کلمه جو
صفحه اصلی

نادر


مترادف نادر : بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت

متضاد نادر : وافر

برابر پارسی : کم، کمیاب، نایاب

فارسی به انگلیسی

infrequent, one-off, rare, scarce, singular, uncommon, unique, unusual, masculine proper name, rara avis, recherch

rare


infrequent, one-off, rara avis, rare, recherché, scarce, singular, uncommon, unique, unusual


فارسی به عربی

فضولی , نادر

عربی به فارسی

کم , نادر , کمياب , رقيق , لطيف , نيم پخته , اندک , تنگ , قليل , ندرتا , غير عادي , غير متداول , غيرمعمول


فرهنگ اسم ها

اسم: نادر (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: nader) (فارسی: نادر) (انگلیسی: nader)
معنی: کمیاب، بی همتا، بی نظیر، عجیب، شگفت آور، آنچه به ندرت یافت شود، آن که در نوع خود بی نظیر باشد، ( در حالت قیدی ) به ندرت، ( اَعلام ) ) نادر شاه افشار: شاه ایران [، قمری]، بنیانگذار سلسله ی افشار، ملقب به شهاب قلی خان، نیروهای اشغالگر را از ایران بیرون کرد، پادشاه هند را شکست داد و غنیمت زیادی به چنگ آورد، سرانجام به دست سرداران خودش کشته شد، ) نادر نادرپور: [، شمسی] شاعر ایرانی، که پس از انقلاب ایران به فرانسه و سپس به آمریکا رفت، از او مجموعه های شعر چشمها و دستها، از آسمان تا ریسمان، گیاه و سنگ، نه آتش، دختر جام، سرمه ی خورشید، شام بازپسین، شعر انگور، در ایران و سه مجموعه هم در آمریکا چاپ شده است، ) نادرشاه: شاه افغانستان [، میلادی]، ) نادر میرزا: [قرن هجری] آخرین فرمانروای سلسله ی افشار، فرزند شاهرخ میرزای افشار، که در سال مشهد را تصرف کرد و خود را شاه خواند، در سال سپاهیان فتحعلی شاه شهر را تسخیر کردند، نادر میرزا در تهران به فرمان فتحعلی شاه کشته شد، ) نادر میرزا: [، قمری] نویسنده و مورخ ایرانی، از شاهزادگان قاجار، مؤلف تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه ی تبریز، ( در اعلام ) نادر شاه افشار پادشاه ایران و مؤسس سلسله ی افشاریه، نام مؤسس سلسله افشاریه

(تلفظ: nader) (عربی) آنچه به ندرت یافت شود ، کمیاب ؛ آن که در نوع خود بی نظیر باشد ، بی‌همتا ؛ عجیب، شگفت‌آور ؛ (در حالت قیدی) به ندرت ؛ (در اعلام) نادر شاه افشار پادشاه ایران و مؤسس سلسله‌ی افشاریه .


مترادف و متضاد

uncommon (صفت)
غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

scarce (صفت)
تنگ، نادر، کمیاب، اندک، کم، قلیل

curious (صفت)
فضول، کنجکاو، نادر، کمیاب

infrequent (صفت)
نادر، کمیاب، کم

paranormal (صفت)
نادر، ماورای پدیده های علمی مکشوف، فوق الطبیعه

بی‌مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت ≠ وافر


فرهنگ فارسی

کمیاب، چیزکم، گرانمایه، سخن کم ونیکو
۱ - ( اسم و صفت ) آنچه کم بدست آید آنچه کم اتفاق افتد کمیاب : [ چون پیرطالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت : سخت نادر و نیکو خوابی بوده است . ] ۲- بی مثل بی مانند . ۳ - عجیب شگفت : تا همی خندی همه گریی و این بس نادرست هم تو معشوقی و عاشق هم بتی وهم شمن . ( منوچهری ) ۴ - چیزکم شئ قلیل . ۵ - گرانمایه باقدرو قیمت طرفه . یابه نادر. ندره بندرت آنچه که کمتراتفاق افتد:[ وگاه ازگاه بنادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز بخوان فرود آوردندی ...]

فرهنگ معین

(د ) [ ع . ] (ص . ) کمیاب ، نایاب .

لغت نامه دهخدا

نادر. [ دِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از ندر.( اقرب الموارد ). رجوع به ندر شود. || ( اِ ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است. ( از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی. ( از اقرب الموارد ). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. ( اقرب الموارد ). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد. ( ناظم الاطباء ). ندرالنبات ؛ خرج ورقه. یقال : شبعت الابل من نادره و نوادره ؛ ای مما خرج منها. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) النادر من الکلم ؛ ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ. ( اقرب الموارد ). ماشذّ و خالف القیاس.( المنجد ). نوادرالکلام ؛ سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. ( منتهی الارب ). || یکتا.( لغتنامه مقامات حریری ). تنها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی مثل. بی مانند. ( ناظم الاطباء ).بی نظیر. یگانه. که مثل و مانندی ندارد :
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم.
مسعودسعد.
بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی.
عطار.
حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.
سعدی.
|| چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. ( فرهنگ نظام ). کمیاب. ( ناظم الاطباء ). قلیل الوقوع. شاذ.تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. ( تاریخ بیهقی ). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). بر نادر حکم نتوان کرد. ( گلستان ). || غریب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برخلاف معهود. ( ناظم الاطباء ). عجیب. شگفت. ( ناظم الاطباء ) :
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن.
منوچهری.
اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ص 371 ). از قضای آمده نادر کاری افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 705 ). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم. ( تاریخ بیهقی ص 134 ). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. ( تاریخ بیهقی ص 344 ).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب.

نادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد. (ناظم الاطباء). ندرالنبات ؛ خرج ورقه . یقال : شبعت الابل من نادره و نوادره ؛ ای مما خرج منها. (از اقرب الموارد). || (ص ) النادر من الکلم ؛ ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ. (اقرب الموارد). ماشذّ و خالف القیاس .(المنجد). نوادرالکلام ؛ سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب ). || یکتا.(لغتنامه ٔ مقامات حریری ). تنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مثل . بی مانند. (ناظم الاطباء).بی نظیر. یگانه . که مثل و مانندی ندارد :
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم .

مسعودسعد.


بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی .

عطار.


حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.

سعدی .


|| چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. (فرهنگ نظام ). کمیاب . (ناظم الاطباء). قلیل الوقوع . شاذ.تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم . (تاریخ بیهقی ص 201). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. (تاریخ بیهقی ). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است . (تاریخ بیهقی ص 201). بر نادر حکم نتوان کرد. (گلستان ). || غریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برخلاف معهود. (ناظم الاطباء). عجیب . شگفت . (ناظم الاطباء) :
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن .

منوچهری .


اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. (تاریخ بیهقی ص 371). از قضای آمده نادر کاری افتاد. (تاریخ بیهقی ص 705). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم . (تاریخ بیهقی ص 134). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. (تاریخ بیهقی ص 344).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب .

ناصرخسرو.


چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از ... نادر و معهود.(کلیله و دمنه ).
هر که آن پنجه ٔ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست .

سعدی .


|| قلیل . از (اقرب الموارد). شی ٔ قلیل و کمتر، چرا که ندر در لغت به معنی برآمدن است و شی ٔ قلیل نیز از حد کثرت برآمده است . (آنندراج از مقامات حریری ) (غیاث اللغات ). || گاهی نادر به معنی معدوم نیز آید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || عزیزالوجود. گرانمایه . باقدر. باقیمت . (ناظم الاطباء). نفیس . قیمتی . کمیاب : خلیفه را سی بار هزار هزار درم جواهر می باید هر چه نادرتر و قیمتی تر. (تاریخ بیهقی ص 427). در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم . (تاریخ بیهقی ص 262). همه نسخت ها من داشتم وبقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی . (تاریخ بیهقی ص 297). || طرفه : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ای نادره هر سالی فرستادی . (تاریخ بیهقی ص 253). از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و... نادرتر چیزها به دست آورده بود. (تاریخ بیهقی ).
- به نادر ؛ گاه گاه . کمتر. ندرةً. به ندرت : و گاه از گاه به نادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز به خوان فرود آوردندی . (تاریخ بیهقی ص 243).
|| (ق ) به ندرت . ندرةً :
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری .

سعدی .


شکم بنده نادر پرستد خدای .

سعدی (گلستان ).


گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم .

سعدی .


- امثال :
النادر کالمعدوم .
بد از نیک نادر شناسد غریب .
بر نادر حکم نتوان کرد .
زن پارسا در جهان نادر است .

فرهنگ عمید

۱. کمیاب.
۲. (اسم، صفت ) بی همتا.
۳. عجیب، شگفت.
۴. ویژگی چیزی که به ندرت اتفاق می افتد.
۵. (قید ) به ندرت.

دانشنامه عمومی

نادر پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه بود.
محمد نادر شاه
نادر همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نادر (زابل)
نادر (نام)

جدول کلمات

کمیاب, گرانمایه, کم

پیشنهاد کاربران

کمیاب

عتیقه

شجاع و جسور قوی

بی همتا

نایاب ، کمیاب

کمیاب نایاب عجیب

کمیاب نایاب هجیب

بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت

نادر اسم کمیابی است و قوی

کم یاب شگف انگیز اصیل باوقار خوش قول
اسم همسر من نادره و همه این صفت هارو داره چون واقعا راسته نادرا نادرن

Few and far between
Hard to come by

نادر یعنی سلطان ، کون سولاخ

نادری نام طایفه ای از ایل بزرگ حسنوند
حسنوند ایل بزرگی از قوم بزرگ لک و لکستان


کلمات دیگر: