کلمه جو
صفحه اصلی

نطق


مترادف نطق : بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی

متضاد نطق : عجمت، گنگی

برابر پارسی : سخنرانی، سخنگویی، سخنوری، گفتار

فارسی به انگلیسی

speech, power of speech


speech, oration, presentation, sermon, talk, power of speech

oration, presentation, sermon, speech, talk


فارسی به عربی

عنوان , کتاب

مترادف و متضاد

بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت ≠ عجمت، گنگی


تکلم، گویایی


address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

speech (اسم)
نطق، خطابت، حرف، گفتار، صحبت، سخن، سخنرانی، خطبه، گویایی، قوه ناطقه

lecture (اسم)
نطق، خطابه، خطابت، کنفرانس، سخنرانی، درس

utterance (اسم)
نطق، گفتن، اظهار، سخن، اداء

oration (اسم)
نطق، خطابه، سخن، سخنرانی

peroration (اسم)
نطق

۱. بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت
۲. تکلم، گویایی ≠ عجمت، گنگی


فرهنگ فارسی

سخن گفتن، برزبان راندن حرف یاسخن، سخنرانی
( مصدر اسم ) توضیح نطق در عربی جمع نطاق بمعنی کمر بند است و این تصرفی است در تلفظ کلمه عربی .
در تداول نطق کشیدن : درم زدن . جیک زدن . لب باز کردن . اندک اعتراضی کردن . یا نطق در نیامدن از کسی .

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) سخن ، گفتار، کلام .

لغت نامه دهخدا

نطق . [ ن َ طِ ] (ع ص ) ناطق . (المنجد).


نطق . [ ن ُ ] (ع مص ، اِمص ) سخن گفتن . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (آنندراج ). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تکلم کردن به صوت و حروفی که از آنها معانئی شناخته شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). به آوازتکلم کردن کلماتی که بر معنائی دلالت کنند. (از متن اللغة). مَنطِق . نطوق . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة). نَطق . (از متن اللغة). و هو: ناطق . (متن اللغة). مکالمه . تکلم . سخن . گفتار. کلام . (ناظم الاطباء). گفت . گفته . ذبر. گویائی . (یادداشت مؤلف ) :
به آل مصطفی در عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون .

ناصرخسرو.


بلی این و آن هردو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.

ناصرخسرو.


نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه جان درفرامشی بهتر.

سنائی .


نورموسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر.

؟ (از کلیله و دمنه ).


و آدمیان را به فضیلت نطق ومزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیه و دمنه ).
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن .

عطار.


گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکته ٔ من به شهر غوغائی .

عطار.


پیش نطقش کابم آرد از دهان
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند.

خاقانی .


از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو.

خاقانی .


فکر و نطقش چو نکهت لب اوست
ز آتش تر گلاب می چکدش .

خاقانی .


به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش .

سعدی .


به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب .

سعدی .


|| بیان کردن و واضح نمودن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نطق الکتاب ؛ بیان کرد کتاب و واضح و آشکار نمود. (ناظم الاطباء). || سخنوری . شاعری :
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را
این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است .

خاقانی .


گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که بجز گورکن نیند.

خاقانی .


رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبه ٔ ظفر برکش .

خاقانی .


|| خطبه . (از آنندراج ). سخن رانی . (ناظم الاطباء). رجوع به نطق کردن شود. || آوازی که از دهن انسان بیرون آید و عبارت از حروفی بود که دارای معنی باشد.(ناظم الاطباء). || زبان . لسان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی بعدی شود. || نطق ، مصدر یا اسمی است که اطلاق می شود بر نطق خارجی که عبارت است از لفظ و بر نطق داخلی یعنی ادراک کلیات ، و برمصدر این فعل که زبان است و بر محل ظهور این انفعال که ادراک یا نفس ناطقه است . (از اقرب الموارد) (از شرح المطالع فی تعریف المنطق ). قوه ٔ عاقله . مدرک کلیات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود.
- عیسی نطق ؛ عیسی دم :
ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خر کمان آورده ام .

خاقانی .


- نطق بربستن ؛ دم فروبستن . دم درکشیدن . مردن :
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.

خاقانی .


- نطق فروبستن ؛ از سخن بازماندن :
دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست حال دل به که گویم .

خاقانی .


- نطق گسستن ؛ خاموش شدن :
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزود که همدم نیافتم .

خاقانی .



نطق. [ن َ ] ( ع مص ) به آواز کلماتی را تکلم کردن که بر مفهوم دلالت کند. ( از متن اللغة ). نُطق . منطق. نطوق. ( متن اللغة ). رجوع به نُطق شود. || به روشنی بر چیزی دلالت کردن. نُطق . منطق. نطوق. ( متن اللغة ).

نطق. [ ن َ طِ ] ( ع ص ) ناطق. ( المنجد ).

نطق. [ ن ُ ] ( ع مص ، اِمص ) سخن گفتن. ( غیاث اللغات ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( آنندراج ). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تکلم کردن به صوت و حروفی که از آنها معانئی شناخته شود. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). به آوازتکلم کردن کلماتی که بر معنائی دلالت کنند. ( از متن اللغة ). مَنطِق. نطوق. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( متن اللغة ). نَطق. ( از متن اللغة ). و هو: ناطق. ( متن اللغة ). مکالمه. تکلم. سخن. گفتار. کلام. ( ناظم الاطباء ). گفت. گفته. ذبر. گویائی. ( یادداشت مؤلف ) :
به آل مصطفی در عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون.
ناصرخسرو.
بلی این و آن هردو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.
ناصرخسرو.
نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه جان درفرامشی بهتر.
سنائی.
نورموسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
و آدمیان را به فضیلت نطق ومزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. ( کلیه و دمنه ).
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن.
عطار.
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکته من به شهر غوغائی.
عطار.
پیش نطقش کابم آرد از دهان
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند.
خاقانی.
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو.
خاقانی.
فکر و نطقش چو نکهت لب اوست
ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی.
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب.
سعدی.
|| بیان کردن و واضح نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گویند: نطق الکتاب ؛ بیان کرد کتاب و واضح و آشکار نمود. ( ناظم الاطباء ). || سخنوری. شاعری :

نطق . [ ن ُ طَ ] (از ع ، اِمص ) صورت دیگری است از نُطق . سخن گفتن . چون و چرا کردن :
نه در پیام تو لا گفته ام به هیچ طریق
نه در رسالت او منکرم به هیچ نسق
نه در خلافت بوبکر دم زنم بخلاف
نه در امامت فاروق در مجال نطق .

انوری .


ز خط صفحه ٔ رویت شود زبانش بند
مدرسی که بود صاحب نطق ز کتاب .

ملاطغرا (از آنندراج ).


رجوع به نطق زدن شود.

نطق . [ ن ُ طُ ] (اِ) در تداول ، نطق کشیدن ، دم زدن . جیک زدن . لب باز کردن . اندک اعتراضی کردن . گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد. || نطق درنیامدن از کسی ؛ کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن . گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از احدی نطق درنمی آید. نیز رجوع به نطق زدن شود.


نطق . [ ن ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ نطاق . رجوع به نطاق شود. || نواحیی از کوه که بعضی به روی بعضی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).


نطق . [ن َ ] (ع مص ) به آواز کلماتی را تکلم کردن که بر مفهوم دلالت کند. (از متن اللغة). نُطق . منطق . نطوق . (متن اللغة). رجوع به نُطق شود. || به روشنی بر چیزی دلالت کردن . نُطق . منطق . نطوق . (متن اللغة).


فرهنگ عمید

۱. سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار.
۲. سخنرانی، گفتار.

فرهنگ فارسی ساره

سخنرانی، سخنور


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَا یَنطِقُ: سخن نمی گوید (کلمه منطق و نیز کلمه نطق هر دو به معنای صوت یا صوتهای متعارفی است که از حروفی تشکیل یافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنیهایی که منظور نظر ناطق است دلالت میکند و در اصطلاح ، این صوتها را کلام میگویند )
معنی مَا یَنطِقُونَ: سخن نمی گویند (در عبارت "مَا هَـٰؤُلَاءِ یَنطِقُونَ " .کلمه منطق و نیز کلمه نطق هر دو به معنای صوت یا صوتهای متعارفی است که از حروفی تشکیل یافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنیهایی که منظور نظر ناطق است دلالت میکند و در اصطلاح ، این صوتها را کلام می...
معنی مَنطِقَ: سخن گفتن - کلام (کلمه منطق و نیز کلمه نطق هر دو به معنای صوت یا صوتهای متعارفی است که از حروفی تشکیل یافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنیهایی که منظور نظر ناطق است دلالت میکند و در اصطلاح ، این صوتها را کلام میگویند )
معنی لَا یَنطِقُونَ: سخن نمی گویند(کلمه منطق و نیز کلمه نطق هر دو به معنای صوت یا صوتهای متعارفی است که از حروفی تشکیل یافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنیهایی که منظور نظر ناطق است دلالت میکند و در اصطلاح ، این صوتها را کلام میگویند )
تکرار در قرآن: ۱۲(بار)
نطق ومنطق به معنی سخن گفتن است در قاموس گوید:« نَطَقَ یَنْطِقُ نُطْقاً وَ مَنْطِقاً وَ نُطُوقاً» یعنی تکلّم کرد با صوت و حروفیکه معانی با آنها فهمیده می‏شود. در مجمع ذیل . ازاهل عربیت نقل کرده که نطق در غیربنی آدم بکار نرود و در غیرانسان صوت گویند. راغب نیز آن را مسلم دانسته و گوید: درغیر انسان بالتبع گفته شود. ولی مجمع از مبرد نقل می‏کند: هرکه از خود چیزی را بیان کند ناطق و متکلم خوانده می‏شود رؤبه چنین گوید: لَوْأَنَّبی أُعْطیتُ عِلْمَ الْحُکْل عِلْمَ سُلَیْمانَ کَلامَ النَّمْلِ حکل آن است که صدایش شنیده نشود یعنی ایکاش علم حکل به من داده می‏شد مانند علم سلیمان به کلام نمل. ناگفته نماند قرآن کریم آن را در انسان، پرندگان، کتاب و هر شی‏ء بکار برده است . رفیق شما گمراه و منحرف نشده‏و از روی هوای نفس سخن نمی‏گوید. ابراهیم «علیه‏السلام» خطاب به بتها فرمود: . چه شده سخن نمی‏گویید؟ معلوم نیست آنهمه به صورت انسان بوده باشند. مناسب است ذیلا چند آیه را بررسی کنیم: 1- . سلیمان از داود ارث برد و گفت: ای مردم تکلم پرندگان به ما تعلیم شده و هر آنچه (لازم بود) به ماداده شده است آیه صریح است در اینکه پرندگان سخن می‏گویند و مافی الضمیر خویش را با صداهاییکه در می‏آورند بیان می‏دارند، امروز این مطلب برهمه روشن شده آواز مرغان صدای حیوانات همه سخن گفتن و تکلم آنهاست ولی ما از آنها سر در نمی‏آوریم. مرغ با جوجه‏اش و حیوانات با بچه هاشان و غیر بچه هاشان سخن می‏گویند. قرآن مبین طرح مسئله کرده تا مردم بدان پی ببرند، دانشمندان در این باره کتاب‏ها نوشته و زحمتها کشیده‏اند حتی در سخن گفتن مورچگان بوسیله شاخکها و زنبور عسل با رقص و غیرآنها. 2- . . آیات راجع به کتاب اعمال است که با انسان سخن خواهند گفت: نطق واستنتاخ می‏رساند که ضبط اعمال انسان بصورت ضبط صوت و فیلم سینماو بالاتر از آن است. تکامل عجیب 3- . در این دو آیه تصریح شده که گوشها و چشمها و پوستها روز قیامت بر اعمال آدمی گواهی دهند، ممکن است بگوییم مراد از شهادت، شهادت طبعی است مثل ضخیم شدن پوست دست کارگر ولی آیه بعدی می‏گوید: به پوستهای خود (پرخاش کرده) گویند: چرا بر علیه ما گواهی دادید؟! معلوم می‏شود که پوست با شعور بوده و سخن انسان را خواهد شنید، آنوقت جواب پوستها عجیب است که خواهند گفت: «أَنْطَقَتنَااللهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ» خداییکه هر چیز را به سخن در آورده ما را به سخن و تکلم درآورد. از این روشن می‏شود که در قیامت تکامل بحدی خواهد رسید که همه چیز زنده و همه چیز ناطق و همه چیز با شعور خواهدبود و انسان با دست و پای خود سخن گفته و جواب خواهد شنید. در لفظ «جهنم» راجع به این مطلب توضیحی داده شده است نظیر این آیه است آیه . مشروح تکامل عجیب در کلمه «قیامت» دیده شود. به جان خودم قسم: اگر یک متفکر بی غرض در اینگونه آیات فکرکند و بداندکه این کلمات در موقعی طلوع کرده که در محیط تاریک عربستان جهل ونادانی برهمه چیز حکومت می‏کرد، شک نخواهد داشت در اینکه این سخنان از مبدء لایزال سرچشمه گرفته نه از بشر.

واژه نامه بختیاریکا

نُتُق؛ نُخت

پیشنهاد کاربران

خیلی خوب بود ، و خیلی ها مفید بود👌🏼



کلمات دیگر: