کلمه جو
صفحه اصلی

طلیعه


مترادف طلیعه : پدیدار گشتن، ظاهر شدن، پیشرو، پیش قراول، طلایه، مقدمه سپاه، آغاز، مقدمه، سپیده، اول آفتاب

فارسی به انگلیسی

dawn, forerunner, precursor, prelude, vanguard


dawn, forerunner, precursor, prelude, vanguard, leader, van

vanguard, van, leader


عربی به فارسی

جلو , صف جلو , جلودار , طلا يه


فرهنگ اسم ها

اسم: طلیعه (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: taliee) (فارسی: طَليعه) (انگلیسی: taliee)
معنی: ظاهر شدن، پیشرو، سپیده، ( به مجاز )، طلایه، طلایه طلایه

(تلفظ: taliee) (عربی) (به مجاز) ، طلایه . ← طلایه .


مترادف و متضاد

پیشرو، پیش‌قراول، طلایه، مقدمه سپاه


آغاز، مقدمه


سپیده


اول آفتاب


پدیدار گشتن، ظاهر شدن


۱. پدیدار گشتن، ظاهر شدن
۲. پیشرو، پیشقراول، طلایه، مقدمه سپاه
۳. آغاز، مقدمه
۴. سپیده
۵. اول آفتاب


فرهنگ فارسی

مقدمه لشکر، پیشروسپاه، پیش قراول، دیدبان، طلایه
واحدی از سربازان که پیشاپیش قشون فرستند مقدمه طلایه جمع : طلایع ( طلائع ) . یا طلیعه صبح . اول آفتاب .
پاره از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند .

فرهنگ معین

(طَ عِ ) [ ع . طلیعة ] (اِ. ) مقدمة لشکر، جلوداران لشکر.

لغت نامه دهخدا

طلیعة. [ طَ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول . مقدمةالجیش . طلایه . (مهذب الاسماء) (السامی ). قومی که پیش مقدمه باشد. (دهار). جاسوس . گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. (منتخب اللغات ). پیشرو لشکر. جاسوس . فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمه ٔ لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. (غیاث ) (آنندراج ). طلیعةالجیش ؛ طلایه ٔ لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو (واحد و جمع در وی یکسان است ). ج ، طلائع. (منتهی الارب ): طلیعه ٔ سپاه ؛ رقیب جیش : طلیعه ٔ خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 589). طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. (تاریخ بیهقی ص 379). سواری چند از طلیعه ٔ ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. (تاریخ بیهقی ص 618). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. (تاریخ بیهقی ص 356). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. (تاریخ بیهقی ص 357). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه ٔ علی تکین پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول تا نمازِ خفتن بطلیعه ٔما رسید. (تاریخ بیهقی ص 357). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم . (تاریخ بیهقی ص 353). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. (تاریخ بیهقی ص 350). سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت . (تاریخ بیهقی ص 451). طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید. (تاریخ بیهقی ص 354). احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام . (تاریخ بیهقی ص 350). برابر طلیعه ٔ سواران گزیده تر فرستادن گرفت . (تاریخ بیهقی ص 351). بدین خیمه های تهی و چهارپای شبانی چند منگرید که خصمان در پره ٔ بیابانند و کمینها ساخته تا خللی نیفتد چنانکه طلیعه ٔ ما برود و حالها نیکو بداند. (تاریخ بیهقی ص 493). پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت .(تاریخ بیهقی ص 351). تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. (تاریخ بیهقی ص 350). احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار... با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 436). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعه ٔ علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی ). امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعه ٔ لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم . (تاریخ بیهقی ). امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه . (تاریخ بیهقی ص 471).
هم مطلع جمال خداوندی
هم مشرق طلیعه ٔ انوارش .

ناصرخسرو.


سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه ٔ او.

مسعودسعد.


اگر نه ترسان میباشد از طلیعه ٔ هجر
چرا حشر بشب تیره بیشتر دارد.

مسعودسعد.


و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه ٔ آن کرده . (کلیله و دمنه ).
طلیعه آمد و آنک سپاه بر اثر است
پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم .

سوزنی .


ابوعبداﷲ طائی با جمعی که طلیعه بودند با ایشان بمحاربت ایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 405). رسول ناصرالدین چون بازمیگشت بر فوجی که طلیعه ٔ ابوعلی بودند بگذشت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 133).
- طلیعه ٔ صبح ؛ اول آفتاب .
- طلیعه گاه ؛ محل و جایگاه طلیعه : آنگاه کس بتازیم که از راه مخالفان درآید از طلیعه گاه تا گویندخصمان بجنگ پیش نخواهند آمد. (تاریخ بیهقی ص 353).

( طلیعة ) طلیعة. [ طَ ع َ ] ( ع اِ ) پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول. مقدمةالجیش. طلایه. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). قومی که پیش مقدمه باشد. ( دهار ). جاسوس. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. ( منتخب اللغات ). پیشرو لشکر. جاسوس. فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمه لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. ( غیاث ) ( آنندراج ). طلیعةالجیش ؛ طلایه لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو ( واحد و جمع در وی یکسان است ). ج ، طلائع. ( منتهی الارب ): طلیعه سپاه ؛ رقیب جیش : طلیعه خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ص 589 ). طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. ( تاریخ بیهقی ص 379 ). سواری چند از طلیعه ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. ( تاریخ بیهقی ص 618 ). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. ( تاریخ بیهقی ص 357 ). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه علی تکین پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). رسول تا نمازِ خفتن بطلیعه ٔما رسید. ( تاریخ بیهقی ص 357 ). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم. ( تاریخ بیهقی ص 353 ). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت. ( تاریخ بیهقی ص 451 ). طلیعه لشکر دمادم کنید. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). برابر طلیعه سواران گزیده تر فرستادن گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 351 ). بدین خیمه های تهی و چهارپای شبانی چند منگرید که خصمان در پره بیابانند و کمینها ساخته تا خللی نیفتد چنانکه طلیعه ما برود و حالها نیکو بداند. ( تاریخ بیهقی ص 493 ). پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت.( تاریخ بیهقی ص 351 ). تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار... با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. ( تاریخ بیهقی ص 436 ). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعه علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. ( تاریخ بیهقی ). امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعه لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم. ( تاریخ بیهقی ). امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه. ( تاریخ بیهقی ص 471 ).

فرهنگ عمید

طلایه#NAME?


= طلایه

پیشنهاد کاربران

طلوع نور

طلوع نموده
نمایان شده

طلوع آفتاب

ابتدای ظاهر شدن - طلوع کردن

خار هسته

طلوع کننده


اولین پرتوهای نور خورشید در زمان طلوع

در گویش زبان بختیاری واژه طلیعه به معنای طلوع نور خورشید وسحر میباشد. یاهمان تیغه های نورخورشید که از پشت کوه قبل از خورشید پدیدار میشوند.

طلیعه : /taliee/ طَلیعه ( عربی ) ( به مجاز ) ، طلایه. طَلیعه ، طَلایه ( عربی ) ( به مجاز ) نشانه یا جلوه ی نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود. آغاز ، مقدمه ، سپیده، اول آفتاب . اسم طلیعه و طلایه مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .


کلمات دیگر: