مترادف بدطینت : بداصل، بدخواه، بدذات، بدسگال، بدنفس، بدنهاد، خباثت پیشه، خبیث متضاد بدطینت : خوش طینت، نیک سرشت برابر پارسی : بد سرشت، بد منش، بد نهاد
vile (صفت)فرومایه، خسیس، پست، بد اخلاق، زننده، فاسد، شرم اور، بدصفت، دون، بدطینتvicious (صفت)فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکارmalignant (صفت)سرکش، زیان اور، خطر ناک، متمرد، پر ازار، بدخواه، بدخیم، بدطینت، صدمه رسان، کینه جوill-wisher (اسم)ادم بد نیت، بد خواه، بد طینت، بد منش
بدطینت. [ ب َ ن َ ] ( ص مرکب ) بدخلق و بدخواه. ( ناظم الاطباء ). بدسرشت و بدمزاج. ( آنندراج ). بدنهاد. بدفطرت. بدجبلت. که بد دیگران خواهد. ( یادداشت مؤلف ). مقابل خوش طینت. || متعدی. ظالم. ( ناظم الاطباء ).
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت :چو آن بدجهش رفت نزدیک شاهورا دید، بنده درِ پیشگاه. فردوسی.