کلمه جو
صفحه اصلی

پوسیده


مترادف پوسیده : ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس، پوک، فاسد، کرم خورده، رمیم

فارسی به انگلیسی

carious, decayed, rotten, putrefied, worn out, flimsy, undurable, moldy, putrid

decayed, rotten, putrefied, worn out, flimsy, undurable, carious


moldy, putrid, rotten


فارسی به عربی

متعفن

مترادف و متضاد

۱. ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس
۲. پوک، فاسد، کرمخورده
۳. رمیم


rotten (صفت)
ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد

rusty (صفت)
ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده

carious (صفت)
پوسیده، کرم خورده

corroded (صفت)
پوسیده

frowsty (صفت)
کهنه، پوسیده، چرک، کپک زده، بوی ناگرفته

frowsy (صفت)
شلخته، پوسیده، چرک، پلید، بد بو، ترشیده

musty (صفت)
کهنه، پوسیده، ترشیده، کپک زده، بوی ناگرفته

frowzy (صفت)
شلخته، پوسیده، چرک، پلید، بد بو، ترشیده

ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس


پوک، فاسد، کرم‌خورده


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر . ۲- عفن متعفن .

ویژگی دندانی که دارای پوسیدگی است


لغت نامه دهخدا

پوسیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم. نخر. نخرة. پوده. بالی. بالیة. رمة. ریزیده. رث.سوداء. چرّیده. ( در تداول مردم قزوین ) :
زآنهمه وعده نیکو ز چه خورسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیده غاب.
ناصرخسرو.
تازه رویم بمثل لاله نعمان بود
کاه پوسیده شد آن لاله نعمانم.
ناصرخسرو.
بنگر که این غلیژن پوسیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
آن به که زیر نفرین باشد همیشه جاهل
مردار گنده بهتر پوسیده گشته سرگین.
ناصرخسرو.
بپوسیده وز هم گسسته رسن
همی زیر چاهم فرستی بفن.
اسدی.
جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتوان پوسیده بسته. ( کلیله و دمنه ).
تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی.
نظامی.
عهد فاسد بیخ پوسیده بود
وز شمار لطف ببریده بود.
مولوی.
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای بدرد آمیخته.
مولوی.
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
|| عفن. ( منتهی الارب ). متعفن : و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و در جمله سبب تولد سنگ ، امتلاست و رطوبتهاء لزج که از طعامها تولد کند چون گوشت گاو و... گوشتها پوسیده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
خاصه مرغ مرده پوسیده ای
پُر خیالی اعمیی بی دیده ای.
مولوی.
عظام نخرة؛ استخوانهای پوسیده. ( از منتهی الارب ). ریز ریز شده. عظام بالیة؛ سخت پوسیده و نزدیک ریختن شده. هشیم ؛ درخت پوسیده. دَعر؛ چوب پوسیده و ردی. عودُ داعرُ؛ چوب پوسیده و ردی. ادهم ؛ آثار کهنه و پوسیده. حبل ُ رمام و رمم ُ؛ رسن کهنه و پوسیده. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. ازهم دررفته.
۲. پوده شده در اثر کهنگی و فرسودگی.

دانشنامه عمومی

کهنه.


فرهنگستان زبان و ادب

{carious} [پزشکی-دندان پزشکی] ویژگی دندانی که دارای پوسیدگی است

جدول کلمات

رمیم

پیشنهاد کاربران

رمام

پوک

مغز تورکی هست. در فارسی غین وقاف نیست. . . . . پوکیده ( پوسیده ) از پوک ( شیرینی پوکای تبریز، پوکا در پشت بام مصرف می شود. که وزن کمی دارد ) تورکی است. هر کلمه ایی آخرش ک باشد تورکی است. مثل پاک، پوک، بوک ( از فعل بوکماق، بوک ( کتاب ) اینگلیسی از بوک تورکی گرفته شده است، بوکلمه ( چیزی که قابل تاکردن است بر وزن چکمه، دولمه )

رمیم، فرسوده

ژنده. . . . . فاسد. . . . . مندرس. . . . . رمیم. . . . . پوک. . . . .


کلمات دیگر: