کلمه جو
صفحه اصلی

حدیقه


مترادف حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن

متضاد حدیقه : صحرا، کویر

فارسی به انگلیسی

garden

جمع : باغات


عربی به فارسی

باغ , بوستان , باغچه , باغي , بستاني , درخت کاري کردن , باغباني کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: حدیقه (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: hadiqe) (فارسی: حَديقه) (انگلیسی: hadighe)
معنی: بوستان، باغچه، باغ

(تلفظ: hadiqe) (عربی) (در قدیم) باغ .


مترادف و متضاد

باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن ≠ صحرا، کویر


فرهنگ فارسی

باغ، بوستان، باغچه، باغی که اطرافش دیوارباشد
( اسم ) باغ بوستان . جمع : حدائق ( حدایق ) .
جائی است بنی یربوع را در قله حزن که در آن دو حدیقه است

فرهنگ معین

(حَ قِ ) [ ع . حدیقة ] (اِ. ) باغ ، بوستان . ج . حدایق .

لغت نامه دهخدا

( حدیقة ) حدیقة. [ ح َ ق َ ] ( ع اِ ) بستان. ( دهار ). بوستان. باغ. باغ که گرداگرد او دیوار باشد یا پیرامون او محاط باشد به چوب و خار. ( غیاث ). بوستان بادیوار. مرغزار خرما بادرخت. ( منتهی الارب ). بستان دیوارکشیده. ( ترجمان عادل بن علی ). بستان دیواردرکشیده. زمین با درختان میوه. باغ که درخت خرما و غیر آن داشته باشد و گرداگرد آن دیوار باشد. بستان خرما و درختان باغ. هر حصار یا دیوار از بستان و جز آن. || قطعه ای از نخلستان هرچند محاط نباشد.خرماستان. ( ربنجنی ). نخلستان. باغ پردرخت. مرغزار بادرخت. ج ، حدائق : و نام او [ دختر نعمان ]حدیقه و بپارسی بستان باشد. ( ترجمه بلعمی طبری ).
مردمان زیر این حدیقه سبز
یا سخن گشته یا در این سخنند.
مجیر بیلقانی.
نظم و نثرش چون حدیقه ای که آب سحاب غبار از روی ازهار او فروشسته باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 247 ). تا مر این روضه رضا و حدیقه علیا چون بهشت بهشت باب اتفاق افتاد. ( گلستان ).
ای سرو حدیقه معانی
جانی و لطیفه جهانی.
سعدی.
خطاب حاکم عادل مثال باران است
چه بر حدیقه سلطان چه بر کنیسه عام.
سعدی.

حدیقة. [ ح َ ق َ ] ( اِخ ) نام قریه ای از اعراض مدینه و جنگ اوس وخزرج بدانجای بود. ( معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 5 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 116، 221 شود.

حدیقة. [ ح ُ دَ ق َ ] ( اِخ ) جائی است بنی یربوع را درقله حزن که در آن دو حدیقه است. ( معجم البلدان ).
حدیقه. [ ح َ ق َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران در نه هزارگزی کنار راه شوسه قلهک به لشکرک. دارای 20 تن سکنه. روزهای تعطیل تابستان عده زیادی برای هواخوری به این ده می آیند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).

حدیقه . [ ح َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران در نه هزارگزی کنار راه شوسه ٔ قلهک به لشکرک . دارای 20 تن سکنه . روزهای تعطیل تابستان عده ٔ زیادی برای هواخوری به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


حدیقة. [ ح َ ق َ ] (اِخ ) نام قریه ای از اعراض مدینه و جنگ اوس وخزرج بدانجای بود. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 5 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 116، 221 شود.


حدیقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) بستان . (دهار). بوستان . باغ . باغ که گرداگرد او دیوار باشد یا پیرامون او محاط باشد به چوب و خار. (غیاث ). بوستان بادیوار. مرغزار خرما بادرخت . (منتهی الارب ). بستان دیوارکشیده . (ترجمان عادل بن علی ). بستان دیواردرکشیده . زمین با درختان میوه . باغ که درخت خرما و غیر آن داشته باشد و گرداگرد آن دیوار باشد. بستان خرما و درختان باغ . هر حصار یا دیوار از بستان و جز آن . || قطعه ای از نخلستان هرچند محاط نباشد.خرماستان . (ربنجنی ). نخلستان . باغ پردرخت . مرغزار بادرخت . ج ، حدائق : و نام او [ دختر نعمان ]حدیقه و بپارسی بستان باشد. (ترجمه ٔ بلعمی طبری ).
مردمان زیر این حدیقه ٔ سبز
یا سخن گشته یا در این سخنند.

مجیر بیلقانی .


نظم و نثرش چون حدیقه ای که آب سحاب غبار از روی ازهار او فروشسته باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247). تا مر این روضه ٔ رضا و حدیقه ٔ علیا چون بهشت بهشت باب اتفاق افتاد. (گلستان ).
ای سرو حدیقه ٔ معانی
جانی و لطیفه ٔ جهانی .

سعدی .


خطاب حاکم عادل مثال باران است
چه بر حدیقه ٔ سلطان چه بر کنیسه ٔ عام .

سعدی .



حدیقة. [ ح ُ دَ ق َ ] (اِخ ) جائی است بنی یربوع را درقله ٔ حزن که در آن دو حدیقه است . (معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

باغ، بوستان.

جدول کلمات

باغ , بستان , باغچه

پیشنهاد کاربران

باغ جمع حدائق

باغ

باغ و سبزه و چمن

اسم منحصر به فردی است

به معنای بستان و باغ و جای سرسبزی هست که دیوار کشیده شده و محصور باشد
و در روایتی نام باغی در بهشت است که حضرت محمد ص آن را به دخترشان حضرت فاطمه س هدیه دادند
از پدر و مادرم برای انتخاب این نام زیبا سپاسگزارم

باغ جمع حدائق ، چمن، سبزه

حدیقه : حدیقه hadighe حدیقه ( عربی ) باغ ، گلستان ، گلزار .


کلمات دیگر: