مترادف نبی : پیغمبر، رسول، فرستاده، مرسل، وخشور
برابر پارسی : وخشور، پیامبر
پيامبر , پيغمبر , نبي
(تلفظ: nabi) (عربی) پیغمبر ، رسول ؛ (به مجاز) حضرت محمد (ص) .[چنانچه این کلمه به صورت نُبی /nobi/ خوانده شود به معنای ' قرآن ' است که اصل آن فارسی است].
پیغمبر، رسول، رسول، فرستاده، مرسل، وخشور، وخشور
گروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
(نَ یّ) [ ع . ] (ص .) پیغامبر. ج . انبیاء، نبیون .
(نُ) (اِ.) قرآن مجید.
نبی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پیغامبر از جانب خدای تعالی . (منتهی الارب ). ج ، انبیاء، نباء، انباء، نبیون . || از جائی به جائی بیرون آینده . (منتهی الارب ). بیرون شونده از مکانی به مکانی ، فعیل است بمعنی فاعل و گویند «بیرون شده » است ، پس فعیل باشد بمعنی مفعول . (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ [ بالهمزه ]، ای : الخارج من مکة الی المدینة، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب ). || جای بلند کج . (منتهی الارب ). مکان مرتفع محدودب . (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج . (ناظم الاطباء). || راه آشکار. راه روشن . (اقرب الموارد).
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
(نصاب ).
؟ (از صحاح الفرس ).
شهید بلخی .
فرخی .
منوچهری .
ادیب صابر.
سوزنی .
انوری .
جمال الدین عبدالرزاق .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
(از صحاح الفرس ).
نبی . [ ن ُ ب َی ی ] (ع اِ مصغر) تصغیرِ نَبی ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نبی شود.
نبی . [ ن ُ بی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ نابی . (ناظم الاطباء). || (مص ) نبو. نبوة. (از اقرب الموارد). رجوع به نبو شود.
نبی . [ ن ُب ْ با ] (ع اِ) ج ِ ناب ، بمعنی پشته . (از منتهی الارب ). رجوع به ناب شود.
۱. پیغمبر.
۲. خبردهنده از غیب به الهام خداوند.
قرآن مصحف: ◻︎ به سورهسورت تورات و سطرسطرِ زبور / به آیت آیت انجیل و حرفحرفِ نبی (ادیب صابر: ۳۰۰).