کلمه جو
صفحه اصلی

مختار


مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل

متضاد مختار : مجبور

برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی

فارسی به انگلیسی

authority, independent


free in one's action, independent, empowered, masculine proper name, authority, free in ones action

free in one's action, empowered


عربی به فارسی

برگزيده , منتخب


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: moxtār) (عربی) آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است ، صاحب اختیار در مقابل مجبور؛ (در قدیم) انتخاب شده ، برگزیده شده ؛ (در قدیم) گزیده ، ممتاز ، عالی .


اسم: مختار (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: moxtār) (فارسی: مختار) (انگلیسی: mokhtar)
معنی: صاحب اختیار، برگزیده شده، گزیننده، عالی، آن که در انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری آزاد است، صاحب اختیار در مقابل مجبور، ( در قدیم ) انتخاب شده، ( در قدیم ) گزیده، ممتاز، ( اَعلام ) مختار ابن ابی عبید ثقفی: [، قمری] سردار عرب، که در سال در کوفه به خونخواهی امام حسین ( ع ) قیام کرد و مردم را به خلافت محمّد حنفیه فراخواند، سپاهیان ابن زیاد را شکست داد و او را کشت، عبدالله ابن زبیر برادرش مصعب را به سرکوبی او فرستاد و مختار در جنگ با وی کشته شد، آن که در انجام دادن یا انجام ندادن کاری آزاد است، برگزیده، منتخب

مترادف و متضاد

free (صفت)
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، حق انتخاب، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی

آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب‌اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل ≠ مجبور


فرهنگ فارسی

ابن ابی عبیده بن مسعود بن عمر و ثقفی مکنی به ابواسحق . ( و. سال اول ه.ق . مقت. سال ۶۷ ه.ق ) اول در سال ۶۶ ه. مطابق با ۶۸۶ م . در زمان خلافت عبدالملک بن مروان ( از خلفای بنی امیه ) با کمک جمعی از ایرانیان که از خلافت بنی امیه ناراضی بودند به خونخواهی شهدای کربلا برخاست .
صاحب اختیار، اختیاردار، گزیننده ، برگزیده
۱ - ( اسم ) دارند. اختیار صاحب اختیار مقابل محبور : در آمدن و نیامدن مختار است . ۲ - هر فاعلی که فعلش باختیار خودش باشد . یا مختار مطلق . خدای تعالی : او فضولی بوده است از انقباض کرد بر مختار مطلق اعتراض . ( مثنوی ) ۳ - گزیننده . ۴ - ( اسم ) برگزیده منتخب : ... در ساعتی که مختار او بود سکه کنده ... یا پیغمبر ( پیغامبر ) مختار . محمد مختار .
ابو عبدالله بن محمد بن احمد هروی

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اختیاردار، بااختیار. ۲ - برگزیده و بهتر.

لغت نامه دهخدا

مختار.[ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ی ر») صاحب اختیار و گزیننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده . خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست . (ناظم الاطباء). و انت بالمختار؛ اختیار کن چیزی را که خواهی و تصغیر آن مُخَیِّر است به حذف تاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شهی عادل و مختار.

منوچهری .


به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
توئی در هر دوعالم گشته مختار.

ناصرخسرو.


مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم .

ناصرخسرو.


نیستی اهل و سزاوار ستایش را
نه نکوهش را زیرا که نه مختاری .

ناصرخسرو.


چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.

سعدی .


در آمدن و نیامدن مختار است . (مجمل التواریخ گلستانه ص 251).
- مختارکار ؛ اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل . (ناظم الاطباء).
- مختارکاری ؛ مباشرت و وکالت و نیابت . (ناظم الاطباء).
- مختار کردن کسی را ؛ اختیار دادن کسی را. آزاد گذاشتن کسی را در انتخاب روشی یا گرفتن تصمیمی . مختار گرداندن .
- مختار گرداندن ؛ مختار گردانیدن . مختار کردن : و مختار و مشهور و مذکور گردانید بر مقتضای التماس امیر بزرگوار. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314).
- مختار گشتن ؛ صاحب اختیار گشتن . دارای اختیار شدن :
رای مختار آسمان آثار گشت
آسمان مجبور و او مختار گشت .

خاقانی .


- مختارنامه ؛ توانائی و قدرت و مکتوب توانائی . (ناظم الاطباء).
|| گزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گزیده . پسندیده و پسندیده شده و برگزیده . (ناظم الاطباء) :
از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار توئی باللّه ، باللّه که تو مختاری .

(منوچهری دیوان ص 106).


وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی
مختار از امتش علی المرتضی شده ست .

ناصرخسرو.


لاجرم همچو مردم از حیوان
از همه خلق جمله مختارند.

ناصرخسرو.


اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتهی .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 2).


مختار گوهر آمد و اسلافش آفتاب
از آفتاب زادن گوهر نکوتر است .

خاقانی .


مختارعجم بهاء دین آنک
منشور جلال از اوست معجم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277)


در یک طرف دیگر اسم او و محل دارالضرب نقش گردد در ساعتی که مختار او بودسکه کنده وجوه دراهم و دنانیر بدین سکه آرایش یافت .(عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 217).

مختار.[ م ُ ] ( ع ص ) ( از «خ ی ر» ) صاحب اختیار و گزیننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده. خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست. ( ناظم الاطباء ). و انت بالمختار؛ اختیار کن چیزی را که خواهی و تصغیر آن مُخَیِّر است به حذف تاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شهی عادل و مختار.
منوچهری.
به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
توئی در هر دوعالم گشته مختار.
ناصرخسرو.
مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم.
ناصرخسرو.
نیستی اهل و سزاوار ستایش را
نه نکوهش را زیرا که نه مختاری.
ناصرخسرو.
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.
سعدی.
در آمدن و نیامدن مختار است. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 251 ).
- مختارکار ؛ اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل. ( ناظم الاطباء ).
- مختارکاری ؛ مباشرت و وکالت و نیابت. ( ناظم الاطباء ).
- مختار کردن کسی را ؛ اختیار دادن کسی را. آزاد گذاشتن کسی را در انتخاب روشی یا گرفتن تصمیمی. مختار گرداندن.
- مختار گرداندن ؛ مختار گردانیدن. مختار کردن : و مختار و مشهور و مذکور گردانید بر مقتضای التماس امیر بزرگوار. ( جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314 ).
- مختار گشتن ؛ صاحب اختیار گشتن. دارای اختیار شدن :
رای مختار آسمان آثار گشت
آسمان مجبور و او مختار گشت.
خاقانی.
- مختارنامه ؛ توانائی و قدرت و مکتوب توانائی. ( ناظم الاطباء ).
|| گزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گزیده. پسندیده و پسندیده شده و برگزیده. ( ناظم الاطباء ) :
از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار توئی باللّه ، باللّه که تو مختاری.
( منوچهری دیوان ص 106 ).
وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی
مختار از امتش علی المرتضی شده ست.
ناصرخسرو.
لاجرم همچو مردم از حیوان
از همه خلق جمله مختارند.
ناصرخسرو.
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس

مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ابی عبیده ٔ ثقفی (1 - 67 هَ . ق .) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است . در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت . پدر او در وقعه ٔ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع ) با آن حضرت در عراق بسر میبرد و پس از شهادت علی (ع ) در بصره سکونت جست عبداﷲبن عمر، صفیه خواهر مختار را به زنی گرفت . پس از شهادت حسین بن علی (ع ) مختار با عبیداﷲ به مخالفت برخاست . ابن زیاد او را تازیانه زد و به حبس افکند. سپس به شفاعت عبداﷲبن عمر او را به طائف تبعید کرد چون در سال 64 یزیدبن معاویه بمرد و عبداﷲبن زبیر در مدینه به طلب خلافت برخاست مختار نزد او رفت و با او بیعت کرد و در بعض جنگهای او حضور داشت . سپس از وی رخصت خواست که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او را به کوفه روانه ساخت . مختار چون به کوفه آمد مردم را به خون خواهی حسین بن علی (ع ) و امامت محمدبن حنفیه فرزند آن حضرت خواند. به سال (66 هَ . ق .) عامل ابن زبیر را از کوفه بیرون کرد و از قاتلان حسین هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطه ٔ تصرف آورد. عبید اﷲبن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرف کوفه شد و با لشکری به موصل فرودآمد لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد و سرش را به کوفه آوردند. مختار آن سررا به مدینه نزد حضرت علی بن الحسین (ع ) و محمد حنفیه فرستاد و گفته اند امام علی بن الحسین (ع ) مختار را بخاطر خونخواهی امام حسین رحمت فرستاد. در همین موقعکار عبداﷲبن زبیر در مکه بالا گرفت برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد. مصعب با لشکری گران به کوفه آمدمختار را کشت و سپاهش را تار و مار کرد. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 70) (تاریخ اسلام چ فیاض ص 183) (تاریخ گزیده چ نوائی صص 280 - 269) (مجمل التواریخ والقصص ص 302).


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد المؤید المعظمی از دانشمندان و علمای دمشق است که در همانجا متولد شده و نیز وفاتش در همان شهر بوده است ، وی به مصر و مدینه مسافرت کرده و مدتی در شهر مدینه مسکن گزید و در سال 1340 هَ . ق . وفات یافت . او راست : فصل الخطاب یا تلبیس ابلیس و رد الفضول فی مسألة الخمر والکحول . (از اعلام زرکلی ج 8 ص 69).


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبدون بن بطلان . رجوع به ابن بطلان شود.


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسین الجمحی ملقب به امیرک . رجوع به امیرک بیهقی شود.


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . رجوع به ابوالحسن مختار... شود.


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عوف ازدی بصری . رجوع به ابوحمزه ٔ خارجی شود.


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد، ابوالرجاء، نجم الدین ، الزاهد الغزمینی . از فقها و یکی از بزرگان حنفی است . وی اهل غزمین از بلاد خوارزم است . غزمینی به سرزمین بغداد و روم مسافرت کرده است و نیز صاحب آثاری است مانند: الحاوی فی الفتاوی . المجتبی . الناصریة. زادالائمة. قنیة المنیة لتتمیم الغنیة. وی در سال 658 هَ . ق . فوت کرد. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72).


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن احمد هروی ، وی جامع علوم صوری و معنوی بود و در سال 277 هَ . ق . وفات یافته . قبرش در سبز خیابان هرات واقع است که مردم روزهای سه شنبه به زیارت مرقدش می روند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 282). و رجوع به ابوعبداﷲ مختار شود.


مختار. [ م ُ ] (اِخ ) مختار حق و یا مختار کل . کنایه از آن حضرت صلی اﷲوعلیه وآله . (ناظم الاطباء). از القاب حضرت رسول اکرم است و بصورت احمد مختار، پیغمبر مختار، محمد مختار و جز اینها آمده است :
رسد بجائی ملک محمد محمود
که کس بنشنید از ملک احمد مختار .

فرخی (دیوان ص 104).


در دولت و در ملک همی دار مر او را
با سنت و با سیرت پیغمبر مختار.

فرخی .


قوی کننده ٔ دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.

فرخی .


همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست .

ناصرخسرو.


هر کس که سخن گفته همه فخر بدو کرد
جز کایزد دادار و پیام آور مختار.

ناصرخسرو.


مختار شوی کز تو بماند سخن خوب
زیرا که همین ماند ز پیغمبر مختار.

ناصرخسرو.


خوی نیکو و داد در امت
اثر مصطفای مختار است .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 286).


ای که در ملک سیادت خسرو دریا دلی
مفخری بر عترت مختار بی آل ولی .

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 484).


ای سیادت را از سید مختار بدل
ای شجاعت را از حیدرکرار خلف .

سوزنی .


بوعلی از اشرف و اشرف ز تونازد به حشر
پیش مختار وعلی آن شاه کافی و ملی .

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 486).


خود بر این هر دو قطب می گردد
فلک شرع احمد مختار.

خاقانی .


گر به گهر بازرفت جان براهیم
احمد مختار شادخوار بماناد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 870).


محمدبن محمد که رای روشن اوست
معین و مظهر دین محمد مختار.

سعدی .


رجوع به احمد و محمد و رجوع به مختار حق شود.

فرهنگ عمید

۱. صاحب اختیار، اختیاردار.
۲. گزیننده.
۳. [قدیمی] برگزیده.

فرهنگ فارسی ساره

خود رآ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مختار (ابهام زدایی). مختار ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• مختار، به معنای ۱. مقابل جبر، ۲. در برابر اکراه، ۳. مقابل ضرورت و اضطرار، ۴. برگزیدن یکی یا بیشتر، از چند چیز اعلام و اشخاص• مختار بن ابی عبیده، مکنّی به «ابو اسحاق» و ملقّب به «کیسان»، از خونخواهان خون امام حسین (علیه السلام)• مختار بن حسن عبدون، مشهور به ابن بطلان یا ابن عبدون از اطباء مسیحی بغداد در قرن پنجم• مختار بن عبدالحمید بوشنجی، ابوالفتح مختار بن عبدالحمید بوشنجی، محدث، ادیب و مورخ قرن ششم• عمر مختار، برجسته ترین و مشهورترین رهبر مجاهدان لیبی در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی
...

واژه نامه بختیاریکا

صَلا دار

پیشنهاد کاربران

ویکال دار، هلیژدار

مستقل

یعنی تک رای، ازاد
همون طوری ک من میخوامش💜

صاحب اختیار

این واژه آریایی است:
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به معنای پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن و پسوند آک ساخته شده که روی هم معنای پرتاب شونده آزاد شونده و رها شونده میدهند. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به معنای موشک=missile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است. ازینرو واژه موشک هیچ رپتی ( ربطی ) به موش و موش کوچک ندارد. ریشه mukta همانست که در واژگان مختار ( مختا آر=آزادمنش ) و مختاباد ( مختا=آزادی وات=دارنده ) نیز به کار رفته است. عرب از روی واژه مختار واژگان اختیار و مخیر را جعل کرده است.


دانستنی است معنای دیگر موشک همانا نهان - پنهان کردن to hide است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.

*نزدگاه: Monier - Williams Sanskrit - English Dictionary

مختار یعنی مُخی جون

با تلفظ مِخْتارْ ؛

در گویش بختیاری و شوشتری و دزفولی به معنی الک و آردبیز است .

کامازاد = کام ( خواست ) آزاد.

دوختی جدید، نو

درود
موش به مینوی پنهان و نهان است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.
موشیدن: پنهان شدن
فراموشیدن: پنهان شدن از یاد ( حافظه )
چموش: چ ( پسوند پاد، اسک ) موش ( پنهان ) : سرکش
خموش: خ ( پسوند فشار ) موش ( پنهان ) : خاموش ( خَمُش )

نکته افزودنی: پنهان و نهان از ریشه ( نه ) استند به مینوی نهادن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد، نهادین ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

نکته ای دیگر: موشک از ریشه موش نیست وانگه از ریشه موخت ( مخت ) ( Mukt ) است.
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به مینوی پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن است. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به مینویmissile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است.
همچنین واژه مختار از همین ریشه است: مختار: مخت ( آزاد، رها ) ار ( پسوند نامواژساز )
مُخت: مخ ( موخ ( در آموختن ) ، مُغ ( مغ زرتشتی، مغان ) ، مغز، مزگ، مزدا ) ت ( پسوند گواشساز )


کلمات دیگر: