کلمه جو
صفحه اصلی

حسام الدین

فارسی به انگلیسی

sword of religion, masculine proper name

sword of religion


فرهنگ اسم ها

اسم: حسام الدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hesāmoddin) (فارسی: حِسام‌الدين) (انگلیسی: hesamoddin)
معنی: شمشیر دین، ( اَعلام ) ) حسام الدین چلبی: [، قمری] صوفی اهل آسیای صغیر، از تبار ایرانی ( مردم ارومیه )، مرید، شاگرد، دوست و جانشین مولوی، که مثنوی مولوی به خواهش و بنام او سروده شده است، ) حسام الدین خلیل: اتابک لر کوچک [قرن هجری] که به دست سردار خلیفه ی بغداد کشته شد و جسدش را سوزاندند، ) حسام الدین علی: از شاهان آل شنسب، که نظامی عروضی [در سال هجری] چهارمقاله را به نام او نوشته است، ) حسام الدین عمر: اتابک لر کوچک [ هجری]، که بر اثر مخالفت امیران جایش را به صمصام الدین محمود داد و با او در حکومت شریک شد، در سال هجری به فرمان غازان خان کشته شد، آن که در دفاع از دین چون شمشیری تیز وبرنده است

(تلفظ: hesāmoddin) (عربی) (در قدیم) شمشیر دین .


فرهنگ فارسی

توقاتی حسین ابن عبدالرحمان اوراست شرح عوامل المائه از شیخ عبدالقاهر جرجانی

لغت نامه دهخدا

حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) بدلیسی . او راست : الکنزالخفی فی بیان مقامات الصوفی .


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) توقاتی حسین بن عبدالرحمان . او راست : شرح عوامل المائه از شیخ عبدالقاهر جرجانی .


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) علی آبادی حنفی فقیه . او راست : «فوائد حسام الدین » و «کامل الفتاوی ».


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) علی بن مسعودبن حسین . رجوع به علی بن فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابوالمحاسن رهاوی . او راست : «البحار الزاخرةفی المذاهب الاربعة» و نظم «دررالبحار» فی الفروع .


حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) خواهرزاده پهلوان اسد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 308 شود.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) از امراء کارکیا سلطان محمدبوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 354 شود.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ( سید... ) خواهرزاده سید خواجه یکی از امرای پرک پادشاه که پس از هزیمت پرک پادشاه به تیمور پیوست. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 563 ).

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ( شیخ... ) او راست : اسرارالعارفین و سیرالطالبین. این نام و این تألیف به نحو اطلاق در کشف الظنون آمده است. بعید نیست که مراد حسام الدین بدیعی صاحب کتاب «الکنز الخفی فی بیان مقامات الصوفی » باشد.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ابن ارتق. رجوع به حسام الدین تیمور تاش شود.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْدی ] ( اِخ ) ابن حسین درگزینی. معروف به سحابی. او راست : تدبیرالاکسیر. و آن ترجمه کیمیای سعادت غزالی بترکی است. و وفات او به سال 791 هَ. ق. بوده است.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ابن خلیل. رجوع به حسام برسوی شود.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالمحاسن رهاوی. او راست : «البحار الزاخرةفی المذاهب الاربعة» و نظم «دررالبحار» فی الفروع.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالهیجاء شمین. رجوع به ابوالهیجاء... شود.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) بدلیسی. او راست : الکنزالخفی فی بیان مقامات الصوفی.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) توقاتی حسین بن عبدالرحمان. او راست : شرح عوامل المائه از شیخ عبدالقاهر جرجانی.

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) تیمورتاش چهارمین فرمانروای ارتقیان ماردین ( 516-547 هَ. ق. ) است. او پسر ایلغازی بن ارتق است که پس از مرگ پدر در شهر آمد بسال 516 هَ. ق. به تخت حکمرانی جلوس کرد و پس از سی ویک سال حکومت راندن و محاربات بسیار با صلیبیان در 547 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). وی دانشمندان را اکرام میکرد و ابن الصلاح همدانی از جمله کسانی است که نزد خود طلبید و گرامی نگاه داشت و نیز مشهدی در ماردین ساخته بود که فخرالدین ماردینی ( متوفی 594 هَ. ق. ). کتابخانه ای برای آن وقف کرد. ( عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج 1 صص 299-300 و ج 2 ص 164 ).

حسام الدین. [ ح ُ مُدْ دی ] ( اِخ ) حاجزی رجوع به حاجزی... شود.

حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) خواهرزاده ٔ سید خواجه یکی از امرای پرک پادشاه که پس از هزیمت پرک پادشاه به تیمور پیوست . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 563).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) او راست : اسرارالعارفین و سیرالطالبین . این نام و این تألیف به نحو اطلاق در کشف الظنون آمده است . بعید نیست که مراد حسام الدین بدیعی صاحب کتاب «الکنز الخفی فی بیان مقامات الصوفی » باشد.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابن ارتق . رجوع به حسام الدین تیمور تاش شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابن خلیل . رجوع به حسام برسوی شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابوالهیجاء شمین . رجوع به ابوالهیجاء... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) از امراء کارکیا سلطان محمدبوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 354 شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) عمر ایلواکوش یکی از امرای اتابک افراسیاب حاکم لرستان است . رجوع به تاریخ گزیده ص 544 شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) کینخواری چنانکه در سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 80 آمده است . رجوع به حسام الدوله کینخواری شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن حسام . رجوع به محمدبن حسام ... و ابن حسام شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) تیمورتاش چهارمین فرمانروای ارتقیان ماردین (516-547 هَ . ق .) است . او پسر ایلغازی بن ارتق است که پس از مرگ پدر در شهر آمد بسال 516 هَ . ق . به تخت حکمرانی جلوس کرد و پس از سی ویک سال حکومت راندن و محاربات بسیار با صلیبیان در 547 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ). وی دانشمندان را اکرام میکرد و ابن الصلاح همدانی از جمله ٔ کسانی است که نزد خود طلبید و گرامی نگاه داشت و نیز مشهدی در ماردین ساخته بود که فخرالدین ماردینی (متوفی 594 هَ . ق .). کتابخانه ای برای آن وقف کرد. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج 1 صص 299-300 و ج 2 ص 164).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حاجزی رجوع به حاجزی ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حسن بن شرف تبریزی . رجوع به حسن ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن ابراهیم بن خلیل . رجوع به حسین ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن علی صفناقی حنفی . شارح هدایه ٔ مرغینانی بنام «النهایة» وفات او به سال 710 هَ . ق . بوده است . و رجوع به حسین ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) خلیل بن بدرالدین خورشیدنام حکمران پنجم از سلاله ٔ اتابکان لر کوچک و نواده ٔ شجاع الدین خورشید مؤسس سلاله ٔ نامبرده میباشد که پس از عزالدین عموزاده ٔ پدر خویش به تخت حکمفرمائی جلوس کرد و پس از اندکی در تاریخ 640 هَ . ق . وفات یافت . (از تاریخ گزیده ص 540، 549، 551، 552، 553، 554 و 555) (قاموس الاعلام ترکی ) (معجم الانساب زامباور ص 354).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ پهلوان اسد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 308 شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) صاحب یکی از امراء دربار ارغوان خان . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 126).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) علی برادر شمس الدین ملک الجبال محمدبن فخرالدین مسعود دوم از ملوک شنسبانی بامیان است . رجوع به حسام الدین غوری شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) علی هندی . رجوع به علی ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) کوسج . او راست : الاستیفاء الکوسجیة در شرح وقایة.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) عمربن عبدالعزیزبن مازه ٔ حنفی ملقب به صدر شهید بخاری . پسر امام برهان الدین بخاری حنفی است و او از مشاهیر فقهاء ماوراءالنهر بودو در سنه ٔ 536 هَ . ق . در جنگ قطوان که در حوالی سمرقند مابین سلطان سنجر و گورخان خطائی روی داد و هزیمت فاحش بر سنجر افتاد، امام حسام الدین مذکور به دست گورخان کشته شد. او راست : کتاب التزکیة، کتاب الحیض و شرح مزجی بر کتاب الحیطان . و رجوع به عمربن عبدالعزیز. و تعلیقات محمدخان قزوینی بر لباب الالباب ج 1 ص 179، 332، 334 و 338 و تتمه ٔ صوان الحکمه ص 205 شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) عوض خلجی . از ملوک خلج بنگاله ملقب به غیاث الدین غوری است . گویند: حسام الدین عوض در سلک خلجان گرمسیر غور انتظام داشت و بغایت نیکوسیرت و پسندیده اخلاق بود و در اوائل حال روزی فی الجمله متاعی بر درازگوشی از موضعی به موضعی میبرد و در اثناء راه به بیشه ای که او را «دشت افروز» میگفتندرسید و دو درویش خرقه پوش که سیمای صلاح از بشره ٔ ایشان لایح بود به وی بازخوردند و سؤال کردند که هیچ طعام همراه داری ؟ جواب داد: که بلی ! فی الحال بار درازگوش بازگرفته یک دو قرص نان و فی الجمله نانخورشی نزد درویشان نهاد، ایشان از آن طعام سیر خورده با یکدیگرگفتند که این مرد ما را خدمتی پسندیده کرد لایق آنکه از ما نیز کرامتی نسبت باو ظهور یابد. آنگاه روی به حسام الدین آورده بر زبان راندند که به هندوستان توجه نمای که تا آنجا که نهایت بلاد اسلام است به تو ارزانی داشتیم و حسام الدین انگشت قبول بر دیده نهاده عزیمت بدان صوب انعطاف داده بعد از وصول به محمد بختیارپیوسته روزبروز مهم او در ترقی بود تا به مرتبه ٔ علیه ٔ سلطنت صعود نمود و در بلاد کنونی خطبه بنام خود خوانده ملقب به سلطان غیاث الدین گشت و به عدالت و سخاوت کوشیده در ایام دولت بقاع خیرطرح انداخت و در اشاعه ٔ خیرات و مبرات مراسم اهتمام بجای آورده قلمرو خود را معمور و آبادان ساخت و در شهور سنه ٔ اثنی و عشرین و ستمائه (622) سلطان شمس الدین التتمش عزم رزم غیاث الدین جزم کرده اعلام نهضت به صوب لکنوتی برافراخت و غیاث الدین در مقام استرضاء سلطان آمده خطبه بنام او خواند و سی و هشت زنجیر فیل و هشت لک زر به رسم پیشکش نزد او ارسال کرد و سلطان شمس الدین از وی راضی شده به صوب دهلی مراجعت کرده مملکت بهارستان را به ملک عزالدین جانی عنایت کرد، و بعد از روزی چند، بار دیگر حسام الدین عوض به خیال استقلال با جمعی کثیر از ابطال رجال روی به جانب بهار آورد و عزالدین جانی تاب مقاومت نداشت رایت هزیمت برافراشت . و بناء علی هذا در شهور سنه ٔ اربع و عشرین و ستمائه (624) که غیاث الدین عوض به طرف بلاد کامرور رفته بود ملک ناصرالدین محمودبن ملک شمس الدین التتمش از راه لکنوتی شتافته آن بلده را تسخیر کرد و این خبر به سمع حسام الدین عوض رسیده به صوب دارالملک خود بازگشت و میان او و ناصرالدین محمود محاربه روی نمود و حسام الدین بضرب حسام یکی از لشکریان ناصرالدین محمود کشته شد و اکثر امرای خلج به اسیری افتادند. مدت ملک حسام الدین عوض دوازده سال بود. (طبقات ناصری ج 1 صص 548 - 595) (معجم الانساب زامباور ص 426) (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 616-617).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) غوری ابوالحسن علی پسر فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین و برادر شمس الدین محمد ملک الجبال از شاهزادگان ملوک غوریة است که نظامی عروضی چهارمقاله را برای وی تألیف کرد و در حق وی گوید: و ثنا بر پادشاه وقت ، ملک عالم مؤید منصور حسام الدولة والدین ... ابوالحسن علی بن مسعود نصیر امیرالمؤمنین . (دیباچه ٔ چهار مقاله ). پدرش فخرالدین اولین پادشاه غوری بامیان و طخارستان است . احوالش در جائی یاد نشده و فقط در طبقات ناصری (ص 104) او را نام برده است و در زمان تألیف چهار مقاله (550 هَ . ق .) زنده بوده است . زامباور و نویسندگان دائرةالمعارف اسلامی خاندان وی را یاد کرده و نام او نیاورده اند.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) فومنی حاکم فومن و رشت بود و پس از جنگ با شاه اسماعیل صفوی به وی تسلیم گردید. خوندمیر آرد: شیوع یافت که وی از متابعت خدام پادشاهی سر می پیچد... بنابر آن تسخیر گیلان پیشنهاد گشت ... عساکر به جنگل و بیشه ٔ گیلان درآمده آغاز نهب نمودند، حاکم رشت از آن خوی زشت توبه کرد و ایلچی فرستاد و قبول نمودکه سال به سال خراج پردازد. پس عفو پادشاه شامل او شد و نشان حکومت گیلان بدو داد. (حبیب السیر چ خیام ج 4ص 484). و پس از مرگ او دخترش امیره دباج به حکومت گیلان نشست و او نیز خواست در برابر شاه اسماعیل مقاومت کند و موفق نگردید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 563).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) قتلق بوقا. شاگرد اُرموی یکی از دانشمندان و استادان در موسیقی است .


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) مشارالدولة فرزند حاجی میرزا محمدبن علی اکبربن ابوالقاسم بن محمد مسیح بن کاظم شیرازی است . وی پدر نظام الدین حکمت مشارالدولةاست که کفیل وزارت فرهنگ ایران (4 - 1303 هَ . ش .) بوده است . رجوع به از سعدی تا جامی ص ب مقدمه شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) مؤذنی . او راست : شرح تمام مفتاح العلوم سکاکی .


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) یولق ارسلان بن ایلغازی بن البی بن تمرتاش هفتمین فرمانروای بنی ارتق است و به سال 580 هَ . ق . پس از وفات پدر جانشین وی شد و تا 598 هَ . ق . هیجده سال حکم راند. او حاکمی عالم و حکیم و حامی علم و ادب بود و به پیشرفت حکم و معارف خدمت کرد و مدرسه ها و کتابخانه های بسیار از آثار وی برجای ماند. (معجم الانساب زامباور) (طبقات سلاطین لین پول ) (قاموس الاعلام ترکی ).


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ )حسن بن عبدالمؤمن خویی شاعر. رجوع به حسن ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ )محمدبن محمدبن عمر اخسیکتی . رجوع به محمد... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ](اِخ ) زرین کمر. یکی از حکمرانان رویان و رستمدار ازسلسله ٔ پادوسیان معروف به گاوباره . از 351 تا 386 هَ . ق . حکم راند. رجوع به حسام الدوله زرین کمر شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن عبدالرحمان . رجوع به حسین ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) ابن حسین درگزینی . معروف به سحابی . او راست : تدبیرالاکسیر. و آن ترجمه ٔ کیمیای سعادت غزالی بترکی است . و وفات او به سال 791 هَ . ق . بوده است .


حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) حسن علی . رجوع به حسن علی شود... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) سحابی . رجوع به حسام الدین بن حسین شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) علی بن احمد رازی . رجوع به علی ... شود.


حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) عمربک بن شمس الدین درنگی بن شرف الدین تهمتن بن بدربن شجاع بن خورشید. یازدهمین فرمانروای اتابکان لر کوچک است که پس از جمال الدین خضر از طرف کیخاتو حکومت کرد و سپس به امر قازان خان به قصاص خون پدر در 695 هَ . ق . کشته شد. مستوفی گوید: بتغلب حاکم لرستان شد. ملک زادگان صمصام الدین محمود و نورالدین محمدبن عزالدین گرشاسف و اقربای او با وی خصومت کردند. و امیر نجم الدین و اینان با تخمه ٔ گرشاسفی و بعضی امرای دگر مدد ایشان شدند و گفتند حسام الدین عمربک ، ملکی را نشاید. که در آن تخمه ملکی نبود. ملکی از آن صمصام الدین محمود است و او جوانی بغایت شجاع و دلیر بود با لشکری گران . از حدود خوزستان به خرم آباد آمد شفعا در میان آمدند و بر آن صلح کردند که شهاب الدین الیاس و برادران او را بگرفتند و از آن ولایت بیرون کردند و حسام الدین عمربک را امان دادند تا از حکومت توبه کرد و کار حکومت به نام صمصام الدین محمود مقرر شد. (تاریخ گزیده ص 555-556) (قاموس الاعلام ترکی ) (معجم الانساب زامباور ص 354). رجوع به حرف لام لغتنامه شود.


حسام الدین . [ ح ُمُدْ دی ] (اِخ ) حسن بن عباس . رجوع به حسن ... شود.


حسام الدین . [ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) رازی . رجوع به حسام رازی شود.


پیشنهاد کاربران

حافظ دین همچون شمشیر بران


کلمات دیگر: