مترادف پهن : پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع
متضاد پهن : کم عرض
broad, dung, excrement, muck, outspread, square, wide, extended
dung
wide, broad, flat
پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع ≠ کمعرض
(پَ هَ) (اِ.) = پهنه : شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه .
(پَ)(ص نسب .)1 - فراخ ، گشاد. 2 - عریض ، پهناور. 3 - مسطح .
(پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان . ؛ ~ بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
ناصرخسرو.
عطار.
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
ازرقی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
منوچهری .
؟
لامعی .
پهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).
- امثال :
پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد.
پهن پا میزند ؛ سخت بیکاره و ولگرد است . رجوع به پهن پا زدن شود.
- تخته پهن ؛ پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را.
پهن . [ پ َ ] (اِخ ) (چشمه ...) رجوع به چشمه پهن در مرآت البلدان ج 4 ص 232 شود.
ابوالمفاخر رازی .
امیرخسرو.
آنی (یا) آبی (از جهانگیری ).
۱. پخش.
۲. عریض؛ پُرپَهنا.
۳. گسترده.
〈 پهن کردن: (مصدر متعدی) گستردن فرش بر روی زمین.
سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار، مانند گاو، اسب، الاغ، و استر.
تکیه ای: pehn
طاری: piyahm
طامه ای: koloft
طرقی: pehen
کشه ای: gešâd
نطنزی: pehn