کلمه جو
صفحه اصلی

محبوب


مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله

متضاد محبوب : منفور

برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

فارسی به انگلیسی

belived, loved, favourite, popular, [n.] friend, darling


beloved, darling, desirable, fair-haired, favored, pet, truelove, valentine, [adj.] belived, favourite, popular, [n.] friend, favorite, lief, minion

beloved, darling, favorite, desirable, fair-haired, favored, pet, popular, truelove, valentine


فارسی به عربی

شعبی , عزیز , عسل , محبوب , مفضل

عربی به فارسی

محبوب , مورد علا قه


شايان ستايش , قابل پرستش , شيرين , دلپذير , مهربان , دوست داشتني , محبوب , پرنوازش , راحت , نوازش کن , جذاب


فرهنگ اسم ها

اسم: محبوب (پسر، دختر) (عربی) (تلفظ: mahbub) (فارسی: محبوب) (انگلیسی: mahbub)
معنی: دوست داشتنی، معشوق، پسندیده، آن که یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است، مورد محبت، ( در تصوف ) خداوند، چنانچه به طور مطلق حق را محبوب گویند

(تلفظ: mahbub) (عربی) آن‌که یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است ، دوست داشتنی ، مورد محبت ؛ (در تصوف) خداوند، چنانچه به طور مطلق حق را محبوب گویند .


مترادف و متضاد

اسم ≠ منفور


favorite (صفت)
محبوب، برگزیده، مطلوب

honey (صفت)
محبوب

lovable (صفت)
جذاب، دوست داشتنی، محبوب

loveable (صفت)
جذاب، دوست داشتنی، محبوب

lovesome (صفت)
مطبوع، عاشق، محبوب

dear (صفت)
چیز عزیز و پربها، محبوب، گران، عزیز، گرامی، پر ارزش

beloved (صفت)
محبوب، معشوق، مورد علاقه

popular (صفت)
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم

loved (صفت)
دلپذیر، محبوب، معشوق

cherished (صفت)
محبوب

darling (صفت)
محبوب، عزیز

intimate (صفت)
محبوب، صمیمی، خودمانی

precious (صفت)
محبوب، لطیف، عزیز، پر ارزش، نفیس، فوق العاده، گرانبها، قیمتی، چیز گرانبها، سنگین قیمت، تصنعی گرامی

treasured (صفت)
محبوب

جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار


۱. جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار
۲. دوستداشتنی ≠ منفور
۳. وجیه المله


فرهنگ فارسی

دوست داشته شده، دوست، معشوق
۱ - ( اسم ) دوست داشته . ۲ - ( صفت ) دوست . یا محبوب بودن . مورد محبت و دوستی بودن : بدین سیرت پسندیده مولانا ادام الله دولته در دلهای مردم محبوب بوده ....
نام دیناری در مصر

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دوست داشته شده ، معشوق .

لغت نامه دهخدا

محبوب. [ م َ ] ( ع ص ) دوست داشته شده. پسند کرده شده. پسندیده. ( ناظم الاطباء ). دوست. دوستگان. ضد مبغوض. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) : هرگاه متقی... به ترک حسد بکوشد تا در دلهامحبوب گردد. ( کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از محبوب و مکروه. ( کلیله و دمنه ).
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر.
مولوی ( مثنوی ص 21 ).
از حدیث این جهان محجوب کرد
خون تن را در دلش محبوب کرد.
مولوی.
هنوزت گر سر صلح است بازآی
کزآن محبوب تر باشی که بودی.
سعدی.
مگر در زمستان که محجوب است و محبوب ( آفتاب ). ( گلستان ).
طلب از جانب مطلوب بیش است
که در حب از محب محبوب بیش است.
( از سی نامه کاتبی ).
ای زر توئی آنکه جامع لذاتی
محبوب جهانیان به هراوقاتی.
جمال الدین قزوینی.
- زر محبوب ؛ زر خالص. ( ناظم الاطباء ).
- || سکه ضرب محبوب سلیمی. رجوع به محبوب سلیمی شود.
- محبوب القلوب ؛ رباینده دلها. ( ناظم الاطباء ).
|| معشوق. ( ناظم الاطباء ) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب.
نظامی.
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم.
سعدی.
آنگه به قوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد وگفت... ( گلستان ).
گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان.
سعدی.
- محبوب خشک ؛ کنایه از آن معشوق که از او انتفاع نتوان کرد. ( آنندراج ).
|| ( اصطلاح تصرف ) قطب وحدت و در پاره ای از رسائل به معنای حقیقت روحیه که آن ذات حق است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به محبت شود.

محبوب. [ م َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوعمروبن العلاء شود.

محبوب. [ م َ ] ( اِخ ) ابن موسی. رجوع به ابوصالح... شود.

محبوب. [م َ ] ( اِخ ) سلیمی. یکی از ممالیک مصر در قرن هفتم هجری است که در عهد وی دینارهای مسکوک را در قسطنطنیه به مصر می آوردند و یکی از آن دینارها به نام «محبوب سلیمی اسلامبولی » خوانده می شد. و همین مملوک دست اندرکار ضرب دینار شد و عیار آن را مقداری کم نمود و آن را زر محبوب میخواندند. ( از النقودالعربیة ص 184 ).

محبوب. [ م َ ] ( اِخ ) مصطفاوی ، نام دیناری است منسوب به سلطان مصطفی رابع سلطان عثمانی ( از سال 1807 تا 1808 م. ). ( از النقودالعربیة ص 184 ).

محبوب . [ م َ ] (اِخ ) ابن موسی . رجوع به ابوصالح ... شود.


محبوب . [ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابوعمروبن العلاء شود.


محبوب . [ م َ ] (اِخ ) محمودی جدید، نام دیناری بوده است در مصر و محبوب در اصطلاح مردم فلسطین همان محبوب سلیمی است که نقدینه ای از طلا و مساوی بوده است با بیست قروش ترکی . (از النقود العربیة ص 184).


محبوب . [ م َ ] (اِخ ) مصطفاوی ، نام دیناری است منسوب به سلطان مصطفی رابع سلطان عثمانی (از سال 1807 تا 1808 م .). (از النقودالعربیة ص 184).


محبوب . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته شده . پسند کرده شده . پسندیده . (ناظم الاطباء). دوست . دوستگان . ضد مبغوض . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء) : هرگاه متقی ... به ترک حسد بکوشد تا در دلهامحبوب گردد. (کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از محبوب و مکروه . (کلیله و دمنه ).
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر.

مولوی (مثنوی ص 21).


از حدیث این جهان محجوب کرد
خون تن را در دلش محبوب کرد.

مولوی .


هنوزت گر سر صلح است بازآی
کزآن محبوب تر باشی که بودی .

سعدی .


مگر در زمستان که محجوب است و محبوب (آفتاب ). (گلستان ).
طلب از جانب مطلوب بیش است
که در حب از محب محبوب بیش است .

(از سی نامه ٔ کاتبی ).


ای زر توئی آنکه جامع لذاتی
محبوب جهانیان به هراوقاتی .

جمال الدین قزوینی .


- زر محبوب ؛ زر خالص . (ناظم الاطباء).
- || سکه ٔ ضرب محبوب سلیمی . رجوع به محبوب سلیمی شود.
- محبوب القلوب ؛ رباینده ٔ دلها. (ناظم الاطباء).
|| معشوق . (ناظم الاطباء) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب .

نظامی .


گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم .

سعدی .


آنگه به قوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد وگفت ... (گلستان ).
گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان .

سعدی .


- محبوب خشک ؛ کنایه از آن معشوق که از او انتفاع نتوان کرد. (آنندراج ).
|| (اصطلاح تصرف ) قطب وحدت و در پاره ای از رسائل به معنای حقیقت روحیه که آن ذات حق است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به محبت شود.

محبوب . [م َ ] (اِخ ) سلیمی . یکی از ممالیک مصر در قرن هفتم هجری است که در عهد وی دینارهای مسکوک را در قسطنطنیه به مصر می آوردند و یکی از آن دینارها به نام «محبوب سلیمی اسلامبولی » خوانده می شد. و همین مملوک دست اندرکار ضرب دینار شد و عیار آن را مقداری کم نمود و آن را زر محبوب میخواندند. (از النقودالعربیة ص 184).


فرهنگ عمید

۱. دوست داشته شده، آن که یا آنچه مورد علاقه و محبت است.
۲. [مجاز] دوست، معشوق.

دانشنامه عمومی

محبوب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
محبوب (ترانه اریک سعاده)
محبوب (فیلم)
محبوب (فیلم ۱۹۹۱)
محبوب (فیلم ۱۹۹۷)
محبوب (فیلم ۲۰۱۱)

فرهنگ فارسی ساره

دوست داشتن


جدول کلمات

دوست داشتنی

پیشنهاد کاربران

جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی، وجیه المله

برابر پارسی واژه محبوب واژه زیبای پارسی فریانگ از ریشه ی واژه فرند در انگلیسی فریان در پارسی پهلوی هست

crowd - puller

پر طرفدار

پُرپسند

دل ستان

نگار، نگارا

دوستکام

در کنار برابرهای یاد شده در بالا . . .

دلبر


کلمات دیگر: