مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل
متضاد مختار : مجبور
برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی
authority, independent
free in one's action, empowered
برگزيده , منتخب
(تلفظ: moxtār) (عربی) آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است ، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ (در قدیم) انتخاب شده ، برگزیده شده ؛ (در قدیم) گزیده ، ممتاز ، عالی .
آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحباختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل ≠ مجبور
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سعدی .
خاقانی .
(منوچهری دیوان ص 106).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 2).
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277)
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ابی عبیده ٔ ثقفی (1 - 67 هَ . ق .) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است . در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت . پدر او در وقعه ٔ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع ) با آن حضرت در عراق بسر میبرد و پس از شهادت علی (ع ) در بصره سکونت جست عبداﷲبن عمر، صفیه خواهر مختار را به زنی گرفت . پس از شهادت حسین بن علی (ع ) مختار با عبیداﷲ به مخالفت برخاست . ابن زیاد او را تازیانه زد و به حبس افکند. سپس به شفاعت عبداﷲبن عمر او را به طائف تبعید کرد چون در سال 64 یزیدبن معاویه بمرد و عبداﷲبن زبیر در مدینه به طلب خلافت برخاست مختار نزد او رفت و با او بیعت کرد و در بعض جنگهای او حضور داشت . سپس از وی رخصت خواست که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او را به کوفه روانه ساخت . مختار چون به کوفه آمد مردم را به خون خواهی حسین بن علی (ع ) و امامت محمدبن حنفیه فرزند آن حضرت خواند. به سال (66 هَ . ق .) عامل ابن زبیر را از کوفه بیرون کرد و از قاتلان حسین هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطه ٔ تصرف آورد. عبید اﷲبن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرف کوفه شد و با لشکری به موصل فرودآمد لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد و سرش را به کوفه آوردند. مختار آن سررا به مدینه نزد حضرت علی بن الحسین (ع ) و محمد حنفیه فرستاد و گفته اند امام علی بن الحسین (ع ) مختار را بخاطر خونخواهی امام حسین رحمت فرستاد. در همین موقعکار عبداﷲبن زبیر در مکه بالا گرفت برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد. مصعب با لشکری گران به کوفه آمدمختار را کشت و سپاهش را تار و مار کرد. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 70) (تاریخ اسلام چ فیاض ص 183) (تاریخ گزیده چ نوائی صص 280 - 269) (مجمل التواریخ والقصص ص 302).
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد المؤید المعظمی از دانشمندان و علمای دمشق است که در همانجا متولد شده و نیز وفاتش در همان شهر بوده است ، وی به مصر و مدینه مسافرت کرده و مدتی در شهر مدینه مسکن گزید و در سال 1340 هَ . ق . وفات یافت . او راست : فصل الخطاب یا تلبیس ابلیس و رد الفضول فی مسألة الخمر والکحول . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 69).
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبدون بن بطلان . رجوع به ابن بطلان شود.
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسین الجمحی ملقب به امیرک . رجوع به امیرک بیهقی شود.
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . رجوع به ابوالحسن مختار... شود.
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عوف ازدی بصری . رجوع به ابوحمزه ٔ خارجی شود.
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد، ابوالرجاء، نجم الدین ، الزاهد الغزمینی . از فقها و یکی از بزرگان حنفی است . وی اهل غزمین از بلاد خوارزم است . غزمینی به سرزمین بغداد و روم مسافرت کرده است و نیز صاحب آثاری است مانند: الحاوی فی الفتاوی . المجتبی . الناصریة. زادالائمة. قنیة المنیة لتتمیم الغنیة. وی در سال 658 هَ . ق . فوت کرد. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72).
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن احمد هروی ، وی جامع علوم صوری و معنوی بود و در سال 277 هَ . ق . وفات یافته . قبرش در سبز خیابان هرات واقع است که مردم روزهای سه شنبه به زیارت مرقدش می روند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 282). و رجوع به ابوعبداﷲ مختار شود.
فرخی (دیوان ص 104).
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 286).
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 484).
سوزنی .
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 486).
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 870).
سعدی .
خود رآ