کلمه جو
صفحه اصلی

بدوی


مترادف بدوی : آغازی، آغازین، ابتدایی | بادیه نشین، صحرانشین، صحراگرد، بیابان نشین، بیابان گرد

متضاد بدوی : شهرنشین، شهری

برابر پارسی : بیابانی، چادرنشین

فارسی به انگلیسی

antediluvian, arab, barbaric, feral, germinal, primal, prime, primitive, rude, savage, wild, bedouin, embryonic, primary

primary


bedouin, rude, embryonic


antediluvian, Arab, barbaric, feral, germinal, primal, prime, primitive, rude, savage, wild


فارسی به عربی

اولی , بدوی

عربی به فارسی

کوچ گر , بدوي , چادر نشين , ايلياتي , خانه بدوش , صحرانشين


مترادف و متضاد

بادیه‌نشین، صحرانشین، صحراگرد، بیابان‌نشین، بیابان‌گرد ≠ شهرنشین، شهری


bedouin (اسم)
بدوی، بادیه نشین، عرب بیابانی

nomad (اسم)
بدوی، خانه بدوش، صحرانشین، چادر نشین، ایلیاتی

germinal (صفت)
اصلی، بدوی، جنینی، نطفه ای، تخمی، جرثومه ای

seminal (صفت)
اصلی، بدوی، نطفه ای، وابسته به منی

incipient (صفت)
بدوی، اولیه، نخستین

initial (صفت)
ابتدایی، اصلی، بدوی، اولین، اول، نخستین، اغازی، واقع در اغاز

rudimentary (صفت)
ابتدایی، بدوی، ناقص، اولیه

primitive (صفت)
پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه

آغازی، آغازین، ابتدایی


فرهنگ فارسی

( صفت ) ابتدائی آغازی .
احمد بن علی لم ابراهیم الحسینی از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (ص نسب . ) ابتدایی ، آغازی .
(بَ دَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) بیابانی .

( ~.) [ ع . ] (ص نسب .) ابتدایی ، آغازی .


(بَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) بیابانی .


لغت نامه دهخدا

بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابراهیم الحسینی . از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است ، در 596 هَ. ق . متولد شد، در مکه و مدینه و سپس در مصر اقامت گزید. در 675 هَ . ق . درگذشت . وی بی اندازه مورد احترام مردم روزگار خود بود و مرید فراوان داشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1257).


بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است . 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).


بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لنگه ٔ شهرستان لار است . از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده ٔ آن غلات ، خرما و صیفی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).


بدوی . [ ب َدْ ] (از ع ، ص نسبی ) ابتدائی . آغازی . (فرهنگ فارسی معین ).


بدوی . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی . به او :
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .

رودکی .


و رجوع به بدو و او شود.

بدوی. [ ب ِ ] ( حرف اضافه + ضمیر ) بدو. به اوی. به او :
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
و رجوع به بدو و او شود.

بدوی. [ ب َدْ ] ( از ع ، ص نسبی ) ابتدائی. آغازی. ( فرهنگ فارسی معین ).

بدوی.[ ب َ دَ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به بدو. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منسوب به بادیه. ( از الانساب سمعانی ) ( آنندراج ) . بیابان باش. ( بحر الجواهر ). مردم صحرانشین. ( غیاث اللغات ).آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین. بادی. اعرابی. مقابل حضری و قراری و شهری و روستایی و مدری و مقیم. ( از یادداشت مؤلف ). ج ، بَداوی . ( از المنجد ).

بدوی. [ ب َ دَ ] ( اِخ ) دهی از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است. 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).

بدوی. [ ب َ دَ ] ( اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لنگه شهرستان لار است. از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده آن غلات ، خرما و صیفی است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7 ).

بدوی. [ ب َ دَ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن ابراهیم الحسینی. از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است ، در 596 هَ. ق. متولد شد، در مکه و مدینه و سپس در مصر اقامت گزید. در 675 هَ. ق. درگذشت. وی بی اندازه مورد احترام مردم روزگار خود بود و مرید فراوان داشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1257 ).

بدوی .[ ب َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدو. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منسوب به بادیه . (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ) . بیابان باش . (بحر الجواهر). مردم صحرانشین . (غیاث اللغات ).آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین . بادی . اعرابی . مقابل حضری و قراری و شهری و روستایی و مدری و مقیم . (از یادداشت مؤلف ). ج ، بَداوی ّ. (از المنجد).


فرهنگ عمید

ابتدایی: هیئت بدوی.
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین: قبایل بدوی.

ابتدایی: هیئت بدوی.


ساکن بادیه؛ بادیه‌نشین؛ صحرانشین: قبایل بدوی.


دانشنامه آزاد فارسی

بَدَوی (bedouin)
بَدَوی
(به عربی یعنی «بیایان نشین») هریک از اقوام کوچنده و عرب زبان ساکن در مناطق بیابانی عربستان و شمال افریقا. آنها ابتدا در عربستان می زیستند؛ سپس به سوریه و بین النهرین و بعداً به مصر و تونس راه یافتند. بدوی ها به قبایلی تقسیم می شوند که رهبری هریک از آنها را شورایی از ریش سپیدان و یک شیخ، که به دلیل قابلیت هایش، خواه از حیث ثروت و خواه از لحاظ نژادگی و یا شجاعتش انتخاب می شود، برعهده دارند. بدوی ها از دیرباز در فصل باران با دام هایشان به بیابان ها مهاجرت می کردند (در سودان و عربستان، گاو پرورش می دهند؛ در سوریه، اردن و عراق، گوسفند و بز؛ در بیابان صحرا، سوریه، و عربستان، شتر) و در فصل خشک در کنار چشمه ها و واحه ها سکنا می گزیدند و به کشت ارزن و گندم می پرداختند. بدوی ها درحال حاضر بیش از پیش استقرار یافته اند. آن ها خود را مردم خیمه می نامند. در منطقۀ صحرا خانواده هایی که نسب خود را به اصحاب پیامبر اسلام (ص) می رسانند، جزو برزگان محسوب می شوند و بر دیگر قبایل استیلا دارند. مثلاً، سنوسیها در قرن ۱۹ پهنۀ گسترده ای از غرب مصر تا موریتانی را زیر سلطۀ خود داشتند و فقط پس از شکست از بریتانیایی ها، فرانسوی ها و ایتالیایی ها در مبارزه ای طولانی این سلطه را از کف دادند. بسیاری از گروه های بدوی در جنگ های صدر اسلام مشارکت داشتند، اگرچه بسیاری از آنها چندان از شعایر اسلامی تبعیت نمی کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَدَوی ، عنوانی برای بادیه نشینان و گروهی از اعراب چوپان چادرنشین و پرورش دهنده شتر که اغلب جایگاه مشخصی نداشتند و در طلب آب و چراگاه در بخش هایی از بیابان های خاورمیانه و شمال آفریقا در حال کوچ بوده اند. گفتنی است که واژه «اعراب » در زبان عربی تنها به بدویان اطلاق می گردد و کاربرد قرآنی آن نیز به همین معناست .
بادیه نشینی با اهلی کردن شتر پیوندی نزدیک داشته است . اگر چه به درستی نمی توان گفت در چه زمانی شتر اهلی شد، اما کهن ترین اشاره به وجود شتر اهلی ، در کتیبه های مربوط به سده ۱۱ق /۱۷م است . درفاصله زمانی میان زندگانی حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)، زندگی چادرنشینی عرب گسترش یافت . بیشتر بدویان ، اعراب ساکن بیابان های جزیرةالعرب و مردمانی سامی نژاد بودند. برخی پژوهشگران بر آنند که شبه جزیره پیش از دوران نو سنگی آباد، و از آب و هوایی بهتر از اروپا برخوردار بود، اما رفته رفته ، آب و هوای آن روبه خشکی نهاد و بسیاری از ساکنانش از ۳۵۰۰ ق م به سرزمین های دیگر مهاجرت کردند.

پیشنهاد کاربران

بَدْوی: منسوب به بَدْء و به معنای " آغازی و ابتدایی"
بَدَوی: بیابانی، بیابان گرد، صحرا نشین
این دو کلمه را نباید به جای هم به کار برد. بَدْوی به فتح اول و سکون دوم منسوب به بَدْوْ به معنای آغازی و ابتدایی است و بیشتر در اصطلاح دادگستری به کار می رود: "محکمه ی بَدْوی" اما بَدَوی[badavi] به فتح
اول و دوم، منسوب به بَدْو به معنای" بیابانی، بیابانگرد، صحرانشین" است و بیشتر در وصف قبایل چادرنشین عربستان و شمال آفریقا به کار می رود. " جوانمردی ما را به خانه خود مهمان کرد. چون در خانه وی درآمدیم عربی بَدَوی در آمد. نزدیک من آمد و گفت: قرآن به من آموز" ( سفرنامه ناصرخسرو ) .
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۶۴. )


کلمات دیگر: