کلمه جو
صفحه اصلی

نصف


مترادف نصف : شقه، نصفه، نیم، نیمه، یک دوم

برابر پارسی : نیم، نیمه

فارسی به انگلیسی

(one -) half


half, hemi-, moiety, semi-, (one -) half

half, hemi-, moiety, semi-


فارسی به عربی

نصف

عربی به فارسی

نيم , نصفه , سو , طرف , شريک , ناقص , نيمي , بطور ناقص , نيمه , نصف , بخش , قسمت مساوي


دونيم کردن , دو نصف کردن


مترادف و متضاد

half (اسم)
طرف، شریک، نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه

moiety (اسم)
بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی

demi- (پیشوند)
نیم، نصف

hemi- (پیشوند)
نیم، نصف

فرهنگ فارسی

نیم، نیمه، نیمه چیزی
۱ - (صفت اسم ) یک حصه از دو حصه مساوی یک شئ نیم نیمه یک دوم دویک . ۲ - (اسم ) یکی ازخطوط عربی .یانصف ریاسی . قلمی ( شعبه ای ) از خط عربی مستخرج از [ ریاسی ] یا مدور کبیر . یا نصف شب . نیمه شب نیمشب ساعت دوازده ( شب ) که مبدا شبانه روز محسوب گردد .
جمع نصف است .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) نیمه ، یک دوم از هر چیز.

لغت نامه دهخدا

نصف. [ ن ِ ] ( ع اِ ) نیمه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیمه. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). نیم. نیم از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). یکی از دو قطعه چیزی . ( از اقرب الموارد ). یکی از دو پاره مساوی چیزی. ( از المنجد ). نَصف. نُصف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، اَنصاف.
- اسطرلاب نصف . رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر ؛ نیم از دایره. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
از نصف ضرر برگشتن .
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین : کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. ( یادداشت مؤلف ). میان. ( ناظم الاطباء ). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز ؛ ظهر. نیمروز.
- نصف شب ؛ نیمه شب. نیمشب.
|| داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . عدل. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). انصاف. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نصف [ ن َ / ن ُ ]. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) متوسط از مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). که از اواسط ناس باشد. ( از اقرب الموارد ) . که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. ( از المنجد ). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رجل نصف ؛ مردی که از اوسط ناس باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود.

نصف. [ ن َ ] ( ع اِ ) نیمه چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیمه. نیم از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). نصف [ ن َ / ن ُ ] . ( منتهی الارب ). رجوع به نِصف شود. || داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عدل. ( ناظم الاطباء ). انصاف. ( اقرب الموارد ). نصف [ ن َ / ن ُ ]. ( منتهی الارب ). || ( مص ) به نیمه رسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیمی از روز بگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || به نیمه چیزی رسیدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || نصف گرفتن از قوم. ( از منتهی الارب ). یک نیمه از قوم گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نصافة [ ن َ / ن ِ ف َ ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || نیمه چیزی گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نصف کردن. ( آنندراج ). گرفتن نیمه چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || نیمه قدح نوشیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نوشیدن نیمه قدح را. ( آنندراج ). || به دو نیم تقسیم کردن. ( از ناظم الاطباء ). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خدمت کردن.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نِصاف. نَصاف. نِصافَة. نَصافَة. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

نصف . [ ن َ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (منتهی الارب ). رجوع به نِصف شود. || داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (اقرب الموارد). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (منتهی الارب ). || (مص ) به نیمه رسیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیمی از روز بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || به نیمه ٔ چیزی رسیدن . (از ناظم الاطباء) (از زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نصف گرفتن از قوم . (از منتهی الارب ). یک نیمه از قوم گرفتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصافة [ ن َ / ن ِ ف َ ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || نیمه ٔ چیزی گرفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصف کردن . (آنندراج ). گرفتن نیمه ٔ چیزی را. (ناظم الاطباء). || نیمه ٔ قدح نوشیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نوشیدن نیمه ٔ قدح را. (آنندراج ). || به دو نیم تقسیم کردن . (از ناظم الاطباء). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خدمت کردن .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نِصاف . نَصاف . نِصافَة. نَصافَة. (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد).


نصف . [ ن َ ص َ ] (ع اِ) داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) . عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از انصاف . (از اقرب الموارد). || ج ِ ناصف به معنی خادم . (از اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود. || (ص ) که متوسطالعمر باشد. (از المنجد). نه جوان نه پیر، و مذکر و مؤنث در این یکسان بود.(مهذب الاسماء). || زن میانه سال یا زن به سال چهل و پنج یا پنجاه و مانند آن رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، انصاف ، نُصُف ، نُصف . و تصغیر آن نُصَیف است . (از اقرب الموارد). || زن پیر. (ناظم الاطباء). || مرد پنجاه ساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، انصاف ، نصفون .


نصف . [ ن ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی . (از المنجد). نَصف . نُصف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَنصاف .
- اسطرلاب نصف . رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر ؛ نیم از دایره . (ناظم الاطباء).
- امثال :
از نصف ضرر برگشتن .
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین : کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف ). میان . (ناظم الاطباء). میان چیزی . وسط چیزی .
- نصف روز ؛ ظهر. نیمروز.
- نصف شب ؛ نیمه شب . نیمشب .
|| داد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) . عدل . (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف . (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (از اقرب الموارد). || (ص ) متوسط از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد) . که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ . (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل نصف ؛ مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.


نصف . [ ن ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ نصف . رجوع به نَصَف شود.


نصف . [ ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نصف [ ن َ / ن َ ] . (منتهی الارب ). || داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (اقرب الموارد). نصف [ ن َ / ن َ ] . (منتهی الارب ). || ج ِ نصف . رجوع به نَصَف شود.


فرهنگ عمید

نیم، نیمه، نیمۀ چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

نیمه، نیم، نیم یا نیمه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نِصْفُ: نصف - نیم - یک دوم
معنی غَزْلَهَا: پشمهای تابیده اش - رشته اش ( در عبارت "وَلَا تَکُونُواْ کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا " منظور زنی بوده احمق از دودمان قریش که با کنیزانش مینشسته و تا نصف روز نخ میرشته ، و آنگاه به ایشان دستور میداده که آن رشتهها را پنبه کنند ، و این کار همیشگی او بود...
معنی ضِعْفَ: دو برابر - نصف ( مثلا میگویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی میدانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود ، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار میکنند ، و به این اعتبار عدد یک را ضعف و عدد د...
معنی أَنکَاثاً: از هم باز شده ها (کلمه نکث به معنای نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن و هر چیزی که بعد از تابیده شدن و یا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث میگویند ، چه طناب باشد و چه رشته ...
معنی نَقَضَتْ: وا تابید - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن ، پس نقض چیزی که ابرام شده مانند حل و گشودن چیزی است که گره خورده است ، و کلمه نکث نیز به معنای نقض است ،و هر چیزی که بعد از تابیده...
ریشه کلمه:
نصف (۷ بار)

نیمی از شی‏ء. . برای شماست نصف مال زنانتان اگر فرزندی نداشته باشند.

واژه نامه بختیاریکا

قَل؛ کَد؛ تَک؛ چو؛ تاق

جدول کلمات

نیم

پیشنهاد کاربران

نیم نصفه نصف به معنی ناقس دو تیکه


شقه، نصفه، نیم، نیمه، یک دوم


کلمات دیگر: