کلمه جو
صفحه اصلی

پیروی


مترادف پیروی : اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی

متضاد پیروی : سرپیچی، تخلف

فارسی به انگلیسی

adherence, abidance, allegiance, dependence, keeping, observance, (act of) following

(act of) following


adherence, abidance, allegiance, dependence, keeping, observance


فارسی به عربی

اتل , تقلید , متابعة

مترادف و متضاد

following (اسم)
متابعت، تعقیب، ذیل، پیروی

conformance (اسم)
متابعت، پیروی، هم نوایی

conformity (اسم)
متابعت، انطباق، مطابقت، پیروی، هم نوایی، پیروی از رسوم یا عقاید

discipleship (اسم)
شاگردی، پیروی، مریدی

subjection (اسم)
استیلاء، انقیاد، پیروی

اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله‌روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی ≠ سرپیچی، تخلف


فرهنگ فارسی

پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا : آنچه شرط شده بر من ( مسعود ) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست .
از شعرای عثمانیست

اطاعت بیمار از دستورات پزشکی


فرهنگ معین

(پَ یا پِ رَ ) (حامص . ) پس روی ، متابعت .

لغت نامه دهخدا

پیروی. [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ] ( حامص ) متابعت. اقتداء. اسوه. تأسی. تبعیت. پس روی. اقتفاء. اتباع. ظلف : آنچه شرط شده بر من [ مسعود ] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317 ). پس بجای آورد امیرالمؤمنین همه آنچه از این قبیل بود و پیروی کرد آنها را. ( تاریخ بیهقی ص 308 ). مستقیم بردن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او و نیکوتر طورهادر پیروی او. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). پیروی کنم و سرنزنم و اخلاص ورزم و شک نیاورم. ( تاریخ بیهقی ص 317 ).
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد.
نظامی.
سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوه نو کند پیروی.
نظامی.
حذر از پیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر ازین غول بیابانی نیست.
سعدی.
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری.
سعدی.
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا بفتوای خرد حرص بزندان کردم.
حافظ.

پیروی. [ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی ساوه بوده و بساوجی معروف شده. این بیت از اوست :
بنومیدی گذشت این عید بی رخسار زیبایش
نبوسیدیم دستش را نیفتادیم درپایش.
( از قاموس الاعلام ترکی ).

پیروی. [ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست :
ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن
ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.
( از قاموس الاعلام ترکی ).

پیروی. [ ] ( اِخ ) ( مصطفی چلبی ) از شعرای عثمانیست ، اهل تکفورطاغ و از قالیونچی ها. بسال 1150 هَ. ق. درگذشته است. ( قاموس الاعلام ترکی ).

پیروی . [ ] (اِخ ) (مصطفی چلبی ) از شعرای عثمانیست ، اهل تکفورطاغ و از قالیونچی ها. بسال 1150 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).


پیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی ساوه بوده و بساوجی معروف شده . این بیت از اوست :
بنومیدی گذشت این عید بی رخسار زیبایش
نبوسیدیم دستش را نیفتادیم درپایش .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



پیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست :
ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن
ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.

(از قاموس الاعلام ترکی ).



پیروی . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ] (حامص ) متابعت . اقتداء. اسوه . تأسی . تبعیت . پس روی . اقتفاء. اتباع . ظلف : آنچه شرط شده بر من [ مسعود ] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). پس بجای آورد امیرالمؤمنین همه ٔ آنچه از این قبیل بود و پیروی کرد آنها را. (تاریخ بیهقی ص 308). مستقیم بردن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او و نیکوتر طورهادر پیروی او. (تاریخ بیهقی ص 314). پیروی کنم و سرنزنم و اخلاص ورزم و شک نیاورم . (تاریخ بیهقی ص 317).
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد.

نظامی .


سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوه ٔ نو کند پیروی .

نظامی .


حذر از پیروی نفس که در راه خدا
مردم افکن تر ازین غول بیابانی نیست .

سعدی .


هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری .

سعدی .


سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا بفتوای خرد حرص بزندان کردم .

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن.
۲. متابعت: حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶ ).

دانشنامه عمومی

پیروی (مجموعه تلویزیونی). پیروی (انگلیسی: The Following) یک سریال درام، ساخت کشور ایالات متحده است که توسط کوین ویلیامسون و با مشارکت شرکت وارنر براس تولید شده است.
دراما
مهیج
این مجموعهٔ تلویزیونی از ۲۱ ژانویه ۲۰۱۳ تا ۱۸ می ۲۰۱۵ در سه فصل پانزده قسمتی (در مجموع ۴۵ قسمت)، روی آنتن رفت.
داستان:حول محور زندگی قاتلی سریالی و در عین حال باهوش به نام جو کارول است که پلیسی خسته اما زرنگ او را در سال ۲۰۰۴ متوقف کرده است و حالا در انتظار اعدام می باشد؛ ولی با گذشت ۹ سال و در سال ۲۰۱۳ از زندان گریخته و با همدستی پیروان خود به دنبال راهی برای راه انداختن رعب و وحشت در میان مردم است؛ و کسی به غیر از رایان هاردی که او را ۹ سال گذشته به دام انداخته بود نمی تواند او را دستگیر کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{compliance} [علوم دارویی] اطاعت بیمار از دستورات پزشکی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیروی (قرآن). دنباله روی و همراهی کردن کسی را پیروی گویند.
پیروی که معادل آن در زبان عربی «تبعیّت» است به معنای با کسی همراه شدن و امری را جست و جو کردن، یا پشت سر کسی راه رفتن، و موافقت با فرمان است، بنابراین در تفاوت این واژه با اطاعت می توان گفت که پیروی اعم از اطاعت است، زیرا در تحقق اطاعت وجود امر و فرمان ضروری است؛ ولی در پیروی و تبعیّت لازم نیست که حتماً امر و فرمانی باشد. تبعیّت و مشتقات آن ۱۷۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است و بیشتر بر دنباله روی معنوی مانند اقتدا، امتثال، فرمانبرداری و اطاعت از امر در رفتار، گفتار، اعمال و حرکات و حتی فکر و اندیشه و در مواردی هم بر دنباله روی حسی مانند پیروی موسی علیه السّلام از حضرت خضر برای بهره مندی از علوم وی اطلاق شده است.
انواع پیروی
پیروی گاهی در مسیر هدایت و رشد بوده، موجب سعادت انسان می گردد و گاهی هم در جهت ضلالت و گمراهی واقع گشته، وی را به ورطه هلاک می کشاند، بر این اساس، مباحث تبعیّت در هر دو محور پیگیری می شود.
پیروی در جهت هدایت و کمال
قرآن کریم که کتاب هدایت است و انسان را به استوارترین طریقه راهنمایی می کند: «اِنَّ هـذا القُرءانَ یَهدی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ» در موارد بسیاری، از پیروی در جهت هدایت سخن گفته و مصادیق آن را مشخص ساخته است. مصادیق یاد شده عبارت است از:
← پیروی از حق
...

جدول کلمات

تاسی

پیشنهاد کاربران

- در رکاب کسی یا چیزی بودن ؛ مطیع او بودن. پیرو او بودن. همراه و ملازم او بودن. در خدمت او بودن :
ای دولت در رکاب بختت
چون جنت درعنان کعبه.
خاقانی.

اقتدا . . تاسی . . متابعت . . فرمانبرداری . . دنباله روی . . اقتفاء. .


کلمات دیگر: