کلمه جو
صفحه اصلی

عقیل


مترادف عقیل : خردمند، عاقل، فهیم، لبیب، بزرگوار، گرامی

فرهنگ اسم ها

اسم: عقیل (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: aqil) (فارسی: عقيل) (انگلیسی: aghil)
معنی: خردمند و بزرگوار، عاقل و گرامی، ( اَعلام ) [قرن اول هجری] فرزند ابوطالب و فاطمه ی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی ( ع )، ( در اعلام ) فرزند ابوطالب و فاطمه ی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی ( ع )، نام برادر علی ( ع ) و پسر موسی کاظم ( ع )

(تلفظ: aqil) (عربی) خردمند و بزرگوار ، عاقل و گرامی ؛ (در اعلام) فرزند ابوطالب و فاطمه‌ی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی (ع) .


مترادف و متضاد

۱. خردمند، عاقل، فهیم، لبیب
۲. بزرگوار، گرامی


فرهنگ فارسی

ابن کعب بن عامر ابن صعصعهیکی از قبایل قدیم جزیره العرب و آن بطنی است از هوازن قیس عیلان . مسکن این قبیله در جنوب نحد است . توبه بن الحمیر و مجنون لیلی الاخیلیه از شاعران این قبیله و بشار ابن برد شاعر از موالی ایشان بود.
معقول، مردگرامی و ردمند
( صفت ) خردمند و بزرگوار عاقل و گرامی .
ابن موسی الکاظم ( ع ) یکی از فرزندان امام موسی کاظم ( ع ) است

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) خردمند، گرامی .

لغت نامه دهخدا

عقیل . [ ] (اِخ ) مالک و عقیل ، دو ندیم جذیمةالابرش ، که دوستی و وفای دو تن را بدان دو مثل زنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).


عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). معقول. ( اقرب الموارد ). خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) زانوبند شتر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

عقیل. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از خزیمه ، از عدنانیه را تشکیل میدهند و آنان را در سرزمین عراق و الجزیرة حکومتی بود و در عهد سلاطین سلجوقی کار آنان بالا گرفت. ( از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب ).

عقیل. [ ] ( اِخ ) مالک و عقیل ، دو ندیم جذیمةالابرش ، که دوستی و وفای دو تن را بدان دو مثل زنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

عقیل. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به حوران. ( منتهی الارب ). قریه ای است از قرای حوران از ناحیه لوی از اعمال دمشق. ( از معجم البلدان ).

عقیل. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی طالب عبدمناف بن عبدالمطلب هاشمی قرشی ، مکنی به ابویزید. برادر بزرگتر علی بن ابی طالب ( ع ). وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت و یکی از چهار تنی بود که قریش در منافرات و منازعات خود برای حکمیت بدانها رجوع میکرد. ( سه تن دیگر مخرمة، و حویطب ، و ابوجهم بوده اند ). عقیل تا غزوه بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد، با فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعه حدیبیة اسلام آورد،و به سال هشتم هجری به مدینه مهاجرت کرد و در غزوه ٔمؤتة همراه مسلمین شرکت جست. هنگامی که برادرش علی ( ع ) به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست ، و در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد. عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایام و انساب آنان بود. و مردم در مسجد مدینه انساب و اخبار را از او میگرفتند. عقیل به سال 60 هَ.ق. در ابتدای خلافت یزید درگذشت و برخی درگذشت او را در ایام معاویه میدانند. در حلب و نواحی آن گروهی میزیستند که به او نسبت داشتند و به بنی عقیل شهرت داشتند. ( از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابة و البیان و التبیین و نکت الطالبیین و طبقات ابن سعد و تاج العروس و مقاتل الطالبیین ).

عقیل. [ ] ( اِخ ) ابن بلال بن جریر. نبه جریر شاعر معروف ،شاعری مقل ( کم شعر ) است. ( از الفهرست ابن الندیم ).

عقیل. [ ع ُق َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عَقیل ایلی ، مکنی به ابوخالد، از موالی بنی امیه. وی از حافظان حدیث بود و از «شرطیان » مدینه بشمار می آمد. عقیل به سال 141 هَ. ق. در مصر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از تهذیب التهذیب ).

عقیل . [ ] (اِخ ) ابن بلال بن جریر. نبه ٔ جریر شاعر معروف ،شاعری مقل ّ (کم شعر) است . (از الفهرست ابن الندیم ).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب عبدمناف بن عبدالمطلب هاشمی قرشی ، مکنی به ابویزید. برادر بزرگتر علی بن ابی طالب (ع ). وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت و یکی از چهار تنی بود که قریش در منافرات و منازعات خود برای حکمیت بدانها رجوع میکرد. (سه تن دیگر مخرمة، و حویطب ، و ابوجهم بوده اند). عقیل تا غزوه ٔ بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد، با فدیه ٔ عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعه ٔ حدیبیة اسلام آورد،و به سال هشتم هجری به مدینه مهاجرت کرد و در غزوه ٔمؤتة همراه مسلمین شرکت جست . هنگامی که برادرش علی (ع ) به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست ، و در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد. عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایام و انساب آنان بود. و مردم در مسجد مدینه انساب و اخبار را از او میگرفتند. عقیل به سال 60 هَ .ق . در ابتدای خلافت یزید درگذشت و برخی درگذشت او را در ایام معاویه میدانند. در حلب و نواحی آن گروهی میزیستند که به او نسبت داشتند و به بنی عقیل شهرت داشتند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابة و البیان و التبیین و نکت الطالبیین و طبقات ابن سعد و تاج العروس و مقاتل الطالبیین ).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن شداد سلولی . از اشراف شجاع در عهد مروان ، و از همراهان حجاج در عراق . وی به سال 76 هَ . ق . به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن الاثیر).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عُلَّفةبن حارث بن معاویه ٔ یربوعی مری ضبابی ذبیانی ، مکنی به ابوالعمیس . از شاعران دولت بنی امیه . وی از اشراف قوم خود بود و دخترش «جرباء» زوجه ٔ یزیدبن عبدالملک بوده است . عقیل در حدود سال 100 هَ . ق .درگذشته است . (از الاعلام زرکلی از الاغانی و سمط اللاَّلی و خزانه ٔ بغدادی و رغبة الاَّمل و جمهرة الانساب ).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عُکبَری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به احنف . شاعر و ادیب و از اهالی عکبرا بوده است و به سال 385 هَ . ق . درگذشته است .رجوع به الاعلام زرکلی و المنتظم و یتیمةالدهر شود.


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مرةبن موهوب بن مالک ، از بنی زیدبن حرام ، از جذام ، از قحطانیه . جدی است جاهلی . و عقیلیون یا بنی عقیل که از ساکنان «حوف » می باشند بدو نسبت دارند. (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مقرن . صحابی است . (منتهی الارب ).


عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ). یکی از فرزندان امام موسی کاظم (ع ) است . (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 81).


عقیل . [ ع َ ] (ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معقول . (اقرب الموارد). خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) زانوبند شتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) ابن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة، از عدنان . جدی است جاهلی . وبرخی از فرزندان او امارت کوفه و شهرهای فرات را داشتند و بر موصل نیز دست یافتند. و چون سلجوقیان این شهرها را تسخیر کردند آنان به بحرین که زادگاه اصلی آنان بود، کوچ کردند. قبیله ٔ بنی ربیعةبن عقیل که از قبایل توانای جاهلیت بود، از این نسل بشمار می آیند. توبةبن الحمیر و مجنون لیلی الاخیلیة از شاعران این قبیله اند، و بشاربن برد شاعر از موالی ایشان است . (از الاعلام زرکلی ) (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مآخذذیل شود: ابن خلدون ج 4 ص 254، نهایةالارب قلقشندی ، ابن خلکان ج 2 ص 114، الذریعة ج 1 ص 324، الرجل نجاشی .


عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از خزیمه ، از عدنانیه را تشکیل میدهند و آنان را در سرزمین عراق و الجزیرة حکومتی بود و در عهد سلاطین سلجوقی کار آنان بالا گرفت . (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب ).


عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است به حوران . (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای حوران از ناحیه ٔ لوی از اعمال دمشق . (از معجم البلدان ).


عقیل . [ ع ُق َ ] (اِخ ) ابن خالدبن عَقیل ایلی ، مکنی به ابوخالد، از موالی بنی امیه . وی از حافظان حدیث بود و از «شرطیان » مدینه بشمار می آمد. عقیل به سال 141 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از الاعلام زرکلی از تهذیب التهذیب ).


پیشنهاد کاربران

عقیل یعنی زیرک وباهوش
عقیل یعنی زیبا

عقیل به معنای، زیرک، باهوش، عقل، خردمند، دانا

عقیل =از کلمه عقل می آید

چون از عقل میاد پس یعنی عاقل و باهوش و خردمند و. . .


معنی زیبا
الباقی مزخرف

عقیل احتمالا معرب شده آشیل achilles باشد که در بعضی زبانها ahil هم گفته می شود.


کلمات دیگر: