مترادف پیش بین : آخربین، دوراندیش، عاقبت اندیش، احتیاطکار، باحزم، محتاط
پیش بین
مترادف پیش بین : آخربین، دوراندیش، عاقبت اندیش، احتیاطکار، باحزم، محتاط
فارسی به انگلیسی
provident
مترادف و متضاد
آخربین، دوراندیش، عاقبتاندیش
احتیاطکار، باحزم، محتاط
فرهنگ فارسی
فردی که وضع هوا را پیشبینی میکند
( صفت ) ۱- آنکه پیش بیند پیش بیننده عاقبت اندیش : گرفتن یکسر بر او آفرین که ای شاه نیک اختر پیش بین . ( فردوسی ) ۲- باحزم بااحتیاط احتیاط کارمحتاط : بکاراندرون داهی پیش بینی بخشم اندرون صابر بردباری . ( فرخی ) ۳- عاقل دانا. ۴- آنکه حوادث را قبل از وقوع گوید غیب گو : کجا گفته بودش یکی پیش بین که پردخته ماند ز تو این زمین . ( فردوسی )
فرهنگ معین
(ص فا. ) با احتیاط ، دوراندیش .
لغت نامه دهخدا
پیش بین . (نف مرکب ) آنکه پیش بیند. پیش بیننده . آخربین . عاقبت اندیش . مقابل اول بین . انجام اندیش . طرماح . (منتهی الارب ). با حزم . دوربین . احتیاطکار :
گرفتند یکسر بر او آفرین
که ای شاه نیک اختر پیش بین .
سخنگوی و روشن دل و پاکدین
بکاری که پیش آیدش پیش بین ...
چو کاموس جنگی چو خاقان چین
چو منشور وچون شنگل پیش بین .
چه گوید کنون موبد پیش بین
چه بینند فرزانگان اندرین .
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین .
چو بشنید گرسیوز پیش بین
زمین را ببوسید و کرد آفرین .
چو شب تیره شدپهلو پیش بین
برآراست با شاه ایران زمین .
چو بشنید شاپور کرد آفرین
بر آن پرهنردختر پیش بین .
مردی گزیده کرد، خردمند و پیش بین
با رای و با کفایت و با سنگ و با وقار.
گفتگوی تو بر زبان رانند
پیش بینان زیرک و هشیار.
حرمت نگهداری همی ، حری بجای آری همی
واجب چنین بینی همی ، ای پیشوای پیش بین .
ایا ستوده بمردی چو پیش بین به خرد
ایا زدوده ز آهو چو پارسا ز گناه .
تا بود بود و از پس این تا بود بود
منصور و نیکبخت و قوی رای و پیش بین .
پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه ازپدر پیش بین دولت یار.
پدر پیش بین تو، به تو شاه
بس قوی کرد ملک را بنیاد.
بکار اندرون داهیی پیش بینی
بخشم اندرون صابری بردباری .
شادی بخدمت تو کند پیش بین
خدمت بدرگه تو کند هوشیار.
پادشاهی بزرگ و شایسته و... و پیش بین . (منتخب قابوسنامه ص 44).
دلم دید میری که بنمود ز اول
بحیدر دل پیش بین محمد.
چو رسم جهان جهان را ببینی
حذر کن ز بدهاش گر پیش بینی .
جهل نموده ست ترا این خیال
جز که چنین گفت یکی پیش بین .
جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار و پیش بین را هرگز به کار نائی .
ز پند تو ای بانوی پیش بین
زدم سکه ٔ زر چو زر برزمین .
چون مشعله پیش بین موافق
چون صبح پسین منیر و صادق .
بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه .
مخالف پس اندیش و او پیش بین
بداندیش کم مهر و او بیش کین .
چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین .
خانه ٔ زنبور پر از انگبین
از پی آن است که شد پیش بین .
پسر پیش بین بود و کار آزمای
پدر را ثنا گفت کای نیک رای .
اسیر عشق شدن چاره ٔ خلاصی نیست
ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین .
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی .
|| دانا. (غیاث ). عاقل . || غیب گو. که قبل ازوقوع گوید. که قبل از حدوث بیند :
کجا گفته بودش یکی پیش بین
که پردخته ماند ز تواین زمین .
چوابش چنان آمد از پیش بین
که شه گنج پنهان کند در زمین .
گرفتند یکسر بر او آفرین
که ای شاه نیک اختر پیش بین .
فردوسی .
سخنگوی و روشن دل و پاکدین
بکاری که پیش آیدش پیش بین ...
فردوسی .
چو کاموس جنگی چو خاقان چین
چو منشور وچون شنگل پیش بین .
فردوسی .
چه گوید کنون موبد پیش بین
چه بینند فرزانگان اندرین .
فردوسی .
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین .
فردوسی .
چو بشنید گرسیوز پیش بین
زمین را ببوسید و کرد آفرین .
فردوسی .
چو شب تیره شدپهلو پیش بین
برآراست با شاه ایران زمین .
فردوسی .
چو بشنید شاپور کرد آفرین
بر آن پرهنردختر پیش بین .
فردوسی .
مردی گزیده کرد، خردمند و پیش بین
با رای و با کفایت و با سنگ و با وقار.
فرخی .
گفتگوی تو بر زبان رانند
پیش بینان زیرک و هشیار.
فرخی .
حرمت نگهداری همی ، حری بجای آری همی
واجب چنین بینی همی ، ای پیشوای پیش بین .
فرخی .
ایا ستوده بمردی چو پیش بین به خرد
ایا زدوده ز آهو چو پارسا ز گناه .
فرخی .
تا بود بود و از پس این تا بود بود
منصور و نیکبخت و قوی رای و پیش بین .
فرخی .
پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه ازپدر پیش بین دولت یار.
فرخی .
پدر پیش بین تو، به تو شاه
بس قوی کرد ملک را بنیاد.
فرخی .
بکار اندرون داهیی پیش بینی
بخشم اندرون صابری بردباری .
فرخی .
شادی بخدمت تو کند پیش بین
خدمت بدرگه تو کند هوشیار.
فرخی .
پادشاهی بزرگ و شایسته و... و پیش بین . (منتخب قابوسنامه ص 44).
دلم دید میری که بنمود ز اول
بحیدر دل پیش بین محمد.
ناصرخسرو.
چو رسم جهان جهان را ببینی
حذر کن ز بدهاش گر پیش بینی .
ناصرخسرو.
جهل نموده ست ترا این خیال
جز که چنین گفت یکی پیش بین .
ناصرخسرو.
جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار و پیش بین را هرگز به کار نائی .
ناصرخسرو.
ز پند تو ای بانوی پیش بین
زدم سکه ٔ زر چو زر برزمین .
نظامی .
چون مشعله پیش بین موافق
چون صبح پسین منیر و صادق .
نظامی .
بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه .
نظامی .
مخالف پس اندیش و او پیش بین
بداندیش کم مهر و او بیش کین .
نظامی
چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین .
نظامی .
خانه ٔ زنبور پر از انگبین
از پی آن است که شد پیش بین .
نظامی .
پسر پیش بین بود و کار آزمای
پدر را ثنا گفت کای نیک رای .
سعدی .
اسیر عشق شدن چاره ٔ خلاصی نیست
ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین .
حافظ.
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی .
حافظ.
|| دانا. (غیاث ). عاقل . || غیب گو. که قبل ازوقوع گوید. که قبل از حدوث بیند :
کجا گفته بودش یکی پیش بین
که پردخته ماند ز تواین زمین .
فردوسی .
چوابش چنان آمد از پیش بین
که شه گنج پنهان کند در زمین .
فردوسی .
پیش بین. ( نف مرکب ) آنکه پیش بیند. پیش بیننده. آخربین. عاقبت اندیش. مقابل اول بین. انجام اندیش. طرماح. ( منتهی الارب ). با حزم. دوربین. احتیاطکار :
گرفتند یکسر بر او آفرین
که ای شاه نیک اختر پیش بین.
بکاری که پیش آیدش پیش بین...
چو منشور وچون شنگل پیش بین.
چه بینند فرزانگان اندرین.
دگر نام کرمایل پیش بین.
زمین را ببوسید و کرد آفرین.
برآراست با شاه ایران زمین.
بر آن پرهنردختر پیش بین.
با رای و با کفایت و با سنگ و با وقار.
پیش بینان زیرک و هشیار.
واجب چنین بینی همی ، ای پیشوای پیش بین.
ایا زدوده ز آهو چو پارسا ز گناه.
منصور و نیکبخت و قوی رای و پیش بین.
بخاصه ازپدر پیش بین دولت یار.
بس قوی کرد ملک را بنیاد.
بخشم اندرون صابری بردباری.
خدمت بدرگه تو کند هوشیار.
دلم دید میری که بنمود ز اول
بحیدر دل پیش بین محمد.
حذر کن ز بدهاش گر پیش بینی.
جز که چنین گفت یکی پیش بین.
گرفتند یکسر بر او آفرین
که ای شاه نیک اختر پیش بین.
فردوسی.
سخنگوی و روشن دل و پاکدین بکاری که پیش آیدش پیش بین...
فردوسی.
چو کاموس جنگی چو خاقان چین چو منشور وچون شنگل پیش بین.
فردوسی.
چه گوید کنون موبد پیش بین چه بینند فرزانگان اندرین.
فردوسی.
یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام کرمایل پیش بین.
فردوسی.
چو بشنید گرسیوز پیش بین زمین را ببوسید و کرد آفرین.
فردوسی.
چو شب تیره شدپهلو پیش بین برآراست با شاه ایران زمین.
فردوسی.
چو بشنید شاپور کرد آفرین بر آن پرهنردختر پیش بین.
فردوسی.
مردی گزیده کرد، خردمند و پیش بین با رای و با کفایت و با سنگ و با وقار.
فرخی.
گفتگوی تو بر زبان رانندپیش بینان زیرک و هشیار.
فرخی.
حرمت نگهداری همی ، حری بجای آری همی واجب چنین بینی همی ، ای پیشوای پیش بین.
فرخی.
ایا ستوده بمردی چو پیش بین به خردایا زدوده ز آهو چو پارسا ز گناه.
فرخی.
تا بود بود و از پس این تا بود بودمنصور و نیکبخت و قوی رای و پیش بین.
فرخی.
پسر که دانا باشد بر از پدر بخوردبخاصه ازپدر پیش بین دولت یار.
فرخی.
پدر پیش بین تو، به تو شاه بس قوی کرد ملک را بنیاد.
فرخی.
بکار اندرون داهیی پیش بینی بخشم اندرون صابری بردباری.
فرخی.
شادی بخدمت تو کند پیش بین خدمت بدرگه تو کند هوشیار.
فرخی.
پادشاهی بزرگ و شایسته و... و پیش بین. ( منتخب قابوسنامه ص 44 ).دلم دید میری که بنمود ز اول
بحیدر دل پیش بین محمد.
ناصرخسرو.
چو رسم جهان جهان را ببینی حذر کن ز بدهاش گر پیش بینی.
ناصرخسرو.
جهل نموده ست ترا این خیال جز که چنین گفت یکی پیش بین.
ناصرخسرو.
جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی فرهنگ عمید
۱. کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش.
۲. کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند.
۲. کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند.
فرهنگستان زبان و ادب
{forecaster, weather forecaster} [علوم جَوّ] فردی که وضع هوا را پیش بینی می کند
واژه نامه بختیاریکا
ته رو
کلمات دیگر: