کلمه جو
صفحه اصلی

پیچ درپیچ


مترادف پیچ درپیچ : پرپیچ، پرپیچ وخم، پیچاپیچ، خم اندرخم

فارسی به انگلیسی

intricate, complicated

فرهنگ فارسی

( صفت ) دارای پیچ و خم پر پیچ و خم پیچا پیچ پیچ اندر پیچ : دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران . ( منوچهری )

لغت نامه دهخدا

پیچ درپیچ. [ دَ ] ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پیچ واپیچ. پیچاپیچ. پرپیچ. دارای پیچ بسیار. پرشکن. تودرتو. خم اندرخم. درهم و بسیار مشکل. ( فرهنگ نظام ). هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده :
دست در هم زده چون یاران در یاران
پیچ درپیچ چنان زلفک عیاران.
منوچهری.
پای میکوفت با هزار شکن
پیچ درپیچ تر ز تاب رسن.
نظامی.
ره عقل جز پیچ درپیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست.
سعدی.
ندیدم چنین پیچ درپیچ کس
مکن هیچ رحمت بر این هیچکس.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

لابیرنت


کلمات دیگر: