کلمه جو
صفحه اصلی

افاق


مترادف افاق : ( آفاق ) جهان، دنیا، عالم، گیتی، افق ها، کرانه ها

متضاد افاق : ( آفاق ) انفس

برابر پارسی : ( آفاق ) کیهان، کران تا کران، کرانه ها، کرانه های آسمان، کنارهامون

فارسی به انگلیسی

horizons, the world, [ext.] (quarters of) the worid

عربی به فارسی

کمارگر دوره گرد , دوره گردي کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: آفاق (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: āfāq) (فارسی: آفاق) (انگلیسی: afaq)
معنی: عالم، گیتی، جهان، کرانه های آسمان، جمع افق، اطراف، ( به مجاز ) عالم ظاهر، جهان ماده، ( در قدیم ) ( به مجاز ) جهانیان، همه ی مردم جهان، افقها، عالم آسمان، زمانه روزگار، نام همسر نظامی گنجوی

فرهنگ فارسی

( آفاق ) ( اسم ) جمع : افق . ۱- افقها کرانه های آسمان اطراف هامون . ۲ - عالم جهان .
کرانه ها آسمان
کنارها، کرانه های آسمان، کشورها، جمع افق
یوم .... نام یکی از ایام عرب است

فرهنگ معین

( آفاق ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ افق . ۱ - کرانه های آسمان ، دشت . ۲ - عالم ، جهان .

لغت نامه دهخدا

( آفاق ) آفاق. ( ع اِ ) ج ِ افق. کران ها. کرانه های آسمان. اطراف. اطراف هامون. نواحی. اقطار. || عالم. گیتی. جهان. جایها، و توسعاً زمانه. روزگار :
در آفاق هرجا ز نزدیک و دور
نبد کآن نه از فرّ اویافت نور.
فردوسی.
بجست آنکه هرگز نجسته ست کس
سخن ماند از وی در آفاق و بس.
فردوسی.
ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست
هرچ آن پدرش را نگشاد او بگشاده ست.
منوچهری ( دیوان ص 152 ).
که دار ملک تو را جز به نام ما ناید
طراز کسوة آفاق و سکه دینار.
( از تاریخ بیهقی ص 280 ).
روزی برسیدم بدر شهری کآن را
اجرام فلک بنده بدآفاق مسخر.
ناصرخسرو.
ای خداوندی کِت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است.
ناصرخسرو.
آفاق جهان زیر اوست و او خود
بیرون ز جهانست و در جهانست.
ناصرخسرو.
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
ناصرخسرو.
و ذکر آن در آفاق سایر شود. ( کلیله و دمنه ). و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت. ( کلیله و دمنه ).
زهی دین طرازی که بی نقش نامت
در آفاق یک حرف معجم ندارم.
خاقانی.
عیاره آفاق است این یار که من دارم
بازیچه ایام است این کار که من دارم.
خاقانی.
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد.
مولوی.
چون مرد برفتاد ز جای و مقام خویش
دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست.
سعدی.
سرتاسر آفاق بهیچم نخرند
یارب چه متاعم که خریدارم نیست.
اوحدی.
هرچه در آفاق زخیر و ز شر
هرکه در آفاق شناسد مگر.
خواجو.
همه اطراف گرفت و همه آفاق گشاد
صیت مسعودی و آوازه ٔشه سلطانی.
حافظ.
- آفاق حمایلی ، آفاق مایله ؛ نقاطی از زمین که در غیر خط استوا و دو قطب واقع شده است.
- آفاق دولابی ( استوائی ) ؛ نقاطی از زمین که بر خط استواست.
- آفاق رَحَوی ؛ نقاطی از زمین که در قطب شمال یا جنوب افتاده است.
افاق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اَفَق ، یعنی روی راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به افق و افق الطرایق شود.

افاق . [ اَف ْ فا ] (ع ص ) کسی که در نواحی زمین برای کسب معیشت رود. (از ناظم الاطباء).


افاق . [ اُ ] (اِخ ) یوم ...، نام یکی از ایام عرب است . این وقعه در بلاد بنی یربوع در موضعی بنام افاق روی داد و عمربن الجزور فارس بکر بدست معدان بن قعنب تمیمی بقتل رسید. (از معجم البلدان ).


افاق . [ اُ] (اِخ ) یوم ...، جنگی است . (مجمع الامثال میدانی ).


افاق .[ اُ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). یاقوت آرد: افاق و افیق دو موضع در بلاد بنی یربوع نزدیک به الخصی . در آن موضع یکی از جنگهای عرب روی داد که در آن عمربن الجزور فارس بکر بدست معدان بن قعنب تمیمی بقتل رسید. (از معجم البلدان ). رجوع به یوم افاق شود.


افاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَفَق ، یعنی روی راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افق و افق الطرایق شود.


فرهنگ عمید

( آفاق ) ۱. کرانه های آسمان.
۲. کشورها.
۳. جهان هستی، وجود.
۴. [قدیمی] همۀ جهان، مردم جهان.
۵. [قدیمی] کنارها، اطراف.

دانشنامه عمومی

آفاق. آفاق نام یکی از مطبوعات استان فارس در دوران قاجاریه است.
سیروس رومی، فهرست مطبوعات فارس از آغاز تا امروز، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس،۱۳۸۵
این روزنامه از سال ۱۳۲۷ هـ.ق به وسیله سیدجواد بواناتی، در شیراز به چاپ رسیده است.

آفاق (روزنامه). آفاق نام یکی از مطبوعات استان فارس در دوران قاجاریه است.
این روزنامه از سال ۱۳۲۷ هـ.ق به وسیله سیدجواد بواناتی، در شیراز به چاپ رسیده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَفَاقَ: بیدار شد-به هوش آمدند
ریشه کلمه:
فوق (۴۳ بار)

بالا. . من خودم را می‏بینم که بالای سرم نان حمل می‏کنم. آن هم در علو مادی و محسوس به کار می‏رود مثل آیه فوق و هم در علو معنوی و برتری قدرت مثل . و مثل . که مراد برتری از حیث قدرت و غیره است. افاقه: به معنی بیدار شدن از غشوه و بیهوشی و رجوع صحت و عقل به انسان است. . پس چون موسی به هوش آمد گفت: منزّهی تو، توبه کردم به سوی تو. فواق: (به فتح فاء) به معنی مهلت است و در مصباح و اقرب آن را مدت و فاصله میان دوبار دوشیدن ناقه گفته است . اینان منتظر نیستند مگر به یک صیحه که برای آن مهلتی نیست «وَ لاتَ حینَ مَناصٍ»

پیشنهاد کاربران

آفاق جمع لغت افق میباشد
بنابراین میتوان گف که معنی آفاق، افق ها است

کرانه های اسمان

نشریه ای در شیراز که در دوره قاجار و توسط محمد جواد بواناتی منتشر می شد

آفاق روزنامه ای که در سال 1327 ق توسط محمد جواد بواناتی در شیراز منتشر می شد

افق، کناره های آسمان
شادی یعنی اسم بهترین دوستت آفاق باشه😎

افاق به معنی جمع افق است مطمئن باشید

کاوه آفاق خواننده موسیقیدان ترانه سرا و از بنیانگذاران موسیقی راک فارسی و ایرانی

کاوه آفاق موسیقیدان و ترانه سرای ایرانی /آفاق چهار گوشه ی جهان

جهان هستی

جمع افق

به معنی روشنایی و روشن کننده جهان

آفاق : آفاق ( عربی ) 1 - جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانه های آسمان، اطراف؛ 2 - ( به مجاز ) عالم ظاهر، جهان ماده؛ 3 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) جهانیان، همه ی مردم جهان.


جمع افق ها


کلمات دیگر: