کلمه جو
صفحه اصلی

نشیب


مترادف نشیب : سرازیری، شیب

متضاد نشیب : فراز

فارسی به انگلیسی

declivity, descent, declension, decline, low, slope, steep

declivity, descent


declension, decline, low, slope, steep


فارسی به عربی

انحدار , نزعة

مترادف و متضاد

bent (اسم)
میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب

downhill (اسم)
نشیب، سینه کش، انحطاط، سرازیری، سراشیبی، سرپایینی

سرازیری، شیب ≠ فراز


فرهنگ فارسی

پستی، سرازیری، مین پست وسرازیر، پایین
۱ - ( اسم ) سرازیری مقابل فراز : کس نبیند فرو شده به نشیب هرکه را خواجه برکشد به فراز . ( فرخی .عبد.۲ ) ۲٠۳ - ( صفت ) زمین پست .
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در ۲٠ هزار گزی شمال شرقی صفی آباد در منطق. کوهستانی معتدل هوائی است واقع است و آبش از قنات محصولش غلات و پنبه و زیره و میوه ها شغل اهالی زراعت است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ په . ] (اِ. ) سرازیری ، پستی .

لغت نامه دهخدا

نشیب. [ ن ِ / ن َ ] ( ص ، اِ ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ ( َیَ ) شپ ، نَ ( َیَ ) شپیتن ( فرود شدن )، پهلوی : نیشپک ( غروب [ آفتاب و ماه ] )، پازند: نیشوه ، برای وهژه ( بهیزک )، کردی : سرنشیو ( برگشته ،[ سر به پائین ] )، نیز کردی نشوو ، نشیو ( نشیب یک تپه )، شیو ( دره )، نشیو ( پائین )، نشه ئو ( دره ). ( از حاشیه برهان چ معین ). || پستی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). فرود. ضد فراز. سرازیری. ( از ناظم الاطباء ). شیب. گودی. ( یادداشت مؤلف ) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
خروشان و جوشان و دل پرنهیب
برافراز سر برکشید از نشیب.
فردوسی.
نباید نهادن دل اندر فریب
که هست از پس هر فرازی نشیب.
فردوسی.
نشیبهاش چو چنگالهای شیردرشت
فرازهاش چو پشت نهنگ ناهموار.
فرخی.
پهن ور دشتی نشیبش توده ریگ روان
سهمگین راهی فرازش ریزه سنگ سیاه.
فرخی.
چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.
منوچهری.
آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
هیچ آبی زنشیبی سوی بالا نشود.
منوچهری.
آب رونده به نشیب از فراز
ابر شتابنده به سوی سماست.
ناصرخسرو.
می شتابد چو سیل سوی نشیب
خلق سوی نشاط و لهو و لباس.
ناصرخسرو.
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی.
ابوالفرج رونی.
و جمله پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت به غله کارند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 144 ). در فراز و نشیب آن لختی پوئیدم. ( کلیله و دمنه ).
آن عقل که برد نام بالایش
سر چون سر خامه در نشیبش بین.
خاقانی.
خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده ست بر من هیچ رازی.
نظامی.
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده ای
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب.
سعدی.
چو سیل اندرآمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب.
سعدی.
اجل ناگهت بگسلاندرکیب

نشیب . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 20 هزارگزی شمال شرقی صفی آباد، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 583 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه و زیره و میوه ها، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


نشیب . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه (بهیزک )، کردی : سرنشیو (برگشته ،[ سر به پائین ])، نیز کردی نشوو ، نشیو (نشیب یک تپه )، شیو (دره )، نشیو (پائین )، نشه ئو (دره ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || پستی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). فرود. ضد فراز. سرازیری . (از ناظم الاطباء). شیب . گودی . (یادداشت مؤلف ) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب .

رودکی .


خروشان و جوشان و دل پرنهیب
برافراز سر برکشید از نشیب .

فردوسی .


نباید نهادن دل اندر فریب
که هست از پس هر فرازی نشیب .

فردوسی .


نشیبهاش چو چنگالهای شیردرشت
فرازهاش چو پشت نهنگ ناهموار.

فرخی .


پهن ور دشتی نشیبش توده ٔ ریگ روان
سهمگین راهی فرازش ریزه ٔ سنگ سیاه .

فرخی .


چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.

منوچهری .


آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
هیچ آبی زنشیبی سوی بالا نشود.

منوچهری .


آب رونده به نشیب از فراز
ابر شتابنده به سوی سماست .

ناصرخسرو.


می شتابد چو سیل سوی نشیب
خلق سوی نشاط و لهو و لباس .

ناصرخسرو.


نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی .

ناصرخسرو.


که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی .

ابوالفرج رونی .


و جمله ٔ پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت به غله کارند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 144). در فراز و نشیب آن لختی پوئیدم . (کلیله و دمنه ).
آن عقل که برد نام بالایش
سر چون سر خامه در نشیبش بین .

خاقانی .


خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده ست بر من هیچ رازی .

نظامی .


سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده ای
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب .

سعدی .


چو سیل اندرآمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب .

سعدی .


اجل ناگهت بگسلاندرکیب
عنان باز نتوان گرفت از نشیب .

سعدی .


|| پست . (برهان قاطع). نقیض فراز. (برهان قاطع) : هر مسکن که بلندتر هوای آن موافق تر و هر مسکن که نشیب تر هوای آن گرمتر و بخارات آن کثیف تر. (تاریخ بیهقی ). || فروخزیده . (برهان قاطع). || زمین پست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حضیض . غائر. غور. (از نصاب ). خافضه . هبوط. (از منتهی الارب ).
- فراز و نشیب ؛ پست و بلند. دشت و کوه . و نیز رجوع به نشیب و فراز شود :
فراز و نشیبش همه کشته بود
سر بخت مرد جوان گشته بود.

فردوسی .


بسی گشته ام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار زرق و فریب .

فردوسی .


سبک شد عنان و گران شد رکیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب .

فردوسی .


|| جریان آب . تندی آب و سیل شیب :
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت .

سعدی .


تقدیر کرد که نشیب آن آب به کدام جانب تواند بودن . (فارسنامه ص 137).
- نشیب کردن آب ؛ آب سرازیر شدن . آب افتادن . (یادداشت مؤلف ). جاری شدن . جریان یافتن :
کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت ... او چو سازم گفتار.

سوزنی .


|| عمق :
شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه .

عبدالواسع.


|| ادبار. بدبختی . (یادداشت مؤلف ). ذلت :
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب .

فردوسی .


که روزی فراز است و روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب .

فردوسی .


بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب .

فردوسی .


یکی را نشیبی یکی را فرازی . (تاریخ بیهقی ص 384).
- به سوی نشیب شدن ؛ سرازیر شدن . پائین رفتن :
چو گیو اندرآمد گروی از نهیب
کمان شد ز دستش بسوی نشیب .

فردوسی .


|| افول کردن :
دل هر دو بیداد شد پرنهیب
که اختر همی رفت سوی نشیب .

فردوسی .


- به نشیب رسیدن ؛ فرود آمدن . پائین آمدن : شخصی را به خرطوم از پشت زین درربود و مقدار دو نیزه بالا در روی هوا انداخت و چون به نشیب رسید هم به دندان در هوا به دونیم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 205).
- به نشیب فروشدن ؛ سرازیر شدن .
- || پست شدن . از جاه و مقام افتادن :
کس نبیند فروشده به نشیب
هر که را خواجه برکشد به فراز.

فرخی .


- رو به نشیب نهادن ؛ رو نهان کردن :
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب .

ناصرخسرو.


- سر برنشیب ؛ که میل به افول دارد. که رو به ادبار دارد :
چو ز افراز شد بخت سر برنشیب
سزد گر بود مرد را زو نهیب .

فردوسی .


- سر به نشیب آوردن ؛ خفتن . به خواب ابدی رفتن . مردن :
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان برتو آید نهیب .

فردوسی .


- سر سوی نشیب نهادن ؛ فرورفتن . افول کردن . به ادبار و پستی و ضعف گراییدن : که این دولت سر سوی نشیب نهاد. (تاریخ سیستان ).
- سر در نشیب ؛ رو به زوال :
زهی ملک دوران سر در نشیب
پدر رفت و پای پسر در رکیب .

سعدی .


- سر در نشیب بودن ؛ سرافکنده بودن . سر به زیر بودن :
چون آب آسیا سر من در نشیب باد
گر پیش کس دهان شودم آسیای نان .

خاقانی .


- سر در نشیب نهادن ؛ فرود آمدن . پائین آمدن :
زغن را نماند از تعجب شکیب
ز بالا نهادند سر در نشیب .

سعدی .


- نشیب گرفتن ؛ به پستی گرائیدن . به زوال گراییدن :
که دولت گرفته ست از ایشان نشیب
کنون کرد باید بدین کین نهیب .

فردوسی .


که چون بخت بیدار گیرد نشیب
ز هر گونه ای دید باید نهیب .

فردوسی .



نشیب . [ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 30 هزارگزی شمال غربی چکنه ٔ بالا، در ناحیه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 114 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. زمین پست و سرازیر.
۲. (صفت ) پست.
۳. (اسم مصدر ) پستی، سرازیری، پایین.

دانشنامه عمومی

نشیب مفهومی پست در مقابل فراز ، فراز یعنی اوج ، رو بلندی ، صعود - پس معنی نشیب نزول و رو به افول و رو به پایین است . ( زاغ را میل کند دل به نشیب عمر بسیارش از آن گشته نصیب ) از " عقاب " خانلری ، که در اینجا معنی " پایین دستها " میدهد


مختصات: ۳۶°۵۱′۱۴″ شمالی ۵۸°۰۹′۴۵″ شرقی / ۳۶٫۸۵۳۸۹°شمالی ۵۸٫۱۶۲۵۰°شرقی / 36.85389; 58.16250
مختصات و ارتفاع
نَشیب، روستایی است از توابع بخش مشکان و در شهرستان خوشاب استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان یام قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۰۸ نفر (۸۰ خانوار)بوده است.

پیشنهاد کاربران

معنی:
فراز
سرازیری

مخالف:
هموار

هم خانواده:
نشیب

نشیب: در پهلوی نشپ nišēp بوده است.
"بدرّد دل و مغز تان از مِهیب
بلندی ندانید باز از نشیب"
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۱ . )

پستی


کلمات دیگر: