کلمه جو
صفحه اصلی

پکر


مترادف پکر : بی حواس، حیران، سرگشته، گیج، افسرده، گرفته، مغموم، نومید، دمغ

فارسی به انگلیسی

crestfallen, down, downhearted, pensive, gloomy, disappointed

gloomy, disappointed


crestfallen, down , downhearted, pensive


مترادف و متضاد

بی‌حواس، حیران، سرگشته، گیج


افسرده، گرفته، مغموم، نومید


دمغ


gloomy (صفت)
ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده

pensive (صفت)
خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم

despondent (صفت)
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر

۱. بیحواس، حیران، سرگشته، گیج
۲. افسرده، گرفته، مغموم، نومید
۳. دمغ


فرهنگ فارسی

گیج، سرگشته، حیران، اندوهناک، گیجی
( اسم ) نوعی قمار با ورق.
گیج و متحیر از حوادث بد که پیش آمده است

فرهنگ معین

(پَ کَ ) (ص . ) (عا. ) افسرده ، نومید.

لغت نامه دهخدا

پکر. [ پ َ ک َ ] ( ص ) گیج و متحیر شده از حوادثی بد که پیش آمده است. که فکر نتواند کرد از پیری یا کثرت مصائب. گیج از هجوم مصائب و یا پیری بسیار و مانند آن. خرف. || خرف از پیری.
- پکر شدن ؛ حالت گیجی و بی فهمی پیدا کردن.
- پکر کردن ؛ ایجاد حالت گیجی و بی فهمی.

پکر. [ پ ُ ک ِ ] ( اِ ) قسمی بازی ورق.

پکر. [ پ َ ک َ ] (ص ) گیج و متحیر شده از حوادثی بد که پیش آمده است . که فکر نتواند کرد از پیری یا کثرت مصائب . گیج از هجوم مصائب و یا پیری بسیار و مانند آن . خرف . || خرف از پیری .
- پکر شدن ؛ حالت گیجی و بی فهمی پیدا کردن .
- پکر کردن ؛ ایجاد حالت گیجی و بی فهمی .


پکر. [ پ ُ ک ِ ] (اِ) قسمی بازی ورق .


فرهنگ عمید

۱. گیج، سرگشته، حیران.
۲. اندوهناک.

گویش مازنی

/pakar/ پوست روی زخم

پوست روی زخم


واژه نامه بختیاریکا

کِر


کلمات دیگر: