کلمه جو
صفحه اصلی

باخرزی

فرهنگ فارسی

از شعرا و نویسندگان خراسان

لغت نامه دهخدا

باخرزی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن ، علی بن الحسن بن ابی الطیب (437 هَ . ق . / 1074 م .). مورخ ، و از ادباء و شعراء و نویسندگان و از مردم باخرز خراسان است ودر اندلس کشته شد. از دبیران بود، اطلاعاتی از فقه وحدیث داشت . او راست : دمیةالقصر و عصرة أهل العصر، نسخه ٔ خطی که در آن شرح ادبای عصر خویش را آورده است ونیز او را دیوانی است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 664). وعوفی آرد: الرئیس الشهید ابوالقسم علی بن الحسن بن ابی طیب الباخرزی . حَسَن خلق و عالی سخن بود، آسمان مجد وبزرگی و آفتاب فضل و بزرگواری ، عرصه ٔ فصاحت او با فساحت و شیوه ٔ دست راد او بذل و سماحت ، نظم او از مقام ایام جوانی خوشتر و نثر او از طراوت عهد شباب دلکش تر، در میدان بیان سابق و بر فضلاء جهان فایق ، در هر دو قلم در عالم علم گشته و بهر دو زبان از فضلاء زمان قصب سبق درربود و برهان فضل و شاهد بزرگی او کتاب دمیةالقصر است که جمع آورده است بلغت عربی و در معنی این تألیف داد سخن داده است و از رگ اندیشه خون چکانیده هر خاطری که سکندروار در سواد حروف آن بیاض جولان کند همه پر درر و جواهر گردد و هر ناقد که آن نقود رایج را بر محک سواد قلب زند همه عیار آب زر یابد و در اقبال سن ّ شباب کاتب حضرت سلطان رکن الدین طغرل بک بود و در آن خدمت محلی عالی و رتبتی سامی داشت ، اسبابی مهیا و عیشی مهنا و چون ببصر ثاقب و بصیرت ناقد بدید که همه ٔ سعادتها در عزلتست که تمامت عزّ و تتمه ٔ دولتست انزوا اختیار کرد و عزلت گزید و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان بافضل بمعاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد و میان او با پیوندوالی ابخاز که نام آن ماه بود بَدوِ پیوند افتاد:
عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی .
و آن پیوند بند راه عافیت او شد و عاقبت سر در کار دل کرد و تیغ آن ظالم بخون او رنگین شد و چنان هنرمند نیک سخن را چشم بد دریافت و ماه آسمان هنر او بخسوف مبتلا شد و حدوث این حادثه در تاریخ سنه ٔ ثمان و ستین و اربعمائه (468) بود و اشعار تازی او بسیار است در غایت سلاست و نهایت لطافت و درین وقت در خدمت صدر اجل کبیر تاج الملک شرف الدولة والدین عمدةالوزرا محمدبن حسن رفعاﷲ قدره بودم که دیوان شعر تازی او که موسومست بالاحسن فی شعر علی بن الحسن مطالعه افتاده بود و از آن لطایف اقتباس میرفت که ناگاه آفتاب جلال صدر کبیر ملک النواب نصیرالملک طلوع کرد آن نسخه بخدمت او پیش کشید و از آنجا بیتی چند تازی به خاطر مانده بود. در قصیده ای می گوید در مدح طغرل بک :
سرنا و مرآةُ الزمان بحالها
فالاَّن قد محقت و صارت منحلا
[ تخد ] الرکاب فلا تعوج ُ بنا علی
طلل الحبیب و لا تحیی المنزلا
و تحرک الاعطاف تشمیراً بنا
تتیمم الملک المظفر طغرلا.
و در قطعه ای می گوید:
و لقد جذبت الی عقرب صدغها
فوجدتها جرارةً مجرورة
و کشفت لیلة وصلها عن ساقها
فرأیتها مکارة ممکورة.
و از عربی بپارسی میگوید:
چون تو یارا گزیده یار که دید
همبرِروی تو نگار که دید
مشک بر برگ تازه گل که شنید
ماه بر سرو جویبار که دید
صدفی خردک از عقیق یمن
سر بسر دُرّ شاهوار که دید
واوفتاده نگون بر آتش تیز
زنگی سست و بیقرار که دید
نرگسی ناچشیده هرگز خمر
روز و شب مانده درخمار که دید؟
و له ایضاً:
خال ماشوره ٔ سیمین تو دیدم صنما
بزدم از طرب و شادی صد نعره برو
ظن چنان بردم کز غالیه ٔ سنبل خویش
بچکانید سرزلف تو یک قطره برو.
و او راطرب نامه ایست رباعیات بر حروف معجم و معروفست ، وقتی در بخارا در کتابخانه ٔ سرندیبی این نسخت در نظر آمده است و بیتی چند از آن یادبود نوشته آمد:
پیرامن روز قیرگون شب دارد
زیر دو شکر سی ودو کوکب دارد
بر سرخ گل از غالیه عقرب دارد
وز نوش دو تریاک مجرب دارد.
همو راست رباعی :
بر گردن خویش بسته ای عقد گهر
وز گوش بیاویخته ای حلقه ٔ زر
گوئی غم عشق جلوه کرد ای دلبر
زاشک و رخ من بگردن و گوش تو در.
رباعی :
بر ماه دو هفته مشک پرتاب تراست
ماشوره ٔ سیم سر بعناب تراست
............................
............................
رباعی :
زآن می خواهم که خرمی را سبب است
نامش می و کیمیای شادی لقب است
سرخست چو عناب و ز آب عنب است
آبی که برخ بر، آتش آرد عجب است .
رباعی :
ای غالیه شوریده بماشوره ٔ سیم
وز غالیه ٔ تو سیم را رنگ وسیم
بر رغم مرا نهادی ای درّ یتیم
ده تاج سیه بر سر ده ماهی شیم .
رباعی :
خصم تو اگر بازندارد ز تو چنگ
صد گونه برای توبرآمیزم رنگ
بنشینم اگر کار بنامست و به ننگ
بر آتش چون کباب و بر تیغ چو زنگ .
و در آن وقت که حیات مستعار را وداع میکرد و نفس بازپسین در مهب حلق او تردد میکرد در آن حالت بی حیلت این رباعی بسوز دل و درد جان گفته است . رباعی :
من می بروم بیا مرا سیر ببین
وین حال بصدهزار تشویر ببین
سنگی زبر و دست من از زیر ببین
وز یار بریدنی بشمشیر ببین .
و چون از این بناء فنا رخت بعالم بقا برد عیاضی در مرثیت آن کان مرتبت این ابیات پرداخت :
مسکین علی حسن که از آن شوم کارزار
بی جرم چون حسین علی کشته گشت زار
شیری بُد او که بود ادب مرغزاراو
گر کشته شد عجب نبود شیر مرغزار.

(لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 68، 71).


و رجوع به ص 307 و 340 همین جلد شود... و رای هند رأی بندگی او [ملکشاه ] مصمم میکرد چنانکه رئیس شهید علی بن الحسن الباخرزی درین معنی نطقی زده است و این بیت در مدح او گفته :
خاقان علم و کوس ملکشاه کشد
فغفور بساط شاه بر ماه کشد
چیپال سراپرده و خرگاه کشد
قیصر بستورگاه درگاه کشد.

(لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 34).


... و دمیةالقصر که تاج الرؤساء الحسین (؟)بن علی الباخرزی پرداخته . (همان کتاب ج 1 ص 10)... بمناسبت فضل و کرم [ابوبکر قهستانی ] عده ای از شعرای آن عصر او را مدحها گفته و از خوان نعمت و صلات او بهره ها برده اند از آن جمله است علی بن حسن باخرزی (متوفی بسال 467)مؤلف کتاب دمیةالقصر که در سال 435 خدمت او را درک نمود و او را مدحها گفته و از او تربیت ها و نواخت یافته است . برای شرح حال و اشعار او رجوع شود به دمیةالقصر باخرزی (القسم الخامس ) و تتمةالیتیمه ٔ ثعالبی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملی پاریس ورق 574 - 575 (تحت نشانه ٔ 3308 arabe که با یک دوره ٔ کامل از یتیمةالدهر در یک جا جمعآوری و نمره شده است ). و معجم الادباء یاقوت حموی ج 5 صص 116 - 121 و کتاب قابوسنامه چ طهران صص 186 - 187 و حدائق السحر چ اقبال ص 95. علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب دمیةالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بود. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 23 و روضات الجنات ص 462 و فرهنگ جهانگیری ذیل کلمه ٔ «باهمان » شود.

باخرزی . [ خ َ ] (اِخ ) سیف الدین ابوالمعالی سعیدبن مطهربن سعید باخرزی حنفی ، مشهور بشیخ العالم . در 9 شعبان سال 586 هَ . ق . در باخرز متولد شد و پس از تحصیل فقه و حدیث و قرائت در نزد مشاهیر علماء آن عصر مانند شمس الائمه ٔ کردری و جمال الدین احمد محبوبی بخاری و رشیدالدین یوسف فیدی و شهاب الدین عمر سهروردی بالاخره بخوارزم بخدمت شیخ نجم الدین کبری رسید و دست در دامن ارادت او زد و بدستور او بخلوت و ریاضت اشتغال جست و سپس شیخ نجم الدین کبری او را ازبهر تعلیم و ارشاد خلق ببخارا روانه گردانید و او در آنجا توطن اختیار نمود و همواره اوقات خود را به افاضه ٔ علم و تربیت مستعدین میگذرانید تا بالأخره در همانجا در 25 ذی القعده ٔ سال 659 وفات یافت و در فتح آباد از قرای حومه ٔ بخارا مدفون شد و مرقد او که به امر امیرتیمور گورکان در سال 788 هَ . ق . بقعه و بارگاهی عالی بر آن ساخته اند هنوز در آنجا زیارتگاه عمومی است ، شیخ مزبور معاصر منکوقاآن و هولاکوخان بوده و از قرار تقریر تاریخ جهانگشای جوینی که در حیات خود شیخ (حدود سنه ٔ 658) تألیف شده سرقویتی بیکی مادر دو پادشاه مزبور هزار بالش نقره (هر بالش پانصد مثقال است ) برای او ببخارا فرستاد تا در تحت نظر او مدرسه ای در آن شهر بنا نمودند وچندین ده خریده بر آن وقف کردند و مدرسان و طلاب علم در آن بنشاندند. شیخ سیف الدین را سه پسر بوده است : بزرگتر جلال الدین محمد که در 16 جمادی الاولای سنه ٔ 661 در چندفرسخی بخارا کشته شد، و میانه ، برهان الدین احمدکه در مراجعت از حج در سنه ٔ 658 بکرمان آمده در آنجا در کنف حمایت عصمةالدین قتلغ ترکان خاتون از ملوک قراختای کرمان (655 - 681) سکنی اختیار نمود و در سنه ٔ 696 وفات یافت ، پسر این برهان الدین احمد ابوالمفاخر یحیی در سنه ٔ 712 از کرمان ببخارا آمد و ترتیب سفره و خرقه و حجرات فقرا بر سر تربت شیخ سیف الدین او نهاد و در سنه ٔ 736 وفات یافت و در همان فتحاباد مدفون شد، و این ابوالمفاخر یحیی هموست که ابن بطوطه در شهور سنه ٔ 733 یا 734 که ببخارا رسیده بود در همین فتح آباد او را ملاقات کرد، و شرح ممتعی از پذیرائی و ضیافتی که او از وی نموده در سفرنامه ٔ خود نگاشته است ،و پسر سوم شیخ سیف الدین باخرزی مظهرالدین مطهر است که از سوانح احوال او چندان اطلاعی نداریم . رجوع شود به تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 ص 9، جامع التواریخ چ طهران ج 2 ص 172، سمط العلی للحضرة العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان ورق 93 ب ، تاریخ گزیده 791، یافعی ج 4 ص 151، ابن بطوطه ج 1 ص 238، جواهر المضیئه ج 1 ص 249، 337، ج 2 ص 56، 82، 136، 233، 285، 368، 374، مزارات بخارا تألیف احمدبن محمود معروف بمعین الفقرا در حدود 814 هَ . ق . نسخه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار تهران ورق 20، مجمل فصیح خوافی در حوادث سنوات 576، 646، 648، 658، 660، 696، نفحات ص 493، 496، حبیب السیر جزو 1:3:36، مجالس المؤمنین ص 438 در اواخر مجلس دهم استطراداً،ریاض العارفین ص 84، مجمعالفصحا ج 1 ص 242، طرایق الحقایق ج 2 ص 152 و ج 3 ص 326. (شدالازار حاشیه ٔ ص 121، 122): در وقت شیخ عالم شیخ سیف الدین باخرزی قدس اﷲ روحه همین نوع قصه واقع شده است . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 97). بر کنار آن جوی که در مقابله ٔ مزار شیخ سیف الدین باخرزیست . (همان کتاب ص 109).


باخرزی . [ خ َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن حسین . ادیبی موجه بود. صاحب دمیةالقصر درباره ٔ وی گوید ابونصر از مفاخر باخرز است ، او را شعر لطیف و ادبی نغز بود. امیر بیغوا حسن بن موسی در خراسان وی را بوزارت برگزید و در قریه ٔ بنداشیر کشته شد. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 37).


باخرزی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به باخرز که از نواحی نیشابور و مشتمل بر قراء و مزارع است. ( سمعانی ). رجوع به باخرز شود :
با خردمند چون توانی زیست
چون ترا گفته اند باخرزی
عهد کردم همیشه با تو زیم
چون مرا گفته اند با خر زی.
سفیهی ( از فرهنگ میرزا ابراهیم از شرفنامه منیری )

باخرزی. [ خ َ ] ( اِخ ) سیف الدین ابوالمعالی سعیدبن مطهربن سعید باخرزی حنفی ، مشهور بشیخ العالم. در 9 شعبان سال 586 هَ. ق. در باخرز متولد شد و پس از تحصیل فقه و حدیث و قرائت در نزد مشاهیر علماء آن عصر مانند شمس الائمه کردری و جمال الدین احمد محبوبی بخاری و رشیدالدین یوسف فیدی و شهاب الدین عمر سهروردی بالاخره بخوارزم بخدمت شیخ نجم الدین کبری رسید و دست در دامن ارادت او زد و بدستور او بخلوت و ریاضت اشتغال جست و سپس شیخ نجم الدین کبری او را ازبهر تعلیم و ارشاد خلق ببخارا روانه گردانید و او در آنجا توطن اختیار نمود و همواره اوقات خود را به افاضه علم و تربیت مستعدین میگذرانید تا بالأخره در همانجا در 25 ذی القعده سال 659 وفات یافت و در فتح آباد از قرای حومه بخارا مدفون شد و مرقد او که به امر امیرتیمور گورکان در سال 788 هَ. ق. بقعه و بارگاهی عالی بر آن ساخته اند هنوز در آنجا زیارتگاه عمومی است ، شیخ مزبور معاصر منکوقاآن و هولاکوخان بوده و از قرار تقریر تاریخ جهانگشای جوینی که در حیات خود شیخ ( حدود سنه 658 ) تألیف شده سرقویتی بیکی مادر دو پادشاه مزبور هزار بالش نقره ( هر بالش پانصد مثقال است ) برای او ببخارا فرستاد تا در تحت نظر او مدرسه ای در آن شهر بنا نمودند وچندین ده خریده بر آن وقف کردند و مدرسان و طلاب علم در آن بنشاندند. شیخ سیف الدین را سه پسر بوده است : بزرگتر جلال الدین محمد که در 16 جمادی الاولای سنه 661 در چندفرسخی بخارا کشته شد، و میانه ، برهان الدین احمدکه در مراجعت از حج در سنه 658 بکرمان آمده در آنجا در کنف حمایت عصمةالدین قتلغ ترکان خاتون از ملوک قراختای کرمان ( 655 - 681 ) سکنی اختیار نمود و در سنه 696 وفات یافت ، پسر این برهان الدین احمد ابوالمفاخر یحیی در سنه 712 از کرمان ببخارا آمد و ترتیب سفره و خرقه و حجرات فقرا بر سر تربت شیخ سیف الدین او نهاد و در سنه 736 وفات یافت و در همان فتحاباد مدفون شد، و این ابوالمفاخر یحیی هموست که ابن بطوطه در شهور سنه 733 یا 734 که ببخارا رسیده بود در همین فتح آباد او را ملاقات کرد، و شرح ممتعی از پذیرائی و ضیافتی که او از وی نموده در سفرنامه خود نگاشته است ،و پسر سوم شیخ سیف الدین باخرزی مظهرالدین مطهر است که از سوانح احوال او چندان اطلاعی نداریم. رجوع شود به تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 ص 9، جامع التواریخ چ طهران ج 2 ص 172، سمط العلی للحضرة العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان ورق 93 ب ، تاریخ گزیده 791، یافعی ج 4 ص 151، ابن بطوطه ج 1 ص 238، جواهر المضیئه ج 1 ص 249، 337، ج 2 ص 56، 82، 136، 233، 285، 368، 374، مزارات بخارا تألیف احمدبن محمود معروف بمعین الفقرا در حدود 814 هَ. ق. نسخه مدرسه سپهسالار تهران ورق 20، مجمل فصیح خوافی در حوادث سنوات 576، 646، 648، 658، 660، 696، نفحات ص 493، 496، حبیب السیر جزو 1:3:36، مجالس المؤمنین ص 438 در اواخر مجلس دهم استطراداً،ریاض العارفین ص 84، مجمعالفصحا ج 1 ص 242، طرایق الحقایق ج 2 ص 152 و ج 3 ص 326. ( شدالازار حاشیه ص 121، 122 ): در وقت شیخ عالم شیخ سیف الدین باخرزی قدس اﷲ روحه همین نوع قصه واقع شده است. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 97 ). بر کنار آن جوی که در مقابله مزار شیخ سیف الدین باخرزیست. ( همان کتاب ص 109 ).

باخرزی . [ خ َ ] (اِخ ) شیخ سیف الدین . یکی از مشایخ اسلام است . وفاتش در سنه ٔ ثمان و خمسین و ستمائة (658 هَ. ق .) بعهد هولاکوخان و در آنجا [باخرز] مدفونست . سخنان شورانگیز دارد و او را شیخ عالم میگویند. بیت :
ای مردان هو، و ای جوانمردان ، هو
مردی کنید و نگاه دارید سَرِ کو(کذا)
ور تیر آید چنانکه بشکافد مو
زنهار که از دوست نگردانی رو.

(تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 789، 791).



باخرزی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به باخرز که از نواحی نیشابور و مشتمل بر قراء و مزارع است . (سمعانی ). رجوع به باخرز شود :
با خردمند چون توانی زیست
چون ترا گفته اند باخرزی
عهد کردم همیشه با تو زیم
چون مرا گفته اند با خر زی .

سفیهی (از فرهنگ میرزا ابراهیم از شرفنامه ٔ منیری )




دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باخرزی (ابهام زدایی). باخرزی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • سعید بن مطهر باخرزی، عارف قرن ششم و هفتم و سیزدهم و از مشایخ بزرگ طریقه کُبْرویه• علی بن حسن باخرزی، شاعر و ادیب عربی نویس ایرانی قرن پنجم• ابوالمفاخر باخرزی، از مشایخ عارفان کبرویه ، و نواده شیخ ابوالمعالی باخرزی • یحیی باخرزی، ابوالمفاخر یحیی بن احمد باخرزی، از مشایخ و عارفان کبرویه و نواده شیخ ابوالمعالی باخرزی
...

پیشنهاد کاربران

باخرزی : اسماعیل بن لطف الله باخرزی ، ادیب و لغت شناس. نویسنده کتاب " خلاصه اللغات و تفسیر المشکلات "


کلمات دیگر: