کلمه جو
صفحه اصلی

سارو

فرهنگ اسم ها

اسم: سارو (پسر) (ترکی، کردی، فارسی، آشوری) (پرنده) (تلفظ: sāru) (فارسی: سارو) (انگلیسی: saro)
معنی: نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو است، طوطی، ( = ساروک ) نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد، ( در ترکی ) ساروج، ( اعلام ) نام چندین روستا در شهرستان های زاهدان، بهشهر، ( سارو مزرعه ) سمنان، نام پرنده ای سیاه رنگ، سار، سارنگ، شارک، ماه

(تلفظ: sāru) نام پرنده‌ای سیاه رنگ ، سار ، سارنگ ، شارک ؛ (به ترکی) ساروج .


فرهنگ فارسی

( اسم ) پرنده ایست سیاه رنگ که مانند طوطی سخن گوید و در هندوستان فراوانست .
از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو است

فرهنگ معین

(اِ. ) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد.

لغت نامه دهخدا

سارو. (اِ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است . (الفاظ الادویه ) (برهان ) (آنندراج ). و آن را شار و شارک نیز خوانند. (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ) (شعوری ). در این زمان آن را سینا گویند. (شعوری ). به هندی سار را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). ساروک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به سار، سارج ، سارچه ،سارک ، سارنگ ، ساروک ، ساری ، شار، شارک و شارو شود.


سارو. (اِ) صاروج . (جهانگیری ) (برهان ). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.(برهان ) (آنندراج ). چار، ساروج . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن . آهک ساروج :
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره ٔ سارو.

فرخی (ازجهانگیری و شعوری ).


رجوع به ساروج و صاروج شود.

سارو. (اِخ ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [ اصفهان ] جای داشته است . رجوع به ساروق و سارویه شود.


سارو. (اِخ ) (نهر...) از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد. (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 93).


سارو. (اِخ ) از توابع سمنان ودارای معدن زغال سنگ است . معدن در 20 هزارگزی شمال شرقی سمنان در سارو، نزدیک کوه پیغمبران واقع شده و در عمق 4 گزی رگه های زغال سنگ بعرض 40 تا50 صدم گز وجود دارد و رعایای محل برای رفع احتیاجات خود از آن بهره داری میکنند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 234).


سارو. (اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزار بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در 56 هزارگزی خاور بهشهر، و یک هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ بهشهر به گرگان . دامنه ، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی ، آب آن از چشمه ٔ عباس آباد، و محصول آن برنج ، غلات ،مرکبات ، صیفی ، مختصری ابریشم و پنبه است ، 445 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی زنان آن کتان بافی است . راه فرعی به شوسه دارد. گله داران آن در تابستان به ییلاقات چهاردانگه میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). مدفن امامزاده عبداﷲ در آن واقع است . (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 94).


سارو. (اِخ ) نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است . در مجمل التواریخ و القصص ترانه ٔ ذیل از همدان نامه ٔ عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است : ساروجم کرد، بهمن کمربست ، دارای دارا گرداهم آورد . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود.


سارو. (ترکی ، پیشوند) مزید مقدم (پیشاوند) اسامی امکنه . ساروجه . ساروجلو. ساروخانی . ساروکلا. || مزید مقدم (پیشاوند) اسامی رجال : سارواصلان . سارو پیره . ساروتقی . ساروخان . ساروخواجه . ساروعلی . ساروقپلان . این استعمال در ایران بیشتر در دوره ٔ صفویه معمول بوده است . رجوع به ساری و صاری شود.


سارو. [ رُ ] (اِخ ) البرت موریس . از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو [ 1872 - 1932 م . ] است .


سارو. ( اِ ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است. ( الفاظ الادویه ) ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را شار و شارک نیز خوانند. ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویه ) ( شعوری ). در این زمان آن را سینا گویند. ( شعوری ). به هندی سار را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). ساروک. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به سار، سارج ، سارچه ،سارک ، سارنگ ، ساروک ، ساری ، شار، شارک و شارو شود.

سارو. ( اِ ) صاروج. ( جهانگیری ) ( برهان ). و آن آهک رسیده با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.( برهان ) ( آنندراج ). چار، ساروج. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن. آهک ساروج :
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره سارو.
فرخی ( ازجهانگیری و شعوری ).
رجوع به ساروج و صاروج شود.

سارو. ( ترکی ، پیشوند ) مزید مقدم ( پیشاوند ) اسامی امکنه. ساروجه. ساروجلو. ساروخانی. ساروکلا. || مزید مقدم ( پیشاوند ) اسامی رجال : سارواصلان. سارو پیره. ساروتقی. ساروخان. ساروخواجه. ساروعلی. ساروقپلان. این استعمال در ایران بیشتر در دوره صفویه معمول بوده است. رجوع به ساری و صاری شود.

سارو. ( اِخ ) نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است. در مجمل التواریخ و القصص ترانه ذیل از همدان نامه عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است : ساروجم کرد، بهمن کمربست ، دارای دارا گرداهم آورد . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود.

سارو. ( اِخ ) ( قلعه ٔ... ) در شهر جی [ اصفهان ] جای داشته است. رجوع به ساروق و سارویه شود.

سارو. ( اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزار بخش بهشهر شهرستان ساری ، واقع در 56 هزارگزی خاور بهشهر، و یک هزارگزی جنوب راه شوسه بهشهر به گرگان. دامنه ، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی ، آب آن از چشمه عباس آباد، و محصول آن برنج ، غلات ،مرکبات ، صیفی ، مختصری ابریشم و پنبه است ، 445 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی زنان آن کتان بافی است. راه فرعی به شوسه دارد. گله داران آن در تابستان به ییلاقات چهاردانگه میروند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ). مدفن امامزاده عبداﷲ در آن واقع است. ( ترجمه مازندران رابینو ص 94 ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۴۱′۳۰″ شمالی ۵۳°۳۵′۵۷″ شرقی / ۳۶٫۶۹۱۶۷°شمالی ۵۳٫۵۹۹۱۷°شرقی / 36.69167; 53.59917
سارو، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان بهشهر در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان کوهستان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۵۸ نفر (۴۱۶خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/saaroo/ گاوی که پیشانی آن سفید است – گاو نر پیشانی سفید & از توابع دهستان پنج هزاره ی بهشهر

گاوی که پیشانی آن سفید است – گاو نر پیشانی سفید


از توابع دهستان پنج هزاره ی بهشهر


واژه نامه بختیاریکا

دیوانه؛ خُل

پیشنهاد کاربران

سارو در زبان کردی به معنی سوار کارماهر است
که به دو صورت سوارو و سارو تلفظ میشود
و یکی از قهرمانان ملی کوردهاسارو بیره است

به معنی طلایی یا بور؛ از طرف شاه عباس به محمد تقی اعتمادالدوله ساروتقی ( به دلیل بور بودن ) از رجال سیاسی و وزیر اعظم مقلب شده.

طوطی سخنگو

سارو. ( و یا به نادرستی"سیاه رود" ) ( نام ) ، ( زبان مازنی ) ، رودخانه ای است که از چشمه سارهای دامنه های جنوبی کوه البرز و از ناحیه های گٔل افشان و سید ابوصالح سرچشمه میگیرد و از کنارهای روستای های آبمال، سارو کلا و از میانه گونی بافی شهر قائم شهر ( "شاهی" پیشین ) و هچنین با گذر از کناره روستاهای پرجیکلا، کاسگرکلا، لهمال، . . . ، روستا های بخش خاوری شهرستان جویبار که آخرین آن روستای لاریم است به دریا مازندران میپیوندد.
در پایان، نام این رود خانه در دهه های کنونی بعلت برداشت نادرست از واژه "سارو" که معنی چشمه سار ، و یا آب سار را میدهد به نادرستی به واژه "سیاه رود " برگرداننده اند یا معنی شده. نا گفته نماند، با صنعتی شدن شهر شاهی و سرازیر شدن پسابهای کارخانه ها آن به این روددخانه به نادرستی این نام یعنی " سیاه رود " در نزد عوام نیرو پیشتری بخشید.

نام سردار کرد در زمان صفویان ( شاه اسماعیل ) که در برابر زیاده خواهی صفویان جنگید ،

سارو ( saro ) اسم پسرانه کوردی است که اسم یک سردار کورد به نام سارو بیرا بوده و معنی لغوی کهن آن " دشتی پر از گل های نایاب" می شود، اسم خودم سارو است، با تشکر

سارو اسم پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان است شبیه به طوطی که سخنگو هم میباشد و درزبان کوردی اسم یک سرباز دلیرکورد میباشد به اسم ساروبیره. . .


کلمات دیگر: