کلمه جو
صفحه اصلی

نهال


مترادف نهال : درختچه، درخت، شجر، گیاه، بستر، تشک نهالی، شکار، کنین

فارسی به انگلیسی

sapling, seedling, twig, young tree

sapling, twig, young tree


sapling, seedling


فارسی به عربی

زلة

فرهنگ اسم ها

اسم: نهال (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: na (e) hāl) (فارسی: نهال) (انگلیسی: nahal)
معنی: کودک نورُسته، درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است، ( در کشاورزی ) درخت یا درختچه ی نورس که تازه نشانده شده است، ( به مجاز ) کودک نورسته

(تلفظ: na(e)hāl) (در کشاورزی) درخت یا درختچه‌ی نورس که تازه نشانده شده است ؛ (به مجاز) کودک نورُسته .


مترادف و متضاد

slip (اسم)
گمراهی، باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، اولاد، ستون، نسل، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطابه خواندن، نهال، تکه کاغذ، لیزی

plant (اسم)
دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه

scion (اسم)
ترکه، فرزند، قلمه، نهال

sapling (اسم)
نهال، قلمه درخت، درخت تازه و جوان

درختچه، درخت، شجر، گیاه


بستر، تشک‌نهالی


شکار، کنین


۱. درختچه، درخت، شجر، گیاه
۲. بستر، تشکنهالی
۳. شکار، کنین


فرهنگ فارسی

درخت جوان نورسته، درختی که تازه روییده باشد
( اسم ) بستر تشک : (( روز جوانی بدین مایه سال چرا خاک را برگزیدی نهال ? ) )

درخت جوانی که قطر برابر سینۀ آن کمتر از ده سانتی‌متر باشد


فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) درخت جوان نورسته .

لغت نامه دهخدا

نهال . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناهل . رجوع به ناهل شود. || ج ِ ناهلة. رجوع به ناهلة شود.


نهال. [ ن ِ / ن َ ] ( اِ ) درخت نونشانده. ( لغت فرس اسدی ص 312 ). درخت خرد باشد که نونشانده باشند. ( صحاح الفرس ). درخت نورسته. ( از رشیدی ). درخت موزون نورسته. ( غیاث اللغات ) ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درخت نونشانده. ( از برهان ) ( ازناظم الاطباء ). شاخه تر و تازه از هر درختی که ببرند و در جای دیگر نشانند و نیز گیاهی که از جائی بکنند و در جای دیگر کشت کنند. ( ناظم الاطباء ). شاخ نو که ازشاخ کهن برآید از درخت. درخت جوان و خرد. ( یادداشت مؤلف ). نهاله. ( انجمن آرا ). نشاء. قلمه :
در زیر هر نهالی از آن مجلسی کنیم
بر یادکرد خواجه و بر دیدن بهار.
فرخی.
زمانه گوئی از این نو بنفشه ای که نشاند
نهال داشت ز باغ وزیر ایرانشاه.
فرخی.
ز بس مناظره کآنجا زبان من کردی
بر آن نکوی سپرغم بر آن خجسته نهال.
فرخی.
بهار خندان گوئی ز برگ اوست اثر
درخت طوبی گوئی ز شاخ اوست نهال.
عنصری.
به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون ز آنکه گیرد درختان به سال.
عنصری.
هر که از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر
باغ عمرش تازه ماند و آن نهالش برگرفت.
مسعودسعد.
بر راه حقیقت رو منگر به چپ و راست
با باد مخم زین سو و ز آن سو نه نهالی.
ناصرخسرو.
نهالی که تلخ است بارش مکار
ازیرا رهت بر سرای جزاست.
ناصرخسرو.
نهال شومی و تخم دروغ است
نروید جز که در خاک خراسان.
ناصرخسرو.
سپاس خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفه نهالی بود که فلک از آن نهال پیدا شد. ( تاریخ بیهقی ). چون شکوفه نهال را سخت تمام و روشن و آبدار بینند... ( تاریخ بیهقی ص 392 ).
نهال نیک نروید مگر ز نیک درخت
درخت نیک نخیزد مگر ز نیک نهال.
قطران.
چنین گویند که نهال انگور از هرات به همه جهان پراگند. ( نوروزنامه ). شاه دیگر باره با داناآن به دیدار درخت شد نهال او را دید درخت شده. ( نوروزنامه ). شاه با بزرگان و داناآن بر سر آن نهال شد. ( نوروزنامه ).
تا روضه خلد است و در او رسته نهالی

نهال . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) درخت نونشانده . (لغت فرس اسدی ص 312). درخت خرد باشد که نونشانده باشند. (صحاح الفرس ). درخت نورسته . (از رشیدی ). درخت موزون نورسته . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درخت نونشانده . (از برهان ) (ازناظم الاطباء). شاخه تر و تازه از هر درختی که ببرند و در جای دیگر نشانند و نیز گیاهی که از جائی بکنند و در جای دیگر کشت کنند. (ناظم الاطباء). شاخ نو که ازشاخ کهن برآید از درخت . درخت جوان و خرد. (یادداشت مؤلف ). نهاله . (انجمن آرا). نشاء. قلمه :
در زیر هر نهالی از آن مجلسی کنیم
بر یادکرد خواجه و بر دیدن بهار.

فرخی .


زمانه گوئی از این نو بنفشه ای که نشاند
نهال داشت ز باغ وزیر ایرانشاه .

فرخی .


ز بس مناظره کآنجا زبان من کردی
بر آن نکوی سپرغم بر آن خجسته نهال .

فرخی .


بهار خندان گوئی ز برگ اوست اثر
درخت طوبی گوئی ز شاخ اوست نهال .

عنصری .


به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون ز آنکه گیرد درختان به سال .

عنصری .


هر که از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر
باغ عمرش تازه ماند و آن نهالش برگرفت .

مسعودسعد.


بر راه حقیقت رو منگر به چپ و راست
با باد مخم زین سو و ز آن سو نه نهالی .

ناصرخسرو.


نهالی که تلخ است بارش مکار
ازیرا رهت بر سرای جزاست .

ناصرخسرو.


نهال شومی و تخم دروغ است
نروید جز که در خاک خراسان .

ناصرخسرو.


سپاس خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش . (تاریخ بیهقی ص 308). ابتدا بباید دانست که امیر ماضی ... شکوفه ٔ نهالی بود که فلک از آن نهال پیدا شد. (تاریخ بیهقی ). چون شکوفه ٔ نهال را سخت تمام و روشن و آبدار بینند... (تاریخ بیهقی ص 392).
نهال نیک نروید مگر ز نیک درخت
درخت نیک نخیزد مگر ز نیک نهال .

قطران .


چنین گویند که نهال انگور از هرات به همه ٔ جهان پراگند. (نوروزنامه ). شاه دیگر باره با داناآن به دیدار درخت شد نهال او را دید درخت شده . (نوروزنامه ). شاه با بزرگان و داناآن بر سر آن نهال شد. (نوروزنامه ).
تا روضه ٔ خلد است و در او رسته نهالی
این روضه مبادا ز نهال آمده خالی .

سوزنی .


روزار نه تیغ خسرو مازندران شده ست
چون بشکند نهال ستم یا برافکند.

خاقانی .


تو نهال باغ ملکی سر بخت سبز بادت
که به باغ ملک سروی ز تو تازه تر نیامد.

خاقانی .


گوئی اندر جوی دل آبی ز کوثر رانده ام
یا به باغ جان نهالی از جنان آورده ام .

خاقانی .


کرم کاندر چوب زاییده ست حال
کی بداند چوب را وقت نهال .

مولوی .


نهالی به سی سال گردد درخت
ز بیخش برآردیکی باد سخت .

سعدی .


نهال عدل به بستان ملک چون بالد
گرش حسام نه چون آب در میان باشد.

اثیر اومانی .


ای نهال چمن جان و دلم
غنچه ٔ باغچه ٔ آب و گلم .

جامی .


ای تازه نهال خار جورت
اول بر پای باغبان رفت .

؟


مرنج حافظ و از دلبران وفا مطلب
گناه باغ چه باشد چو این نهال نرست .

حافظ (از آنندراج ).


- نهال افکندن ؛ درخت نونشانده یا نورسته را بریدن . رجوع به نهال افکن شود.
- نهال پروردن ؛ از درخت نونشانده مواظبت کردن . رجوع به نهال پرور شود.
- نهال زدن ؛ نهال کاشتن .
- نهال ساختن ؛ نهال کاشتن . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
- نهال کاشتن ؛ درخت نونشاندن :
هرکه از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر
باغ عمرش تازه ماند و آن نهالش برگرفت .

مسعودسعد.


نهالی که تلخ است بارش مکار
ازیرا رهت بر سرای جزاست .

ناصرخسرو.


- نهال کردن ؛ نهال زدن . نهال کاشتن .
- نهال گرفتن . رجوع به گرفتن شود :
تمنا در بهشت خاطرم مسکن نمی گیرد
نهال آرزومندی در این گلشن نمی گیرد.

(از آنندراج ).


- نهال نشاندن ؛ نهال کاشتن . درخت نو غرس کردن :
بار ثنا بایدت نهال رادی نشان .

مسعودسعد.


کی گیرد پند جاهل از تو
در شوره نهال چون نشانی .

ناصرخسرو.


- نهال نهادن ؛ نهال زدن . نهال کاشتن :
اگر به نام تو اندر زمین نهند نهال .

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


- امثال :
جگرها خون شود تا یک نهالی بارور گردد .
نهال تا تر است باید راستش کرد .
نهال تلخ نگردد به تربیت شیرین .
|| بستر. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). توشک . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). نهالی . (جهانگیری ) (از رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). نهالین :
تن مرده را خاک باشد نهال
تو از کشتن من بدین سان منال .

فردوسی .


به روز جوانی بدین مایه سال
چرا خاک را برگزیدی نهال .

فردوسی .


کسی کو ز فرمان ما سر بتافت
نهالی جز از خاک تیره نیافت .

فردوسی .


و فاطمه و حسنین گرد بر گرد سید عالم نشسته و سید عالم بر نهالی که از لیف خرما بافته بودند. (قصص الانبیاء ص 242). || شکار. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). چه ، شکارگاه را نهالگاه نیز گویند. (برهان قاطع). رجوع به نهالگاه و نهاله شود. || مجازاً، کامیاب . (از غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

درخت تازه روییده یا تازه کاشته شده.
= نهالی: به روز جوانی بدین مایه سال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی: ۶/۱۲۵ حاشیه ).

= نهالی: ◻︎ به روز جوانی بدین مایه‌سال / چرا خاک را برگزیدی نهال (فردوسی: ۶/۱۲۵ حاشیه).


درخت تازه‌روییده یا تازه‌کاشته‌شده.


دانشنامه عمومی

نهال (ستاره). نِهال یا بتا خرگوش یک ستاره است که در صورت فلکی خرگوش قرار دارد.
نهال واژه ای عربی و به معنای آشامنده است که در این جا منظور از آن شترهای آشامنده در تصویر این صورت هستند.

فرهنگستان زبان و ادب

{sapling} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] درخت جوانی که قطر برابر سینۀ آن کمتر از ده سانتی متر باشد

گویش مازنی

/nehaal/

واژه نامه بختیاریکا

گِچ؛ گِچل؛ جیکُل

جدول کلمات

درخت جوان

پیشنهاد کاربران

سر زنده و جوان

نو نهال به معنى جوان تازه و جدید


جوان سرزنده

هرچیزی که باعث شکوفایی، تکامل و باروری شود چه انسانها و چه گیاهان؛ البته با تربیت درست و امکانات صحیح و مناسب.

نهال یعنی درخت کوچک درخت زیبا یعنی عشق من دختر خشکل من .

نهال یعنی دخمل خوشگل من.


ریشه تازه جوانه زده


نهال یعنی درختچه یا گیاه تازه و شاداب دختر مهربون من هم اسمش نهال هست

نهال یهنی سر زنده. . تازه.

نهال یعنی رویش مجدد، یعنی زندگی و شادابی یعنی نهال دختر قشنگ من

نهال یعنی جوان درخت چه کوچک ما دوتا خواهر هستیم نهال و نرگس

بن کنونی ( مضارع ) از کنش ( فعل ) نهادن پسوند نام ساز آل نه آل=نهال همچنین پوشال روال چنگال گودال

نهال که ریشه اش از هلیدن و نهادن است همچون بستر که از گستردن است به بستر گویند
تن مرده را خاک باشد نهال
تو از کشتن من بدین سان منال.
فردوسی.
به روز جوانی بدین مایه سال
چرا خاک را برگزیدی نهال.
فردوسی.
کسی کو ز فرمان ما سر بتافت
نهالی جز از خاک تیره نیافت.
فردوسی.
اگر شاه باشیم و گر زردهشت
نهالین ز خاک است و بالین ز خشت.
فردوسی.
نصربن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن از اسب بینداخت و پیش آمد و نهالین را بوسه داد. ( تاریخ بخارا ص 100 ) .
پوستین پاره ای بدش بر دوش
شب نهالین و روز بالاپوش.
شیخ بهایی

نهال یک درخت است. پر از گل است. نهال😍❤❤❤❣❣❣


کلمات دیگر: