی عطا =نسیب
هستش

بخشش

هنجار

پسرونه است دیگه عطا چرا نوشتی دخترونه

هبه

عطا اسم پسر هست نه دختر

اسم عطالله پسرانه هست
ونام من عطاالله هست .


دهش ، بخشش

داشاد

عطا یعنی نعمت و نفس
برکت خدا

داداش عطا اسم پسرونس چرا نوشتی دخترونه

اسم عطا پسرانه است اما اینجا نوشته دخترانه

هوالعلیم

عطا : دهش؛ بخشش؛
( عطا ، بخشش قبل از تمناست ) یعنی بدون اینکه کسی از ما چیزی بخواهد به او ببخشیم. در سوره کوثر خداوند میفرماید: انا اعطیناک الکوثر ، در حالیکه پیامبر عظیم الشان اسلام از خداوند نخواسته بود ولی خداوند بر رسولشان تفضُل فرمودند و بدیشان کوثر عطا کردند.


کلمات دیگر: