نشیب . [ ن ِ
/ ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه (بهیزک )، کردی : سرنشیو (برگشته ،[ سر به پائین ])، نیز کردی نشوو ، نشیو (نشیب یک تپه )، شیو (دره )، نشیو (پائین )، نشه ئو (دره ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || پستی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). فرود. ضد فراز. سرازیری . (از ناظم الاطباء). شیب . گودی . (یادداشت مؤلف )
: شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب .
رودکی .
خروشان و جوشان و دل پرنهیب
برافراز سر برکشید از نشیب .
فردوسی .
نباید نهادن دل اندر فریب
که هست از پس هر فرازی نشیب .
فردوسی .
نشیبهاش چو چنگالهای شیردرشت
فرازهاش چو پشت نهنگ ناهموار.
فرخی .
پهن ور دشتی نشیبش توده ٔ ریگ روان
سهمگین راهی فرازش ریزه ٔ سنگ سیاه .
فرخی .
چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.
منوچهری .
آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
هیچ آبی زنشیبی سوی بالا نشود.
منوچهری .
آب رونده به نشیب از فراز
ابر شتابنده به سوی سماست .
ناصرخسرو.
می شتابد چو سیل سوی نشیب
خلق سوی نشاط و لهو و لباس .
ناصرخسرو.
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی .
ناصرخسرو.
که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی .
ابوالفرج رونی .
و جمله ٔ پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت به غله کارند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
144). در فراز و نشیب آن لختی پوئیدم . (کلیله و دمنه ).
آن عقل که برد نام بالایش
سر چون سر خامه در نشیبش بین .
خاقانی .
خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده ست بر من هیچ رازی .
نظامی .
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده ای
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب .
سعدی .
چو سیل اندرآمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب .
سعدی .
اجل ناگهت بگسلاندرکیب
عنان باز نتوان گرفت از نشیب .
سعدی .
|| پست . (برهان قاطع). نقیض فراز. (برهان قاطع)
: هر مسکن که بلندتر هوای آن موافق تر و هر مسکن که نشیب تر هوای آن گرمتر و بخارات آن کثیف تر. (تاریخ بیهقی ). || فروخزیده . (برهان قاطع). || زمین پست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حضیض . غائر. غور. (از نصاب ). خافضه . هبوط. (از منتهی الارب ).
-
فراز و نشیب ؛ پست و بلند. دشت و کوه . و نیز رجوع به نشیب و فراز شود
: فراز و نشیبش همه کشته بود
سر بخت مرد جوان گشته بود.
فردوسی .
بسی گشته ام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار زرق و فریب .
فردوسی .
سبک شد عنان و گران شد رکیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب .
فردوسی .
|| جریان آب . تندی آب و سیل شیب
: اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت .
سعدی .
تقدیر کرد که نشیب آن آب به کدام جانب تواند بودن . (فارسنامه ص
137).
-
نشیب کردن آب ؛ آب سرازیر شدن . آب افتادن . (یادداشت مؤلف ). جاری شدن . جریان یافتن
: کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت ... او چو سازم گفتار.
سوزنی .
|| عمق
: شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه .
عبدالواسع.
|| ادبار. بدبختی . (یادداشت مؤلف ). ذلت
: دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب .
فردوسی .
که روزی فراز است و روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب .
فردوسی .
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب .
فردوسی .
یکی را نشیبی یکی را فرازی . (تاریخ بیهقی ص
384).
-
به سوی نشیب شدن ؛ سرازیر شدن . پائین رفتن
: چو گیو اندرآمد گروی از نهیب
کمان شد ز دستش بسوی نشیب .
فردوسی .
|| افول کردن
: دل هر دو بیداد شد پرنهیب
که اختر همی رفت سوی نشیب .
فردوسی .
-
به نشیب رسیدن ؛ فرود آمدن . پائین آمدن
: شخصی را به خرطوم از پشت زین درربود و مقدار دو نیزه بالا در روی هوا انداخت و چون به نشیب رسید هم به دندان در هوا به دونیم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
205).
-
به نشیب فروشدن ؛ سرازیر شدن .
- || پست شدن . از جاه و مقام افتادن
: کس نبیند فروشده به نشیب
هر که را خواجه برکشد به فراز.
فرخی .
-
رو به نشیب نهادن ؛ رو نهان کردن
: ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب .
ناصرخسرو.
-
سر برنشیب ؛ که میل به افول دارد. که رو به ادبار دارد
: چو ز افراز شد بخت سر برنشیب
سزد گر بود مرد را زو نهیب .
فردوسی .
-
سر به نشیب آوردن ؛ خفتن . به خواب ابدی رفتن . مردن
: همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان برتو آید نهیب .
فردوسی .
-
سر سوی نشیب نهادن ؛ فرورفتن . افول کردن . به ادبار و پستی و ضعف گراییدن
: که این دولت سر سوی نشیب نهاد. (تاریخ سیستان ).
-
سر در نشیب ؛ رو به زوال
: زهی ملک دوران سر در نشیب
پدر رفت و پای پسر در رکیب .
سعدی .
-
سر در نشیب بودن ؛ سرافکنده بودن . سر به زیر بودن
: چون آب آسیا سر من در نشیب باد
گر پیش کس دهان شودم آسیای نان .
خاقانی .
-
سر در نشیب نهادن ؛ فرود آمدن . پائین آمدن
: زغن را نماند از تعجب شکیب
ز بالا نهادند سر در نشیب .
سعدی .
-
نشیب گرفتن ؛ به پستی گرائیدن . به زوال گراییدن
: که دولت گرفته ست از ایشان نشیب
کنون کرد باید بدین کین نهیب .
فردوسی .
که چون بخت بیدار گیرد نشیب
ز هر گونه ای دید باید نهیب .
فردوسی .