کلمه جو
صفحه اصلی

نطفه


مترادف نطفه : اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی

برابر پارسی : تَنده، تخم، تخمه، تخمک

فارسی به انگلیسی

sperm, [ext.] seed

sperm


فارسی به عربی

منی

مترادف و متضاد

semen (اسم)
دانه، تخم، منی، نطفه

sperm (اسم)
بذر، منی، نطفه، منی دانه

اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی


فرهنگ فارسی

آب صاف وپاک، آب اندک که درته دلویامشک میماند، آب مردیازن، جانورذره بینی که درمنی وجوددارد، وجنین از آن تشکیل میشود
(اسم ) ۱- آب صافی و پاک . ۲ - آب کمی که ته دلو یا مشک ماند . ۳ - آب مرد یا زن منی : هم از آن روز باز که نطفه ای بودست و اندر رحم مادر افتاده است. ۴- ماده زنده ذره بینی که در منی وجود دارد و جنین از آن پدید آید جمع : نطف نطاف . یا نطفه حرام . حرامزاده .
نطفه ٠ آب مرد ٠ آب پشت ٠ آب پشت ٠ آب که بچه از آن بود ٠ منی ٠ بیظ ٠ آب ٠ آب ٠ آب نشاط ٠

فرهنگ معین

(نُ فِ ) [ ع . نطفة ] (اِ. ) ۱ - آب پاک و صاف . ۲ - منی . ۳ - یاختة تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای .

لغت نامه دهخدا

نطفه. [ ن ُ ف َ / ف ِ ] ( از ع ، اِ ) نُطفَة. آب مرد. آب پشت. آب که بچه از آن بود. منی. بیظ. آب. آب نشاط. ( یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نطفة شود :
ورا خوانند نطفه اهل معنی
که پالوده از آن خون است یعنی.
ناصرخسرو.
اندر مشیمه عدم از نطفه وجود
هر دو مصوِّرند ولی نامصوِّرند.
ناصرخسرو.
و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. ( کلیله و دمنه ).
خدای داند هستی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند.
خاقانی.
به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت
که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود.
سعدی.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه مدفون و مدهوش.
سعدی.
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری.
سعدی.
- نطفه افکندن :
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری.
خاقانی.
- نطفه بستن :
بغیر خطبه تزویج عقد بندگیت
درون بطن صدف نطفه سحاب نبست.
واله هروی ( از آنندراج ).
- نطفه ستادن و نطفه ستدن ؛ بار گرفتن. باردار شدن. آبستن شدن :
دشوار بود زادن ، نطفه ستدن آسان.
خاقانی.

نطفة. [ ن َ طَ ف َ ](ع اِ) نُطَفَة. گوشواره یا مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، نَطَف .


نطفة. [ ن َ طِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث نَطِف است به معنی ماده شتر که به نَطَف مبتلاست . رجوع به نَطِف و نَطَف شود.


نطفة. [ ن ُ طَ ف َ ] (ع اِ) واحد نُطَف است . رجوع به نَطَفَة و نُطَف شود.


نطفة. [ ن ُ ف َ ] (ع اِ) آب مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب منی . (آنندراج ). آبی که از انسان به شهوت خارج شود و از آن بچه آید. (از متن اللغة). آب پشت دررحم . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). آن آب که بچه از آن بود. (مهذب الاسماء). عسیلة. (منتهی الارب ). ج ، نطف ، نطاف . || آب صافی و روشن ، کم باشد یا بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). آب اندک که در تک دلو و مشک بماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). (از اقرب الموارد). ج ، نطف ، نطاف . || دریا.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بحر. (متن اللغة). ج ، نطف ، نطاف . رجوع به نطفتان شود. || مروارید. (از متن اللغة). رجوع به نُطَفَة شود. || دلو. (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) سلول های حامل ویژگی های والد نر، اسپرم.
۲. آب مرد یا زن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نُّطْفَةٍ: نطفه - مایعی که در بدن مرد و زن تولید می شود و مبدأ پیدایش فرزند است
معنی تُمْنُونَ: نطفه می ریزید
معنی دَافِقٍ: جهنده (ماء دافق آبی را که با سرعت و فشار جریان داشته باشد آب دافق گویند ، که در اینجا منظور نطفه آدمی است ، که با فشار از پشت پدر به رحم مادر منتقل میشود)
معنی وَالِدٌ: پدر (کلمه والد جز بر پدر صلبی اطلاق نمیشود(پدری که نطفه ی فرزند از او تشیکل شده). ولی کلمه " أب " به غیر پدر واقعی به جد و عمو و کسانی دیگر نیز اطلاق میشود)
معنی وَالِدَانِ: پدر و مادر(کلمه والدین که در اصل معنی دو زاینده را می دهد جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمیشود(پدر و مادری که نطفه ی فرزند از آنان تشیکل شده). ولی کلمه "أب" به غیر پدر واقعی به جد و عمو و کسانی دیگر نیز اطلاق میشود)
معنی وَالِدَیْنِ: پدر و مادر(کلمه والدین که در اصل معنی دو زاینده را می دهد جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمیشود(پدر و مادری که نطفه ی فرزند از آنان تشیکل شده). ولی کلمه "أب" به غیر پدر واقعی به جد و عمو و کسانی دیگر نیز اطلاق میشود)
معنی أَیْدِیهِنَّ: دستهایشان(مؤنث)(عبارت "وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ "یعنی :فرزندی که میان دست و پای خود پرورانده و لذا می دانند که نطفه اش از کیست ،به دروغ به کسی نبندند . به جای رَحِم از عبارت" میان دست و پایشان" است...
معنی وَالِدَیَّ: پدر و مادرم(در اصل "وَالِدَیْنِ"بوده که نون آن به دلیل مضاف واقع شدن حذف گردیده است .کلمه والدین که در اصل معنی دو زاینده را می دهد و جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمیشود(پدر و مادری که نطفه ی فرزند از آنان تشیکل شده). ولی کلمه "أب" به غیر پدر واقعی به...
معنی وَالِدَیْکَ: پدر و مادرت(در اصل "وَالِدَیْنِ"بوده که نون آن به دلیل مضاف واقع شدن حذف گردیده است .کلمه والدین که در اصل معنی دو زاینده را می دهد و جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمیشود(پدر و مادری که نطفه ی فرزند از آنان تشیکل شده). ولی کلمه "أب" به غیر پدر واقعی به...
معنی وَالِدَیْهِ: پدر و مادرش(در اصل "وَالِدَیْنِ"بوده که نون آن به دلیل مضاف واقع شدن حذف گردیده است .کلمه والدین که در اصل معنی دو زاینده را می دهد جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمیشود(پدر و مادری که نطفه ی فرزند از آنان تشیکل شده). ولی کلمه "أب" به غیر پدر واقعی به ج...
ریشه کلمه:
نطف (۱۲ بار)

«نُطْفَه» در اصل به معنای «آب کم» یا «آب صاف» است، سپس به قطرات آبی که از طریق «لقاح» سرچشمه ومبدأ پیدایش انسان یا حیوانی می شود، اطلاق شده است.
یکی از معانی نطف چکیدن است که توأم با صاف شدن و کم کم بودن می‏باشد گویند: «نَطَفَ الْماءُ نَطْفاً: سالَ قَلیلاً قَلیلاً» نطفه را آب صاف شده و آب کم گفته‏اند راغب گوید:«اَلنُّطْفَةُ، اَلْماءُ الصَّافی» این عبارت در صحاح و قاموس و اقرب نیز هست با قید «کم باشد یا زیاد». طبرسی در ذیل آیه 5 حج فرموده: نطفه به معنی آب کم است از مذکر و مونث و هر آب صاف را نطفه گویند و در ذیل . فرموده: اصل نطفه به معنی آب کم است گاهی به آب زیاد نیز گفته شود. امیرالمومنین «علیه‏السلام» در باره خوارج فرمود: «مَصارِعُهُمْ دوُنَ النُّطْفَةِ» خطبه 59 که مرادش رود نهروان است یعنی قتلگاه آنها در کنار آن نهر است. این لفظ در قرآن مجید دوازده بار آمده و همه در باره نطفه انسان است. گرچه آن را نطفه مرد گفته‏اند ولی در اغلب‏آیات اختصاص به نظر نمی‏آید بلکه ظاهرا نطفه مرد و زن هردو مراد است مثل . . حتی آیه . بنابرآنکه «منی» به معنی اندازه گرفته شده باشد چنانکه در «منی» گذشت. ولی مراداز «ماءِ دافِقٍ» و «اَفَرَأَیْتُمْ ماتُمْنوُنَ» نطفه مرد است. اگر گویند در وقت نزول قرآن مردم از نطفه زن خبر نداشتند؟ گوییم آری. ولی چه اشکال دارد که خداوند هر دو را قصدکرده باشد امروز می‏دانیم که انسان از نطفه مرد و زن هردو به وجود می‏آید. *** نطفه اگر در آیات به معنی آب کم باشد مقصود آن است که بشر از آب کمی آفریده شده و اگر به معنی آب صاف شده باشد، نطفه چکیده و صاف شده وجود انسان است. اگر گویند مبدء وجود انسان‏کرم کوچکی است از مرد (اسپرماتوزوئید) وسلول مدوری است از زن (اوول)، آب صاف شده یا کم یعنی چه؟ گوییم سلول مرد هر چه باشد در میان همان آب صاف شده و چکیده است و مردم جز آن نمی‏فهمیدند. بعید نیست که مراد از «نطفه» در آیات خود سلول زن و مرد بوده باشد که هردو چکیده و جدا شده از وجود زن و مرد است این سخن در نظر نگارنده ازهمه آنچه گفته شد قویتر است خاصه آنکه نطفه در همه جا از قران نکره آمده یعنی چکیده بخصوص. در خاتمه ناگفته نماند: در خطبه 48 نهج البلاغه در باره نهر فرات فرموده «وَقَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَقْطَعَ هذِهِ النُّطْفَةِ اِلی شِرْذِمَةٍ مِنْکُمْ مُوَطِنینَ اَکْنافَ دَجْلَةَ» در این کلام نطفه در آب کثیر بکار رفته است.

پیشنهاد کاربران

اسپرم اتوزویید

تُخمک باردار شده

از دید من، همه ی آنچه در بالا از آن میان در �فرهنگ های عمید و معین� در باره ی �نطفه� آمده، نادرستند. از روی آنچه از �کلیله و دمنه� در بالا بازگو شده: �. . . آدمی از آن دم ( لحظه ) که در زهدان ( رحم ) نطفه ( تخمک ) گردد . . . � می توان آرش آن را دریافت که از آمیزش مادینه و نرینه ی هر ژادی پدید می آید و هیچکدام از آن دو به تنهایی نیست: تُخمکی باردار شده!



آب پشت. [ ب ِ پ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) نطفه. منی. آب مردی :
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی.

( آب کار ) آب کار. [ ب ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نطفه

آب کارت مبر، که گردی پیر

کار این آب را تو سهل مگیر

بهترین میوه ای ز باغ تو اوست

راستی روغن چراغ تو اوست

او نماند چراغ تیره شود

خاطرت کند و چشم خیره شود

به فریب دل خیال انگیز

هر دمش در فضای فرج مریز

پیش این ناودان خونریزان

سیل آشوب بر مینگیزان

آتش شهوتش به یاد مده

و اینچنین آب را به باد مده

در سرت اوست عقل و در رخ رنگ

در کمر سیم و در ترازو سنگ

اصل ازو بود و فرع ازو خیزد

اوست آبی که زرع ازو خیزد

آب روی تو آب پشتت و بس

تیغ آبی چنین به مشت تو بس

مهل این نطفه، گر حرام بود

پخته کن کار، اگر نه خام بود

نطفه از لقمهٔ حرام و حرج

ندهد فرج را ز نسل فرج

گندم بد نمی توانی کشت

چه طمع میکنی به نطفهٔ زشت؟

فرج گورست و اندرو لحدی

صحبت او عذاب هر احدی

آلتش شهوت تو کور افتاد

زنده زان بی کفن بگور افتاد

چه بزاید خود از چنان کوری؟

خاصه در وحشت چنان گوری

زندهٔ خود مکن به گور، ای دل

نام خود بد مکن به زور، ای دل

راست کن ره چون آب میرانی

ورنه خر در خلاب میرانی

زن ناپارسا مگیر به جفت

اگر از بهر نسل خواهی خفت

که پسر دزد و نابکار آید

بدنهادست و بد به بار آید

کند اندیشه با تو روز ستیز

آنچه شیرویه کرد با پرویز

شیر شیرویه چون حرام افتاد

خنجرش را پدر نیام افتاد

هر ستم کز چنین پسر باشد

همه در گردن پدر باشد

او ز خود در عذاب و خلق از وی

پدرش را دعای بد در پی

زو چه رنجی که دسترنج تو خورد

گرگ پرورده ای چه خواهد کرد؟

به خطا از پسر برنجیدی

زانکه آب خطا تو سنجیدی

قند تلخی فزود، دادهٔ تست

بره گرگی نمود، زادهٔ تست

پنبه کشتی، طمع به ماش مدار

جو بکاری، عدس نیارد بار

آنکه او را تو زشت کاشته ای

خوبی از وی چه چشم داشته ای؟

تخم بد در زمین شوره چه سود؟

در سپیدی سیاهی آرد دود

جو و گندم چو بر خطا ندهد

آدمی هم جزین عطا ندهد

باید اندیشه هم به دادن شیر

که ز خامیست آن گشادن شیر

شیر بد خلق تخم شر باشد

شیر بدکاره خود بتر باشد

تو که گر خانه ای نهی بنیاد

مزد مزدور جویی و استاد

پس به دست آوری زمینی سخت

آجر و سنگ و خشت و خاک و درخت

ساعتی خوبتر برانگیزی

وانگهی خشت و گل فرو ریزی

چو به کاخی که میکنی از گل

بار این جمله می نهی بر دل

در اساس نتیجه و فرزند

آلت و اختیار بد مپسند

ورنه فرزند خانه کن باشد

رنج جان و بلای تن باشد

اوحدی

مرد روغن . [م َ رُ غ َ ] ( اِ مرکب ) منی . آب مرد. ( ناظم الاطباء ) .


کلمات دیگر: