( هر آیینه ) ۱- هر آینه : ((هر آیینه خردداری ودانی که توامروز درشهرکسانی ... ) ) (ویس ورامین ) ۲-(صفت ) هر آینه.
هر ایینه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( هرآیینه ) هرآیینه. [ هََ ن َ / ن ِ ] ( ق مرکب ) هرآینه. ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و علی کل حال :
ندارم هرآیینه از شاه راز
و گرچه بخواهد زمن گفت باز.
که تو امروز در شهر کسانی.
ندارم هرآیینه از شاه راز
و گرچه بخواهد زمن گفت باز.
فردوسی.
هرآیینه خرد داری و دانی که تو امروز در شهر کسانی.
فخرالدین اسعد.
|| ( ص ) ظاهر و روشن. || واجب. ( برهان ). رجوع به هرآینه شود.پیشنهاد کاربران
بلاشک و علی کل حال ، به یقین
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین :
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
کلمات دیگر: