کلمه جو
صفحه اصلی

ارام


مترادف ارام : ( آرام ) خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه ، بی قرار

متضاد ارام : ( آرام ) پرسروصدا، شلوغ

فارسی به انگلیسی

calm, composed, cool, coolheaded, dispassionate, easy, equable, even-tempered, light, impassive, imperturbable, inoffensive, insouciant, smooth, lamblike, steady, still, stilly, lightly, meek, mild, mild-mannered, nerveless, noiseless, noiselessly, pacific, peaceable, peaceably, peaceful, placid, quiescent, quiet, repose, reposeful, restful, restrained, sedate, serene, silent, sleepy, slumberous, tranquil, unruffled, soft-spoken, pianissimo, even, laid-back, level

فارسی به عربی

ابله , باسیفیکی , رزین , سلمی , صامت , صمة , عدیم العاطفة , قلیل الکلام , لطیف , ما زال , معتدل , هادی , هدوء

فرهنگ اسم ها

اسم: آرام (دختر، پسر) (فارسی) (تلفظ: ārām) (فارسی: آرام) (انگلیسی: aram)
معنی: آسایش، صلح، آشتی، مایه ی آرامش، سکون، ثبات، طمأنینه، راحت، آرامش بخش، تسلی بخش، آهسته ساکت سنگینی و وقار مکان خلوت

مترادف و متضاد

hush (اسم)
ارام، فش، باغبانی، خموشی

daft (صفت)
ارام، احمق

sedate (صفت)
جدی، ارام، ملایم، متین، موقر

serene (صفت)
ساکت، روشن، ارام، صاف، متین، بی سر و صدا

staid (صفت)
ارام، ثابت، متین، موقر

taciturn (صفت)
ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار

irenic (صفت)
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو

pacific (صفت)
ارام، صلح جو

peaceable (صفت)
ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر

self-possessed (صفت)
ارام، خونسرد، خود دار، متین

unruffled (صفت)
ارام، صاف، بدون موج، ارام شده، ارام کرده، چین نخورده

waveless (صفت)
ارام، ساکن، بی موج

calm (صفت)
ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده

quiet (صفت)
ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش

silent (صفت)
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش

imperturbable (صفت)
ساکت، تزلزل ناپذیر، ارام، خونسرد

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

still (صفت)
ساکت، ارام، ساکن، راکد، خاموش، بی حرکت

stilly (صفت)
ساکت، ارام، ساکن

appeasable (صفت)
ارام

peaceful (صفت)
ارام، ملایم، مسالمت امیز، صلح امیز

placid (صفت)
ارام، راحت، متین

tranquil (صفت)
ارام، خاطر جمع، اسوده، بی جنبش

whist (صفت)
ارام، بی صدا، گنگ، خاموش

bland (صفت)
ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب

placable (صفت)
مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر

composed (صفت)
ارام، مصنف، خونسرد، ترکیب شده، مرکب

self-composed (صفت)
ارام، خود دار، مستولی بر احساسات خود

فرهنگ فارسی

( آرام ) نامی که در تورات به سوریه و بین النهرین داده شده و آرامیان - آرامی را از اعقاب و سکنه آرام دانسته اند.
۱ - ( اسم ) سکون ثبات . ۲ - آهستگی مقابل شتاب عجله. ۳ - آسایش استراحت . ۴ - طمائ نینه اطمینان خاطر . ۵ - خاموشی سکوت . ۶ - امن امان . ۷ - بستر مرقد خوابگاه . ۸ - جایگاه مقام . ۹ - جای خلوت ۱٠- آهسته بتانی : آرام رفتن آرام آمدن . یا آرام جان . آنکه مای. آرامش و نشاط جانست معشوق . یا آرام خاطر . ۱ - مای. سکون خاطر. ۲ - معشوق معشوقه .
نام پنجمین فرزند سام بن نوح آهوان سپید
قرار، سکون، راحت ، خاموش، بی حرکت، آهسته، آرام آرام: آهسته آهسته
آهوی سپید خالص

فرهنگ معین

( آرام ) ۱ - ( اِ. ) قرار، سکون . ۲ - درنگ . ۳ - آسایش ، راحتی . ۴ - (ص . )ساکت ، خاموش . ۵ - امن . ۶ - (ق . ) به آهستگی .

لغت نامه دهخدا

ارام . [ اَ ] (اِخ ) (عالی ) این اسم از ارام بن سام منقول است و سه تن در کتاب مقدس به این اسم بودند: اول ارام بن نوح است (سفر پیدایش 10:22). دوم نوه ٔ ناحور (پیدایش 22:21). سوم یکی از اجداد عیسی مسیح . (کتاب روت 4:19، اول تواریخ ایام 2:10، انجیل متی 1:3، انجیل لوقا 3:33) (قاموس کتاب مقدس ).


ارام . [ اَ ] (اِخ ) آبی یا کوهی بدیار جذام در اطراف شام . رجوع به اِرَم شود.


ارام . [ اَ ] (اِخ ) نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیله ٔ ایشان .


( آرام ) آرام. ( اِ ) سَکن. سکون. آرامش. ثبات. مقابل جُنبش. تَوَقف. درنگ. || آهستگی. مقابل شتاب :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
دقیقی.
از آرام و جنبش نبد پیش چیز
همان هر دو چیز آفریده است نیز.
فردوسی.
چو آرام یابی برستی ز رنج.
فردوسی.
نگه کن بدین گنبد تیز گرد...
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی.
فردوسی.
بمرو اندر از بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد هیچ آرام و خواب.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
و از آن پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان بازتری فزود.
فردوسی.
همه گفتنیها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت
چنین تا از آن بیشه و مرغزار
یکایک همی گفت با شهریار
وز آن رفتن گور و آن راه تنگ
از آرام بهرام و چندان درنگ.
فردوسی.
از او کم وزو بیش آرام و جنبش
از او بر زمین زرّ و بر چرخ زیور.
ناصرخسرو.
مکر تو صعب است که مردم ز تو
هست در آرام و تو خود در شتاب.
ناصرخسرو.
گفتم چه چیز جنبش مبدای هر دوان
گفتا که هست آرام ، انجام هر صُوَر.
ناصرخسرو.
نهایت حرکتها آرام است و غایت سفرها مقام. ( مقامات حمیدی ). تا آئین زمین آرام است و تاطبیعت زمان و دور آسمان گردش... ( راحةالصدور ).
رازیست در این جنبش و آرام ولیکن
ترسم که تو خود نیک در این راز نبینی.
اوحدی.
|| آسایش. استراحت. راحت. هال. آسودگی. قرار.امان. صبر. شکیب :
گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست
گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام.
منجیک.
خور و خواب و آرامتان از من است
همان پوشش و کامتان از من است.
فردوسی.
خور و خواب و آرام جوید [ حیوان ] همی
وز آن زندگی کام جوید همی.
فردوسی.
شبی تیره هنگام آرام و خواب
کس آمد زنزدیک افراسیاب.
فردوسی.
فرستاده آمد دلی پرشتاب
نبود آن شبش جای آرام و خواب.
فردوسی.
چنین تا بدرگاه افراسیاب

ارام . [ اَ] (اِخ ) مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان . این نام رابهمه ٔ ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحرالاوسط میرسید، و از شمال نیز بسلسله ٔ کوههای تاروس ممتد بود، در این صورت شامل الجزیره که عبرانیان ارام نهریم (سفر پیدایش 24:10) یا پدّن ارام یعنی دشت ارم میگفتند،میشود (سفر پیدایش 25:20 و 48:7). این اسم با اسماءبعضی از شهرهای مغربی ترکیب شده است مانند ارام دمشق (اول تواریخ ایام 19:6) و ارام معکه و ارام جشور (کتاب دوم سموئیل 10:6 و 8) و ارام بیت رحوب . بعضی ازاین شهرها دارای ابهت و استقلال بوده بارها با اسرائیلیان جنگیدند لکن داود بر آنان دست یافته ایشانرا خراج گذار کرد و سلیمان نیز همین شیوه را تعقیب کرد، اما چون وی درگذشت باز از اطاعت سرپیچی کردند و محتمل است که یربعام دوم نیز بر ایشان دست یافته باشد. زبان ارامیان نزدیک بزبان عبرانی بود و متدرجاً عبرانی متروک و ارامی معمول گردید چنانکه در عصر مسیح در یهودیه معمول و مرسوم گشت و فعلاً مسیحیان سریانی که در حوالی موصل یافت میشوند بدان زبان متکلم اند. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به ضمیمه ٔ معجم البلدان شود.


فرهنگ عمید

( آرام ) ۱. ساکت، خاموش.
۲. بی حرکت.
۳. [مجاز] امن.
۴. راحت: زندگی آرام.
۵. (اسم مصدر ) آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷ ).
۶. (قید ) آهسته.
۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن ) = آرمیدن
۸. آرامش دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دلارام.
۹. (اسم مصدر ) [قدیمی] قرار، سکون: ز بس نالهٴ چنگ و نای و رباب / نبُد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷: ۲۷۴ ).
۱۰. (اسم ) [قدیمی] استراحتگاه.
۱۱. [قدیمی] آرامش دهنده.
* آرام آرام: (قید ) آهسته آهسته.
* آرام شدن: (مصدر لازم )
۱. آرام گرفتن.
۲. آرمیدن.
۳. فرونشستن خشم و اضطراب.
* آرام کردن: (مصدر متعدی ) آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن.
* آرام گرفتن: (مصدر لازم ) آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن.
* آرام یافتن: (مصدر لازم )
۱. آرامش یافتن.
۲. آرام شدن.
۳. آرام گرفتن.
۴. برآسودن.
آهوهای سفید.
آهوهای سفید.
۱. ساکت، خاموش.
۲. بی حرکت.
۳. [مجاز] امن.
۴. راحت: زندگی آرام.
۵. (اسم مصدر ) آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷ ).
۶. (قید ) آهسته.
۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن ) = آرمیدن
۸. آرامش دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دلارام.
۹. (اسم مصدر ) [قدیمی] قرار، سکون: ز بس نالهٴ چنگ و نای و رباب / نبُد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷: ۲۷۴ ).
۱۰. (اسم ) [قدیمی] استراحتگاه.
۱۱. [قدیمی] آرامش دهنده.
* آرام آرام: (قید ) آهسته آهسته.
* آرام شدن: (مصدر لازم )
۱. آرام گرفتن.
۲. آرمیدن.
۳. فرونشستن خشم و اضطراب.
* آرام کردن: (مصدر متعدی ) آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن.
* آرام گرفتن: (مصدر لازم ) آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن.
* آرام یافتن: (مصدر لازم )
۱. آرامش یافتن.
۲. آرام شدن.
۳. آرام گرفتن.
۴. برآسودن.

دانشنامه عمومی

آرام. آرام ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
اقیانوس آرام، بزرگترین اقیانوس جهان
جزیره آرام، یکی از جزایر دریاچه ارومیه

دانشنامه آزاد فارسی

آرام. احتمالاً نام قوم یا سرزمینی در شمال و شمال شرقی فلسطین، از مدیترانه تا میانۀ بِین النَّهرین. در عهد عتیق از آرام به مناسبت های متعدد یاد شده است؛ دمشق مهم ترین ایالت آن بود. زبان آرامیبرگرفته از آرام است.

گویش مازنی

( آرام ) /aaraam/ آغل گوسفندان –آغل بره - آهسته

واژه نامه بختیاریکا

( آرام ) بی زُو ( بی ) دُهُو؛ بی دُنگ؛ پورا؛ سرد سول
( آرام ) پورنیدِه

پیشنهاد کاربران

آرام در چند زبان ارمنی کردی و. . . اسم پسر هستش ولی در فارسی به اشتباه اسم دختره

آرام - یواش - اهسته

sodey

ضعیف

بهترین اسم ایرانه اون احمق رو هم این احمق داداشم فرستاده

خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه، بی قرار

بی هیاهو

یواش

به نظر من آرام یک اسم دخترانه و خیلی زیباست . آرتم اسم پر نیست . ومن به آرام بودن خودم افتخار میکنم

اسم آرام خیلی خیلی قشنگه
و اینکه من این اسم رو خیلی دوست دارم و خوش به حال کسی که اسمش ارام هست.

آرام در زبان های ارمنی هندواروپایی و آرامی ریشه داره و اسم پسر اما الان تو فارسی اشتباها به اسم دختر تبدیل شده ولی یک صفته و اسم قشنگیم هست

تمدد

به نظر من آرام یک اسم دخترانه است و پسرانی که اسمشان آرام هست باید خجالت بکشن

لطفا نوع پسر بودن این اسم را تصحیح کنید این اسم دخترانه است ودر ثبت احوال دخترانه ثبت کنید، تشکر

به نظر من اسم ارام اسم دختراس ولی خانواده معتقدن ارام اسم پسرانه است

این اسم پسرانه است و آرامک نوع دخترانه آن می باشد. هیچ دختری هم نباید از اینکه نامش آرام هست خجالت بکشه چون این از زیباترین نامهای ایرانی ( پارسی ) می باشد.

آرام:
دکتر کزازی در مورد واژه ی آرام می نویسد : ( ( آرام در پهلوی در ریخت رام بکار برده می شده است . ) )
( ( وزان پس، ز آرام، سردی نمود؛
ز سردی همان باز ترّی فزود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 189 )

هادِئ، با طمٵنینه

به نظرم برای پسرا هم اسم قشنگیه! و برای دخترا از اسم های فوق العاده ست. . .

معمولا اسامی در کلیه زبان ها بیشتر از یک یا دو بخش معنادار تشکیل شده است
اسامی دو بخشی به چند دسته تقسیم می شوند:
١ - اسامی که هر دو بخش آن به طور جداگانه خود اسمی مستقل هستند مانند:
محمدرضا ، علیرضا، امیرمحمد و . . . . که معمولا در اسامی مردان بیشتر دیده می شود که در این دسته از اسامی معمولاهردو بخش یا پسرانه ویا دخترانه میباشد
٢ - اسامی که هیچ یک از دو بخش معنا و کاربرد اسمی مستقل ندارد ولی در ترکیب با یکدیگر اسمی کامل و معنادار را به وجود می آورد مانند:
بهزاد ، بهنوش ، بهراد، شهزاد، شهنام، که یک بخش در توصیف بخش دیگر می آید مثلا : بهنام که در آن به در توصیف بخش "نام" آمده است. در چنین اسامی بخش معمولا توصیف شونده ( که معمولا بخش دوم اسم می باشد ) تعیین کننده جنسیت اسم میباشدکه معمولا به دو بخش دخترانه و پسرانه تقسیم میشود که بیان کننده مشخصه هایی است که مختص این دو جنسیت می باشد
مثلا بخش هایی چون "نام ، زاد، راد، باز، یار، و. . . . مختص پسران و بخش هایی چون "ناز، نوش ، شیدو. . . . مختص دختران می باشد البته همیشه موارد مستثنا وجود دارد مثلا شیرزاد اسم پسرانه می باشد ولی تیرزاد دخترانه میباشد یا مثلا مهشید اسمی دخترانه می باشد ولی جمشید پسرانه .

اسامی تک بخشی را نیز می توان به دو دسته تقسیم کرد:
١ - اسامی بدون علائم جنیستی مانند :
علی ، محمد ، آرام ، حسین ، سوسن ، سولماز ، کاوه، سارا، سراب ، متین ، و. . . . که این قبیل اسامی یا به طور کامل مذکر ( مانند علی ) یا مونث ( مانند سوسن ) می باشند وگاهی هر دو جنسیت را شامل می شوند ( مانند آرام )
٢ - اسامی دارای علائم جنسیتی مانند :
حمیده ، سعیده، وحیده، حلیمه، لطیفه، مانیا ، ماهانه، که اکثرا مونث هستند و با اضافه شدن علامت تانیث به شکل مذکر یا دو جنسیتی اسم کاملا مونث می شوند

اسم من آرام هستش و پسر هستم. آرام از لحاظ زبان شناسی و واژه پردازی یه اسم مذکر محسوب میشه ولی در زبان فارسی امروز ما به عنوان اسم دختر بیشر رای داره تا پسر. زبان عنصری پویا و جاری هستش و البته سلایق هم هردوره درحال تغیر و تحول

آرام یک نام ایرانی است و ریشه کردی دارد
و در زبان کردی معمولا برای پسر ها استقاده میشود
و این اصلا ربطی نداره که پسر ها نباید به داشتن همچین اسمی افتخار نکنن و خجالت بکشن ما تو دوره خیارشور شاه که نیستیم
من یه دخترم و اسمم آرام هست و بهش افتخار میکنم اما ربطی به دختر و پسر بودنش نداره
واقعا متاسفم


کلمات دیگر: