کلمه جو
صفحه اصلی

جهانگیر رزمی

دانشنامه عمومی

جهانگیر رزمی عکاس ایرانی و برنده جایزهٔ معتبر پولیتزر در سال ۱۹۸۰به عکسی تعلق گرفت که تا مدت ها تیتر روزنامه های جهان شده بود. عکس جوخه آتش در ایران، که در تاریخ ۲۷ اوت ۱۹۷۹ به صورت ناشناس در روزنامه اطلاعات، که هم اکنون نیز منتشر می شود، به چاپ رسید ثمرهٔ همراهی جهانگیر رزمی با صادق خلخالی در ۵ شهریور ۱۳۵۸، در سفر به استان کردستان است که رزمی توانست اسناد معتبری از تیرباران عده ای از مخالفین کرد و تنی چند از اعضای سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی ایران توسط عکس های تکان دهنده ای که از آن وقایع گرفت، برای جهانیان به جای بگذارد. اما پس از انتشار عکس در روزنامهٔ اطلاعات و تنها به فاصلهٔ چند روز از آن، عکس جوخهٔ آتش، در صفحات اول روزنامه های متعدد در سراسر جهان ظاهر شد. اما رزمی از بیم جانش نتوانست خود را صاحب آن عکس معرفی کند و نزدیک به ۲۶ سال تنها برنده ناشناس جایزه پولیتزر در تاریخ ۹۰ ساله این جایزه بود، تا آنکه سرانجام در سال ۲۰۰۶ میلادی نام رزمی به عنوان عکاس عکس جوخهٔ آتش برای همگان آشکار شد.
گفتگوی روزنامه شرق با رزمی
مقالهٔ وال استریت ژورنال
Pulitzer records to name anonymous Iranian winner." Reuters 7 Dec. 2006
جهانگیر رزمی، اولین فرزند از خانواده ای ارتشی بود. وی از مادری خانه دار و پدری که کارمند ارتش بود در شهرک صنعتی اراک به دنیا آمد و رشد کرد. رزمی در یک مغازه عکاسی به پسر عمویش در ظهور فیلم و گرفتن عکس از نوعروسان و سربازان کمک می کرد تا اینکه در سن ۱۲ سالگی توانست با استفاده از دوربین لوبیتل روسی عکسی بگیرد که همان عکس نقطهٔ عطف آغاز فعالیت های حرفه ای وی شد.
رزمی دربارهٔ آغاز فعالیت های عکاسی خود در گفتگویی این گونه عنوان می گوید:
«من ساکن اراک بودم. در سن ۱۳–۱۲ سالگی با عموزادهٔ خودم که مغازهٔ عکاسی در اراک داشت کار می کردم. ضمن این که تحصیل می کردم، پیش ایشان هم می رفتم. در نزدیکی مغازهٔ پسرعموی من اتفاقی رخ داد که من فکر می کنم شروع کار عکاسی خبری من بود. من دوستی داشتم به نام بهروز طاهری که در نزدیکی مغازهٔ پسرعموی من زندگی می کرد و هم سن و سال خود من بود. ایشان عاشق دختری بود به اسم بدری سلطانی. ظاهراً نامه ای رد و بدل کردند و خانوادهٔ این دختر نپذیرفتند و این آقای بهروز طاهری از پشت بام با تفنگ شکاری پدرش، با گلوله او را زد. این حادثه دقیقاً نزدیکی محل عکاسی ما، شاید بشود گفت روبروی مغازهٔ عموزادهٔ من اتفاق افتاد. من این صحنه را دیدم. یک روز بارانی هم بود. سریع دوربینی را که در مغازه بود برداشتم و در آن زمان هم دوربین های روسی بیشتر باب بود. دوربین های لوبیتل روسی. من دوربین را برداشتم، فیلم انداختم و از جنازهٔ این دختر که در کف خیابان افتاده بود، عکس گرفتم و آقایی به نام مکی، که قبلاً هم با ایشان ارتباط داشتیم، کارهای خبری اراک را برای تهران انجام می داد، با ایشان تماس گرفتم و این عکس رفت به روزنامه و به نام خود من هم چاپ شد و من فکر می کنم این اولین آغاز علاقه به این رشتهٔ کار خبری بود که از آن جا من پیدا کردم. بعد از این که تحصیلاتم به پایان رسید آمدم تهران و در سال ۴۸ بعد از دورهٔ خدمت نظام به استخدام روزنامهٔ اطلاعات درآمدم. در سرویس عکس و خبر روزنامهٔ اطلاعات. کار مطبوعاتی ام را در سال ۴۸ در روزنامه اطلاعات شروع کردم. خوشحال بودم، کاری بود که واقعاً مورد علاقه من بود، با عشق این کار را انجام می دادم. همه چیز جور بود، محیط بسیار عالی و دلنشین بود، کاری که انجام می دادم برایم لذت بخش بود.»


کلمات دیگر: