کلمه جو
صفحه اصلی

ماهتاب


مترادف ماهتاب : مهتاب، مهشید، نور ماه، پرتو ماه

متضاد ماهتاب : آفتاب

فارسی به عربی

ضوء القمر

فرهنگ اسم ها

اسم: ماهتاب (دختر) (فارسی) (کهکشانی) (تلفظ: māhtāb) (فارسی: ماهتاب) (انگلیسی: mahtab)
معنی: مهتاب، نور ماه، پرتو ماه، شعاع ماه

(تلفظ: māhtāb) پرتو ماه ، شعاع ماه ، نور ماه ، مهتاب .


مترادف و متضاد

moonbeam (اسم)
ماهتاب، پرتو ماه

moonshine (اسم)
ماهتاب، مهتاب، حرف پوچ

فرهنگ فارسی

مهتاب: نورماه، پرتوماه، تابش وروشنی ماه هنگام شب، ماه شید و مهشید نیزگفته شده
( اسم ) ۱- پرتو ماه شعاع قمر نور ماه . ۲- ماه قمر : چنانکه توانی اندیشیدن آفتابهائ بسیار و ماهتابهائ بسیار . یا ماهتاب بگز پیمودن . کار محال و حرکت بیهوده کردن .

فرهنگ معین

(اِمر. ) نور ماه ، پرتو ماه .

لغت نامه دهخدا

ماهتاب. ( اِ مرکب ) پرتو ماه راگویند. ( برهان ) ( از غیاث ). به قلب اضافت ، پرتو ماه.مهتاب. گرد، نسخه ، پنبه ، چادر، یاسمن ، پرنیان ، صندل ، شیر از تشبیهات اوست و با لقظ افتادن و ریختن مستعمل. ( از آنندراج ). نور ماه. فروغ ماه. شعاع قمر. فَخت. قمراء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون شب آید برود خورشیداز محضر ما
ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما.
منوچهری.
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.
خیام.
وانچه دیگر کسان ترا گویند
ماهتاب است و قصه بیرم.
مسعودسعد.
ز پرنیان عذار چو آفتاب تو، ماه
همان کشید که توزی زماهتاب کشید .
شرف الدین شفروه.
کمال ذات شریفش زشرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را.
ظهیر فاریابی.
نقب زدم برلبت روی تو رسوام کردم
کافت نقاب هست صبحدم و ماهتاب.
خاقانی.
خاطرم را که کرم شب تاب است
خادم ماهتاب دیدستند.
خاقانی.
خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانم از چشم خود گلابی.
عطار.
ماهتابی بود بس عالم فروز
شب شده از پرتو آن همچو روز.
عطار.
شمعی به میان ما برافروز
یا شمع مکن که ماهتاب است.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 364 ).
در خواب اگر ببینی ای مدعی شب ما
زود آن قصب که داری بر ماهتاب افتد.
اوحدی.
دریای چرخ نیل نگر در تلاطم است
هر سو فکنده است کف از جوش ماهتاب.
فتوت ( از آنندراج ).
- ماهتاب به گز پیمودن ؛ کنایه از کار محال کردن و حرکت لغو و بی فایده. ( غیاث )( آنندراج ). نظیر: آب به غربال پیمودن :
در قیاس کمال اوست چنان
که به گز ماهتاب پیمایی.
امیدی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماهتاب پیمودن ؛ ماهتاب به گز پیمودن. رجوع به ترکیب قبل شود :
در میان این همه سختی و تب
باد پیمایم همه یا ماهتاب.
عطار.
از غیرت روی همچو خورشید تو، ماه
دیری است که ماهتاب می پیماید.
عطار.
- ماهتاب و کتان ؛ گویند ماه کتان را بسوزد و شعرا این تعبیر را بسیار به کار برند. ( امثال و حکم ج 3 ص 1394 ).

ماهتاب . (اِ مرکب ) پرتو ماه راگویند. (برهان ) (از غیاث ). به قلب اضافت ، پرتو ماه .مهتاب . گرد، نسخه ، پنبه ، چادر، یاسمن ، پرنیان ، صندل ، شیر از تشبیهات اوست و با لقظ افتادن و ریختن مستعمل . (از آنندراج ). نور ماه . فروغ ماه . شعاع قمر. فَخت . قمراء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون شب آید برود خورشیداز محضر ما
ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما.

منوچهری .


می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.

خیام .


وانچه دیگر کسان ترا گویند
ماهتاب است و قصه ٔ بیرم .

مسعودسعد.


ز پرنیان عذار چو آفتاب تو، ماه
همان کشید که توزی زماهتاب کشید .

شرف الدین شفروه .


کمال ذات شریفش زشرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را.

ظهیر فاریابی .


نقب زدم برلبت روی تو رسوام کردم
کافت نقاب هست صبحدم و ماهتاب .

خاقانی .


خاطرم را که کرم شب تاب است
خادم ماهتاب دیدستند.

خاقانی .


خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانم از چشم خود گلابی .

عطار.


ماهتابی بود بس عالم فروز
شب شده از پرتو آن همچو روز.

عطار.


شمعی به میان ما برافروز
یا شمع مکن که ماهتاب است .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 364).


در خواب اگر ببینی ای مدعی شب ما
زود آن قصب که داری بر ماهتاب افتد.

اوحدی .


دریای چرخ نیل نگر در تلاطم است
هر سو فکنده است کف از جوش ماهتاب .

فتوت (از آنندراج ).


- ماهتاب به گز پیمودن ؛ کنایه از کار محال کردن و حرکت لغو و بی فایده . (غیاث )(آنندراج ). نظیر: آب به غربال پیمودن :
در قیاس کمال اوست چنان
که به گز ماهتاب پیمایی .

امیدی .


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماهتاب پیمودن ؛ ماهتاب به گز پیمودن . رجوع به ترکیب قبل شود :
در میان این همه سختی و تب
باد پیمایم همه یا ماهتاب .

عطار.


از غیرت روی همچو خورشید تو، ماه
دیری است که ماهتاب می پیماید.

عطار.


- ماهتاب و کتان ؛ گویند ماه کتان را بسوزد و شعرا این تعبیر را بسیار به کار برند. (امثال و حکم ج 3 ص 1394).
- امثال :
ماهتاب نرخ کرباس یا (ماست ) را میشکند ؛ یعنی چیزی خوب که بازار بدی را کاسد کند ولی تناسب کرباس یا ماست را با مهتاب ندانستم . (امثال و حکم ج 3 ص 1394).
|| ماه را نیز گفته اند همچو آفتاب . (برهان ). ماه . (غیاث ). بمعنی ماه مجاز است . (آنندراج ).قمر و ماه . (ناظم الاطباء) : بپرسیدش تا خدای تبارک و تعالی این آفتاب و ماهتاب و این ستارگان را از چه چیز آفریده است و عاقبت کجا باز بردشان و چون فرو روند مستقر ایشان کجا بود و چگونه باز برآیند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و این جهان تاریک آفریده بود، اگرآفتاب و ماهتاب را نیافریدی هیچ روشنایی نبودی .(ترجمه ٔ طبری بلعمی ). چنانکه توانی اندیشیدن آفتابهای بسیار و ماهتابهای بسیار. (دانشنامه ). اجتماع ، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه . (التفهیم ).
چل گز سرشک خون ز برخاک برگذشت
لابل چهل قدم زبر ماهتاب شد.

خاقانی .


آسمانی بس بلند و با ضیا
آفتاب و ماهتاب و صد سها.

مولوی .


گر کند کرباس پانصد گز شتاب
ساحرانه او ز نور ماهتاب .

مولوی .


بر مثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی می شود و اکثر همچنان باقی ماند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21).
ز ماه خانگی آن را که دیده روشن نیست
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است .

صائب (از آنندراج ).


|| روی معشوق . || نوعی از آتش بازی . || دم زدگی حیوان زنده چنانکه گویند ماهتاب افگند؛ یعنی دم زد و نفس کشید. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

= مهتاب

مهتاب#NAME?



کلمات دیگر: