کلمه جو
صفحه اصلی

پیدایی


مترادف پیدایی : بروز، پیدایش، تکون، طلوع، ظهور

فارسی به انگلیسی

visibility

مترادف و متضاد

بروز، پیدایش، تکون، طلوع، ظهور


فرهنگ فارسی

۱- ظهور آشکار شدن . ۲- علم معرفت : و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است ... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم ...

فرهنگ معین

(پِ ) (حامص . ) ۱ - آشکار بودن . ۲ - دانش ، معرفت .

لغت نامه دهخدا

پیدائی. [ پ َ / پ ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی پیدا. ظهور. مقابل نهان. وضوح. روشنی. استبانت. ابانت. آشکاری. ذیوع. شهود. هویدائی. مقابل پنهانی :
زش ازو پاسخ دهم اندر نهان
زش به پیدائی میان مردمان.
رودکی.
بوقتی کز شرف گویند با خورشید همتائی
دل سلطان نگهداری بپنهانی و پیدائی.
فرخی.
چون بند کرد در تن پیدائی
این جان کارجوی نه پیدا را.
ناصرخسرو.
جان ز پیدائی و نزدیکیست گم
چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم.
مولوی.
شرع ؛ پیدائی و راه دین. || بداهت.

فرهنگ عمید

حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن.


کلمات دیگر: