کلمه جو
صفحه اصلی

پیکره


مترادف پیکره : تندیس، مجسمه، بدنه، اساس، زمینه، شالوده، ترتیب، نسق، نظم

فارسی به انگلیسی

framework


figure, image, sculpture, statue


figure, image, sculpture, statue, framework

فارسی به عربی

تمثال

مترادف و متضاد

تندیس، مجسمه


بدنه


اساس، زمینه، شالوده


ترتیب، نسق، نظم


۱. تندیس، مجسمه
۲. بدنه
۳. اساس، زمینه، شالوده
۴. ترتیب، نسق، نظم


statue (اسم)
پیکر، مجسمه، تمثال، هیکل، تندیس، پیکره

فرهنگ فارسی

پیکر، تصویر، صورت، مجسمه، تندیس
( اسم ) ۱- تصویر صورت . ۲- مجسمه تندیس تندیسه . ۳- زمینه مقابل بوم . ۴- زمینه اساس شالده : از پیکر. کار معمول است که ...

فرهنگ معین

(پِ کَ رِ ) (اِ. ) ۱ - تصویر، نقش . ۲ - مجسمه ، تندیس .

لغت نامه دهخدا

پیکره. [ پ َ / پ ِ ک َ رَ / رِ ] ( اِ ) زمینه. شالده. اساس : از پیکره کار معلوم است که... || ترتیب. نسق. || مقابل بوم. زمینه. || عکس. تصویر. نقش.

فرهنگ عمید

۱. پیکر.
۲. تصویر صورت.
۳. مجسمه، تندیس.

دانشنامه عمومی

بجای واژهای تصویر، مجسمه ، عکس و نقاشی= یپیکره به کار برده و پارسی را پاس بداریم


پیکره (ابهام زدایی). پیکره می تواند به این موارد اشاره کند:
تندیس یا مجسمه
پیکرهٔ متنی یا پیکرهٔ واژگانی (به اختصار: پیکره)، مجموعه ای خام از داده های زبانیِ نوشتاری یا گفتاری
پیکره (موزه)، نام موزه ای در هلند

پیشنهاد کاربران

مجسمه

پیکره ی سخن : قالب سخن
" زیبایی در سخن است و پیکره ی ( قالب ) سخن. . . "
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ، ۱۳۸۴، ص۱۶۹.

بدنه /هیکل


کلمات دیگر: