مترادف نازنین : دلربا، دوست داشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده
نازنین
مترادف نازنین : دلربا، دوست داشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده
فارسی به انگلیسی
nice, fine, lovely, tender, precious
darling, lovable, nice, soft
فارسی به عربی
لطیف
فرهنگ اسم ها
اسم: نازنین (دختر) (فارسی) (تلفظ: nāzanin) (فارسی: نازنين) (انگلیسی: nazanin)
معنی: بسیار دوست داشتنی، با ارزش، زیبا و ظریف، عزیز و گرامی، معشوق، زیبا، ظریف، ( به مجاز ) گرانمایه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) معشوق و دلبر، ( در قدیم ) شخص زیبا و ظریف، ( در قدیم ) نازکننده، نازنده
معنی: بسیار دوست داشتنی، با ارزش، زیبا و ظریف، عزیز و گرامی، معشوق، زیبا، ظریف، ( به مجاز ) گرانمایه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) معشوق و دلبر، ( در قدیم ) شخص زیبا و ظریف، ( در قدیم ) نازکننده، نازنده
(تلفظ: nāzanin) بسیار دوست داشتنی ، عزیز و گرامی ، زیبا ، ظریف ؛ (به مجاز) گرانمایه ، با ارزش ؛ (در قدیم) (به مجاز) معشوق و دلبر ؛ (در قدیم) شخص زیبا و ظریف ؛ (در قدیم) نازکننده ، نازنده.
مترادف و متضاد
دلربا، دوستداشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده
فرهنگ فارسی
منسوب به ناز، دارای ناز، نازک اندام، خوش اندام
( صفت ) ۱ - دارنده نازنازکننده . ۲ - لطیف و ظریف ( صفت معشوق ): گر بر سر چشم مانشینی نازت بکشم که نازنینی . ( گلستان .قر.۳ ) ۴٠ - دوست داشتنی گرامی : و گر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان . ( فرخی لغ. ) ۴ - بناز و نعمت پرورده : فریاد از ان زمان که تن نازنین ما بر بستر هوان فتد و ناتوان شود. ( سعدی لغ. ) ۵- با ارزش نفیس گرانبها.۶- ( اسم ) معشوق ظریف : نازنینان منا. مرد چراغ دل من همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید. ( خاقانی لغ. )
( صفت ) ۱ - دارنده نازنازکننده . ۲ - لطیف و ظریف ( صفت معشوق ): گر بر سر چشم مانشینی نازت بکشم که نازنینی . ( گلستان .قر.۳ ) ۴٠ - دوست داشتنی گرامی : و گر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان . ( فرخی لغ. ) ۴ - بناز و نعمت پرورده : فریاد از ان زمان که تن نازنین ما بر بستر هوان فتد و ناتوان شود. ( سعدی لغ. ) ۵- با ارزش نفیس گرانبها.۶- ( اسم ) معشوق ظریف : نازنینان منا. مرد چراغ دل من همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید. ( خاقانی لغ. )
فرهنگ معین
(زَ ) (ص نسب . ) ۱ - دوست داشتنی . ۲ - زیبا، ظریف . ۳ - معشوق .
لغت نامه دهخدا
نازنین. [ زَ ] ( ص نسبی ) از: ناز + نین ( نسبت )، دارنده ناز. معشوق لطیف و ظریف. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. ( آنندراج ). نازکننده. نازنده. ( ناظم الاطباء ). صاحب ناز. ( آنندراج ). باناز :
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم.
نه هلالم که نازنین باشم.
رحمت حق نازکش اونازنین.
نازکشت هم فلک و هم زمین.
خانه پرورد نازنین باشد.
خود را چو دلبران زمان نازنین مکن.
نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت.
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
در غم چون تو نازنین افتاد.
بد مگوئید نازنین مرا.
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است.
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.
نازکن ناز که شایسته ناز آمده ای.
وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان.
کجا رفت هوشنگ با داد و دین.
چون بلا دید درسپرد او را.
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم.
خاقانی.
آفتابم که خاک ره بوسم نه هلالم که نازنین باشم.
خاقانی.
لطف ازل با نفسش همنشین رحمت حق نازکش اونازنین.
نظامی.
ای بزمین بر چو فلک نازنین نازکشت هم فلک و هم زمین.
نظامی.
دل کند ناز و خود چنین باشدخانه پرورد نازنین باشد.
اوحدی.
- نازنین کردن خود را ؛ خود را لوس کردن. ( یادداشت مؤلف ) : خود را چو دلبران زمان نازنین مکن.
سنائی.
|| معشوق. ( ناظم الاطباء ). معشوقه با کرشمه بود. ( اوبهی ). معشوق لطیف و ظریف. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) : نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.
خاقانی.
نالم چو ز آب آتش جوشم چو ز آتش آب تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت.
خاقانی ( دیوان ص 725 ).
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
دست شست از وجود هر که دمی در غم چون تو نازنین افتاد.
عطار.
گرچه بربود عقل و دین مرابد مگوئید نازنین مرا.
امیرخسرو.
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته ای ؟کت خون ما حلال تر از شیر مادر است.
حافظ.
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.
حافظ.
نازنینا! بچنین حسن و لطافت که تراست نازکن ناز که شایسته ناز آمده ای.
شیفته همدانی.
|| دوست داشتنی. محبوب. ( ناظم الاطباء ). عزیز. گرامی : وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان.
فرخی.
کجا شد سیامک شه نازنین کجا رفت هوشنگ با داد و دین.
اسدی.
بی بلا نازنین شمرد او راچون بلا دید درسپرد او را.
سنائی.
چونانکه شیر و شهد مکد طفل نازنین نازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده . نازنده . (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز :
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم .
آفتابم که خاک ره بوسم
نه هلالم که نازنین باشم .
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش اونازنین .
ای بزمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین .
دل کند ناز و خود چنین باشد
خانه پرورد نازنین باشد.
- نازنین کردن خود را ؛ خود را لوس کردن . (یادداشت مؤلف ) :
خود را چو دلبران زمان نازنین مکن .
|| معشوق . (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ با کرشمه بود. (اوبهی ). معشوق لطیف و ظریف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.
نالم چو ز آب آتش جوشم چو ز آتش آب
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت .
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .
دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد.
گرچه بربود عقل و دین مرا
بد مگوئید نازنین مرا.
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته ای ؟
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است .
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم .
نازنینا! بچنین حسن و لطافت که تراست
نازکن ناز که شایسته ٔ ناز آمده ای .
|| دوست داشتنی . محبوب . (ناظم الاطباء). عزیز. گرامی :
وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان .
کجا شد سیامک شه نازنین
کجا رفت هوشنگ با داد و دین .
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید درسپرد او را.
چونانکه شیر و شهد مکد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی .
ای نازنین کبوتر! از اینجاست برج تو
گر هیچ نامه داری از آنجا بما رسان .
به آب چشم ، گفت ای نازنین ماه !
ز من چشم بدت بربود ناگاه .
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش باد چشم نازنینم .
همرهان نازنینم از سفر بازآمدند
بدگمانم تا چرا بی آن پسر بازآمدند.
گر بر سر و چشم من نشینی
نازت بکشم که نازنینی .
زیبد اگر به عالمی فخر کنی ، که سالها
مادر دهر ناورد همچو تو نازنین خلف .
شبها به یاد نرگس نازآفرین تو
خوابم نمی برد، به سر نازنین تو!
|| نازپرورد. گرامی داشته شده . به ناز و نعمت پرورده :
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بنده ٔ نازنین مشت زن .
- نازنین پروردن ؛ به ناز و نعمت پروردن . عزیز داشتن :
تو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری .
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.
|| زیبا. (ناظم الاطباء). جمیل . خوب . دوست داشتنی :
همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین .
آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی
وآمده اندر شراب آن صنم نازنین .
نازنین جان را کن ای ناکس به علم
تن چه باشد گر نباشد نازنین .
نظر پاک این چنین بیند
نازنین جمله نازنین بیند.
پشت عراق و روی خراسان ری است ری
پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین .
بناگوشی چو برگ یاسمین تر
بر و اندامی از گل نازنین تر.
همچون تو نازنینی سر تابه پا لطافت
گیتی نشان نداده ، ایزد نیافریده .
گرم به ناز کشی ور به لطف بنوازی
هرآنچه می کنی ای نازنین خوشایند است .
به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن
که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است .
به صورت نازنین و شوخ و چالاک
به دل دور از همه خوبان هوسناک .
نگار نازنین شیرین مهوش
چو زلف خود پریشان و مشوش .
|| نفیس . (ناظم الاطباء). باارزش . ارجمند. قیمتی . گرانبها. گرامی . عزیز.
- اوقات نازنین ؛ ساعات گرانمایه و باقدر. (ناظم الاطباء).
|| ظریف . لطیف . (ناظم الاطباء). || به مجاز، به معنی بسیار خوب و پسندیده . (از آنندراج ). پسندیده . دلپسند. مطبوع . (ناظم الاطباء).
نبرد ذل بر آستان ملوک
این دل نازنین که من دارم .
خاقانی .
آفتابم که خاک ره بوسم
نه هلالم که نازنین باشم .
خاقانی .
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش اونازنین .
نظامی .
ای بزمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین .
نظامی .
دل کند ناز و خود چنین باشد
خانه پرورد نازنین باشد.
اوحدی .
- نازنین کردن خود را ؛ خود را لوس کردن . (یادداشت مؤلف ) :
خود را چو دلبران زمان نازنین مکن .
سنائی .
|| معشوق . (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ با کرشمه بود. (اوبهی ). معشوق لطیف و ظریف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
نازنینان منا! مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشائید.
خاقانی .
نالم چو ز آب آتش جوشم چو ز آتش آب
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت .
خاقانی (دیوان ص 725).
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .
خاقانی .
دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد.
عطار.
گرچه بربود عقل و دین مرا
بد مگوئید نازنین مرا.
امیرخسرو.
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته ای ؟
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است .
حافظ.
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم .
حافظ.
نازنینا! بچنین حسن و لطافت که تراست
نازکن ناز که شایسته ٔ ناز آمده ای .
شیفته ٔ همدانی .
|| دوست داشتنی . محبوب . (ناظم الاطباء). عزیز. گرامی :
وگر دل از زن وفرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بدو تاوان .
فرخی .
کجا شد سیامک شه نازنین
کجا رفت هوشنگ با داد و دین .
اسدی .
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید درسپرد او را.
سنائی .
چونانکه شیر و شهد مکد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی .
سوزنی .
ای نازنین کبوتر! از اینجاست برج تو
گر هیچ نامه داری از آنجا بما رسان .
خاقانی .
به آب چشم ، گفت ای نازنین ماه !
ز من چشم بدت بربود ناگاه .
نظامی .
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش باد چشم نازنینم .
نظامی .
همرهان نازنینم از سفر بازآمدند
بدگمانم تا چرا بی آن پسر بازآمدند.
کمال اسماعیل .
گر بر سر و چشم من نشینی
نازت بکشم که نازنینی .
سعدی .
زیبد اگر به عالمی فخر کنی ، که سالها
مادر دهر ناورد همچو تو نازنین خلف .
محیط قمی .
شبها به یاد نرگس نازآفرین تو
خوابم نمی برد، به سر نازنین تو!
مظهر تبریزی .
|| نازپرورد. گرامی داشته شده . به ناز و نعمت پرورده :
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی .
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بنده ٔ نازنین مشت زن .
سعدی .
- نازنین پروردن ؛ به ناز و نعمت پروردن . عزیز داشتن :
تو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری .
سعدی .
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.
سعدی .
|| زیبا. (ناظم الاطباء). جمیل . خوب . دوست داشتنی :
همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین .
فرخی .
آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی
وآمده اندر شراب آن صنم نازنین .
منوچهری .
نازنین جان را کن ای ناکس به علم
تن چه باشد گر نباشد نازنین .
ناصرخسرو.
نظر پاک این چنین بیند
نازنین جمله نازنین بیند.
سنائی .
پشت عراق و روی خراسان ری است ری
پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین .
خاقانی .
بناگوشی چو برگ یاسمین تر
بر و اندامی از گل نازنین تر.
امیرخسرو (از آنندراج ).
همچون تو نازنینی سر تابه پا لطافت
گیتی نشان نداده ، ایزد نیافریده .
حافظ.
گرم به ناز کشی ور به لطف بنوازی
هرآنچه می کنی ای نازنین خوشایند است .
زرگر اصفهانی .
به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن
که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است .
صائب .
به صورت نازنین و شوخ و چالاک
به دل دور از همه خوبان هوسناک .
وصال .
نگار نازنین شیرین مهوش
چو زلف خود پریشان و مشوش .
وصال .
|| نفیس . (ناظم الاطباء). باارزش . ارجمند. قیمتی . گرانبها. گرامی . عزیز.
- اوقات نازنین ؛ ساعات گرانمایه و باقدر. (ناظم الاطباء).
|| ظریف . لطیف . (ناظم الاطباء). || به مجاز، به معنی بسیار خوب و پسندیده . (از آنندراج ). پسندیده . دلپسند. مطبوع . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. دارای ناز.
۲. نازک اندام، خوش اندام.
۳. لطیف.
۴. دلربا.
۲. نازک اندام، خوش اندام.
۳. لطیف.
۴. دلربا.
دانشنامه عمومی
نازنین (ابهام زدایی). نازنین نامی برای دختران است.
نازنین (فیلم ۱۳۵۴)
نازنین (فیلم ۱۳۹۲)
نازنین همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نازنین (فیلم ۱۳۵۴)
نازنین (فیلم ۱۳۹۲)
نازنین همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
wiki: مهدی گلستانه و نویسندگی حسن انصاریان و تهیه کنندگی حسین فرح بخش و عبداله علیخانی محصول سال ۱۳۹۲ است. فیلمنامهٔ فیلم بسیار نزدیک به فیلم آواز تهران (۱۳۷۰) به کارگردانی کامران قدکچیان می باشد.
آتیلا پسیانی
پژمان بازغی
سحر قریشی
مجید صالحی
امیرحسین آرمان
مصطفی طاری
تصویری از یک نسل با کوله باری از غربت در دیاری آشنا...
آتیلا پسیانی
پژمان بازغی
سحر قریشی
مجید صالحی
امیرحسین آرمان
مصطفی طاری
تصویری از یک نسل با کوله باری از غربت در دیاری آشنا...
wiki: نازنین (فیلم ۱۳۹۲)
پیشنهاد کاربران
زیبا و خوشکل
بی کینه دلسوز آرام وتودل برو
دارای ناز وعشوه همچنین خوشگل زیبا
بسیار دوست داشتنی، مهربان، دلسوز، خوش قلب، عاشق گر
زیبا . خوش قلب . جذاب . خوش اندام . پاکدامن . نجیب.
نازنینا لایک کنین
به افتخار همه نازنینا
به افتخار همه نازنینا
مغرور ، عصبانی اما مهربان، خوشگل، تخس، زیبا، تودل برو ،
زبیا عصبانی
نازنین خوش قلب دلسوز زیبا و دوست داشتنی به افتخار خودم
ساده و خوش قلب
عشوه گر و پر اتفار ، کمر باریک
مهربان ، لطیف ، احساساتی ، زیبااا
عشقی بی پایان
محبوب
باشکوه، به دل نشستنی
دارای ناز و ادا
دارای ناز وعشوه، زیبا. دارای احساس وعاطفه، عاشق واقعی، دلسوز ومهربان، ودرعین حال مغرور
خوش رو و با ناز و ادا و خوشگل
مهربان ساده زیبا دارای ناز بسیار خوب
زیبا ترین مخلوقات
خوش قلب . باوفا. احساساتی. ناز. زیبا. مهربان. ساده
زیباخوشرو دلبر معشوق دل دلربا
دلسوزو مغرور و بلند پرواز
دوست داشتنی، عزیز و گرامی، دلبر و دلربا، ناز
دختری زیبا وخوش رو
باناز و اشفه کمر باریک غرو اتفار
خوش قلب
عشوه گر
زیبا خوشرو
معشوق و دلبر
معشوق و دلبر
شیرین و خوش زبان
معشوقه ی زیبا
زیبا
محبوب دل ها
دارای ناز
زیبا ، مهربان، دلسوز، وبسیار دوست داشتنی.
زیبا و ظریف با ناز عشوه
دلربا. محبوب دل
دارای ناز و زیبا
نهایت وصف معشوقه و نهایت تعریف و تمجید از دلربا
نازنین به معنای کسی که ناز دارد ، دوست داشتنی ، معشوق و خواستنی
خودمون میدونیم که بهترینا اسمشون نازنینه پس اهمیت نداره بعضی ها حسودی میکنن
تودلبرو
برازنده ی ناز زیبا حساس وباهوش
دارای ناز خوش قلب و ظریف
دلسوز، مهربان، خوش قلب، دوست داشتنی
نازنین یعنی دلربا ، عاشق، معشوق، دوست داشتنی، مهربان
زیبا دلربا معشوق با نازو عشوه ب افتخار نازنینا
دارای ناز و دلبر
دلربا ، خوش رو ، زیبا و ظریف
نازلی دلبر با ناز و عشوه
کلمات دیگر: