مترادف مظفر : پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب
متضاد مظفر : مغلوب، مقهور
برابر پارسی : پیروز، کامروا، کامیاب
victorious
(تلفظ: mozaffar) (عربی) پیروز ، غالب ، موفق ؛ (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت .
پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب ≠ مغلوب، مقهور
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله از بغداد به تقلد منصب سرافراز گردید و چون اندک زمانی به مراسم آن امر پرداخت . المقتدی باﷲ به سببی او را معزول گردانید. (از دستور الوزراء ص 87).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن مظفر نبهانی . از پادشاهان دولت نبهانیة در بلاد عمان است . بعد از وفات عراربن فلاح در سال 1024 هَ . ق . ولایت یافت . و این ولایت مدت دو ماه ادامه داشت تا اینکه در حصن القربة درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 104).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جماعةبن علی عیلانی (544 - 623) معروف به ابوالعز و ملقب به موفق الدین شاعر و ادیب مصری . او راست «دیوان شعر» و «مختصر فی العروض ». وی کور بوده و در قاهره متولد شد و در همانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049) و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 160 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن اردشیر عبادی مروزی مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور مظفر در همین لغت نامه و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء ص 232 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن نظام الملک و ملقب به فخرالملک و مکنی به ابوالفتح در دوران پادشاهی سنجر (جلوس 511 هَ . ق .) و پس از برکناری مجیرالملک به کمک مادر سلطان سنجر و امیر ارغوش به وزارت رسید و پس از چندی به ضرب خنجر یکی از اسماعیلیان کشته شد. رجوع به دستورالوزارء چ سعید نفیسی ص 188 و ابوالفتح مظفر شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی که بعدها به امیر عصامی شهرت یافت . مردی عاقل و زیرک بود و در دوران عمران بن شاهین مؤسس امارة بطیحه (بین واسط و بصره ) نشو و نما یافت . عمران وی را حاجب خود قرار داد که درآن عهد حاجب همانند وزیر در این روزگار است . چون امور بطیحه به محمد پسر عمران رسید. مظفربن علی راضی نبود. پس اکابر سپاه را جمع کرد و بر قتل محمد اتفاق کردند و او را در سال 373 هَ . ق . بقتل رساندند و اباالمعالی بن حسین بن عمران را بجای وی نشاندند؛ ولی طولی نکشید که مظفر او را عزل کرد و حکومت بطیحه را دراختیار خود گرفت . وی در زمان خود با مردم در نهایت خوبی رفتار می کرد و مورد حمایت آل بویه بود. وی در سال 376 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محتاج از خاندان آل محتاج . رجوع به ابوبکر محمدبن مظفربن محتاج و آل محتاج وتعلیقات چهارمقاله ٔ عروضی تألیف دکتر معین ص 179 و 187 و شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1262، 1263، 1265، 1281، 1282 و 1284 و ابوسعد مظفر شاه چغانی شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبلخی مکنی به ابوالجیش متوفی به 367 هَ . ق . از شاگردان ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی و معلم شیخ مفید بود. و رجوع به خاندان نوبختی اقبال ص 105 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین محمدبن قلاوون . وی پس از برادر خویش ملک کامل در 747 هَ . ق . بسلطنت مصر رسید و پس از یکسال سلطنت ، او را بکشتند. (از قاموس اعلام ترکی ج 3 ص 1904).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن یاقوت از جانب مقتدر خلیفه حاکم اصفهان بود. با مرداویج زیاری جنگ کرد و مغلوب شد. به فارس پیش پدر رفت . یاقوت با لشکر بجنگ مرداویج رفت او هم منهزم گردید. مظفر در سال 323 هَ . ق . ابن مقله وزیر مقتدر را که مسبب حبس و قتل برادر خود (محمدبن یاقوت ) میدانست با قراولان حجریه دستگیر ساخت و خلیفه را که در دست رؤسای کشور آلتی بیش نبود به عزل ابن مقله وادار نمود. رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی ص 409 و خاندان نوبختی اقبال ص 205 و دستورالوزراء ص 78 و مجمل التواریخ و القصص ص 390 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابوالجیش خراسانی . رجوع به همین کلمه شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) امیر شرف الدین . از جمله ٔ پادشاهان آل مظفر بود. از همه کهتر اما سرآمد میدان روزگار شد. بغایت پاکدامن و نیکواعتقاد بود. وی به سال 713 هَ . ق . درگذشت . و رجوع به شرف الدین مظفر و تاریخ گزیده از صص 616 - 620 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) برکیارق بن ملکشاه . رجوع به برکیارق بن ملکشاه و اخبارالدولة سلجوقیه شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) حاکم مرو در اواخر ایام سلطان محمد خوارزمشاه بود و به مجیرالملک شرف الدین شهرت داشت . و رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 52 و 54 شود.
(آتشکده آذر ص 154).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) سیف الدین حاجی (747 هَ . ق .) از ممالیک بحری است . (طبقات سلاطین لین پول ص 71).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) سیف الدین قدوز (657 هَ . ق .) از ممالیک بحری است . (طبقات سلاطین لین پول ص 71).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) صلاح الدین یکی از ممالیک بحری است . رجوع به صلاح الدین و ترجمه ٔ تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72 شود.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن مسلمة تجیی . از علماء اندلس بود و به مظفر و ابن افطس شهرت داشت . وی حاکم بطلیوس بود که درهمانجا درگذشت . او راست «التذکرة» در پنجاه جزء مشتمل به فنون و آداب علوم و جنگ و سیر. این کتاب به نام مظفری نیز شهرت داشت . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 928).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ )شبانکاره . از بزرگزادگان فارس بود. چون به هرات رفت در دربار سلطان حسین میرزا در سلک اعاظم اهل قلم درآمد آنگاه منصب وزارت یافت . پس از چندی مغضوب و کشته شد. رجوع به دستورالوزراء ص 399 و حبیب السیر شود.
فرخی .
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
ناصرخسرو.
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ ) معروف به مولا مظفر. به نام قاسم بن محمد منجم . او راست : تنبیهات المنجمین که به سال 1031 برای شاه عباس تألیف کرده است .وی منجم دربار بود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
مظفر. [ م ُ ف َ ] (ع ص ) خراشیده شده با ناخن . || پیروزمند گردانیده شده . (ناظم الاطباء).