کلمه جو
صفحه اصلی

بدشگون


مترادف بدشگون : بدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس

متضاد بدشگون : خوش یمن، خوش شگون

فارسی به انگلیسی

ill-omened, inauspicious, ominous, unlucky

evil, ill-fated, portentous, sinister, ill-omened, inauspicious, ominous, unlucky


evil, ill-fated, portentous, sinister


فارسی به عربی

سیی الحظ , شریر , منذر بسوء العاقبة

مترادف و متضاد

ominous (صفت)
شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن

sinister (صفت)
کج، فاسد، نا درست، گمراه کننده، شیطانی، بدشگون، نامیمون، بدخواه، بدیمن، منحوس

unlucky (صفت)
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته

sinistral (صفت)
چپی، بدشگون، بدیمن، تمایل ب چپ

ill-boding (صفت)
بدشگون

portentous (صفت)
بدشگون، بدیمن، بدفرجام، دارای فال بد

بدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس ≠ خوش‌یمن، خوش‌شگون


فرهنگ فارسی

بدیمن، شوم
بدفال بدبخت .

لغت نامه دهخدا

بدشگون. [ ب َ ش ُ ] ( ص مرکب ) بدفال.بداختر. بدبخت. ( ناظم الاطباء ). بدیمن. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

بدیمن، شوم.

پیشنهاد کاربران

شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) :
وز آن زشت بدکامه شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری.
فردوسی.
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابه شوم پی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری.
فردوسی.
شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.
سنایی.
از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت.
نظامی.
تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه.
سلمان.
امراءة عقری حلقی ؛ زنی شوم پی. ( مهذب الاسماء ) ( از دستوراللغة ) .


کلمات دیگر: