کلمه جو
صفحه اصلی

نزدیکی


مترادف نزدیکی : بستگی، قرابت، قرب، ولا، مجاورت، همسایگی، جماع، مجامعت، وطی

متضاد نزدیکی : بیگانگی، دوری

فارسی به انگلیسی

nearness, proximity, closeness, vicinity, neighbourhood, relationship, sexual, intercourse, adjacency, affinity, approach, approximation, coming, familiarity, immediacy, immediateness, imminence, intimacy, kinship, propinquity, step, togetherness

nearness, proximity, vicinity, neighbourhood, relationship


adjacency, affinity, approach, approximation, closeness, coming, familiarity, immediacy, immediateness, imminence, intimacy, kinship, nearness, propinquity, proximity, step, togetherness, vicinity


فارسی به عربی

تقریب , حافة , دعامة , صلة , موافقة

مترادف و متضاد

abutment (اسم)
مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سرحدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار

proximity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، نزدیک بودن، قرابت

vicinity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی

adjacency (اسم)
مجاورت، نزدیکی، قرب جوار

affinity (اسم)
نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی

rapprochement (اسم)
نزدیکی، ایجاد روابط حسنه، تمایل به دوستی

approximation (اسم)
نزدیکی، تقریب، تخمین، شباهت زیاد، قریب بصحت

accession (اسم)
نزدیکی، ورود، جلوس، تابع وصول، دخول، پیشرفت، نیل، شیوع، تملک نماء، نمایات، احقاق حقوق، شرکت در مالکیت، افزایش، شیء اضافه یا الحاق شده

adduction (اسم)
نزدیکی، ایراد، اقامه، اظهار، ارایه

imminence (اسم)
نزدیکی، وقوع خطر نزدیک

verge (اسم)
کنار، نزدیکی، حدود، حاشیه، لبه

contiguity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، برخورد، وابستگی، تماس، ربط

going-on (اسم)
نزدیکی، نزدیک شدن، تماس، ادامه

imminency (اسم)
نزدیکی، وقوع خطر نزدیک

propinquity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، شباهت، قرابت، خویشی

vicinage (اسم)
مجاورت، نزدیکی، اهل محل، همسایگی

بستگی، قرابت، قرب، ولا ≠ بیگانگی، دوری


مجاورت، همسایگی


جماع، مجامعت، وطی


۱. بستگی، قرابت، قرب، ولا
۲. مجاورت، همسایگی
۳. جماع، مجامعت، وطی ≠ بیگانگی، دوری


فرهنگ فارسی

۱ - نزدیک بودن قرب .۲ - ( اسم ) قرب جوار: نزدیکی همدان دهی است ... یادرنزدیکی : درنزدیکی کرمانشاه جنگ شد. یابهمین نزدیکی .بهمین زودی بزودی زودباشدکه عن قریب .

فرهنگ معین

(نَ ) (حامص . ) نسبت ،خویشاوندی .

لغت نامه دهخدا

نزدیکی. [ ن َ ] ( حرف اضافه ، ق ) نزدیک ِ. قریب به. به نزدیک ِ. به قرب ِ :
چو نزدیکی شهر ایران رسید
همه جامه پهلوی بردرید.
فردوسی.
چو نزدیکی اژدها رفت شاه
به سان یکی ابر دیدش سیاه.
فردوسی.
چو نزدیکی مرز توران رسید
سران سپه را همه برگزید.
فردوسی.
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
- به نزدیکی ِ ؛ نزدیک به. به قرب ِ. ( یادداشت مؤلف ). قریب به :
فتاده ست گفتا میان سپاه
به نزدیکی آن درفش سیاه.
فردوسی.
چو آمد به نزدیکی تخت شاه
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه.
فردوسی.
چو آمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز.
فردوسی.
- || نزدِ. پیش ِ. ( یادداشت مؤلف ) :
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچه رز دل او خسته و ریش.
منوچهری.
|| ( حامص ) جوار. همسایگی. ( ناظم الاطباء ).
- به نزدیکی ِ ؛ در جوارِ : و زمین مکران به نزدیکی پادشاهی سند بوده. ( ترجمه طبری بلعمی ).
|| ( ق ، اِ ) نواحی. ( ناظم الاطباء ). || حوالی :
بدین نزدیکی از بخشیده شاه
وثاقی هست ما را بر گذرگاه.
نظامی.
|| ( حامص ) دنو. ( یادداشت مؤلف ). || تقرب. ( ناظم الاطباء ).
- نزدیکی جستن ؛ تقرب جستن. نزدیک شدن : هرکه به ملوک نزدیکی جوید برای طعمه و قوت نباشد. ( کلیله و دمنه ).
|| نزدیک بودن. مقرب بودن :
با همه نزدیکی شاه آن جوان
دورتری جست چو تیر از کمان.
نظامی.
|| قرابت. خویشاوندی. ( ناظم الاطباء ). || قربت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قرب. ( منتهی الارب ). قراب. ( دهار ). وصال. مقابل دوری و بعد :
که نزدیکی بود انجام دوری.
( ویس و رامین ).
چو شیرین از بر خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد.
نظامی.
نزدیکی است علت محرومی
زآن چشم می نبیند مژگان را.
قاآنی.
|| وسیلة. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || همدمی. مصاحبت. مؤانست. ( ناظم الاطباء ). || آرامش. مباضعت. هم بستری. هم خوابی. رجوع به نزدیکی کردن شود. || زودی. آخرین هنگام. ( ناظم الاطباء ).
- در این نزدیکی ؛ در گذشته ای بسیار نزدیک.

فرهنگ عمید

۱. نزدیک بودن.
۲. قرابت، همسایگی، خویشاوندی.
۳. مقاربت، رابطۀ جنسی.
* نزدیکی کردن: (مصدر لازم ) مقاربت، جماع کردن.

۱. نزدیک بودن.
۲. قرابت؛ همسایگی؛ خویشاوندی.
۳. مقاربت؛ رابطۀ جنسی.
⟨ نزدیکی کردن: (مصدر لازم) مقاربت؛ جماع ‌کردن.


دانشنامه عمومی

نزدیکی (فیلم ۲۰۰۱). نزدیکی (به انگلیسی: Intimacy) فیلمی درام به کارگردانی پاتریس شرو است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به مارک رایلنس، کری فاکس، سوزانا هارکر، تیموتی اسپال و مرین فیث فول اشاره کرد.
این فیلم بر اساس رمان معروف نزدیکی اثرِ حنیف قریشی ساخته شده است.
کری فاکس توانست برای بازی در فیلمِ نزدیکی خرس نقره ایِ جشنواره فیلم برلین را از آنِ خود کند.

نزدیکی (فیلم ۲۰۱۷). نزدیکی فیلمی در ژانر درام به کارگردانی کانته میر بالاگوف است که در سال ۲۰۱۷ منتشر خواهد شد. این فیلم برای رقابت در بخش نوعی نگاه هفتادمین جشنواره فیلم کن انتخاب شده است.
مه ۲۰۱۷ (۲۰۱۷-05) (کن)

واژه نامه بختیاریکا

پیشتَری؛ پیشتَر بیدِن
کالا بالا

پیشنهاد کاربران

همسایگی

گرد آمدن

آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) .
به گرد آمدن چون ستوران شوند
تگ آرند و بر سان گوران شوند.
فردوسی.
صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .


خفت و خیز

جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .

تدنی

بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .


کلمات دیگر: