مترادف پی سپار : رهرو، رهسپر، عابر، راهی، رهسپار، عازم
پی سپار
مترادف پی سپار : رهرو، رهسپر، عابر، راهی، رهسپار، عازم
فارسی به انگلیسی
pedestrian, passenger
travelling, proceeding on a journey
فارسی به عربی
مسافر
مترادف و متضاد
سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار
سیار، سایر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار
رهرو، رهسپر، عابر
راهی، رهسپار، عازم
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- رونده راهرو : باد بهار بین که چو فراش خانگی در دشت و کوه شدن بگه صبرپی سپار. ( این یمین )
فرهنگ معین
(پِ یا پَ. س ِ ) (ص فا. ) رونده ، راهرو.
لغت نامه دهخدا
پی سپار. [ پ َ / پ ِ س ِ ] ( نف مرکب ) رونده و راهرو. ( برهان ) :
باد بهار بین که چو فراش خانگی
در دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار.
باد بهار بین که چو فراش خانگی
در دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار.
ابن یمین.
|| ( ن مف مرکب ) پی سپر. لگدکوب و پایمال. ( برهان ).فرهنگ عمید
۱. رهسپار؛ رونده؛ راهرو؛ پیسپارنده: ◻︎ باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پیسپار (ابنیمین: ۸۳).
۲. (صفت مفعولی) = پاسپار
〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.
۱. رهسپار، رونده، راهرو، پی سپارنده: باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار (ابن یمین: ۸۳ ).
۲. (صفت مفعولی ) = پاسپار
* پی سپار کردن: (مصدر متعدی ) لگدمال کردن، پایمال کردن.
۲. (صفت مفعولی ) = پاسپار
* پی سپار کردن: (مصدر متعدی ) لگدمال کردن، پایمال کردن.
کلمات دیگر: