کلمه جو
صفحه اصلی

پوشش


مترادف پوشش : تن پوش، جامه، لباس، استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا، حمایت، محافظت، مراقبت

فارسی به انگلیسی

blanket, case, casing, cloak, clothing, coating, cot, cover, coverage, covering, coverlet, encrustation, envelope, envelopment, hull, mantle, mask, overlay, patination, shroud, surface, umbrella, veil, vesture, wear, wrapper, wraps, camouflage, coat

blanket, case, casing, cloak, clothing, coating, cot, cover, coverage, covering, coverlet, encrustation, envelope, envelopment, hull, mantle, mask, overlay, patination, shroud, surface, umbrella, veil, vesture, wear, wrapper, wraps


covering, mantle


فارسی به عربی

ترس , رداء , سترة , سقف , ظرف , عباءة , غطاء , کبسولة , کفن , مدی

مترادف و متضاد

۱. تنپوش، جامه، لباس
۲. استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا
۳. حمایت، محافظت، مراقبت


gear (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، پوشش، دنده، چرخ دنده، افزار، ادوات، الات، مجموع چرخهای دندهدار، چرخ دنده دار

roof (اسم)
مسکن، طاق، پوشش، سقف، بام خانه، بام

span (اسم)
ظرفیت، پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین

shield (اسم)
حامی، سپر، پوشش، حفاظ، تخته، محفظه، پوشش محافظ

cover (اسم)
سر، پوشش، جلد، سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا

armature (اسم)
میله فلزی، جوشن، زره، ارمیچر، القاگیر، پوشش

coverage (اسم)
پوشش، شمول

envelopment (اسم)
پوشش، احاطه، لفاف

coating (اسم)
پوشش، روکش، اندود

covering (اسم)
پوشش، جلد، سر پوش، پوشه

overlay (اسم)
پوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت

sconce (اسم)
پوشش، پناه، حفاظ، جریمه، دیوار کوب، تاقچه سر بخاری، تاقچه

mantle (اسم)
پوشش، رداء، خرقه، بالا پوش، شنل زنانه، کلاه توری

robe (اسم)
پوشش، رداء، خرقه، جامه بلند زنانه، لباس بلند و گشاد، خلعت

capsule (اسم)
پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه

theca (اسم)
پوشش، کیسه، کپسول، غلاف

camouflage (اسم)
پوشش، استتار، پنهان کردن وسایل جنگی

capping (اسم)
پوشش، سر پوش، کلاه سازی، اندود سازی

sheathing (اسم)
پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف یا پوشش

casing (اسم)
پوشش، روکش، غلاف، لوله جداری، اندود، لوله محافظ

tunic (اسم)
پوشش، نیام، لباس کوتاه، کت کوتاه سربازان انگلیس، بلوزیا کت کوتاه کمربند دار

casement (اسم)
روزنه، پوشش، پنجره، پنجره لولادار

incrustation (اسم)
پوشش، پوسته، اندود، نمای مرمر

gaberdine (اسم)
پوشش، لباس، جبه، ردای بلند، گاباردین

coverture (اسم)
پوشش، پناه، حفاظ، سقف

shroud (اسم)
پوشش، کفن، لفافه

envelope (اسم)
پوشش، جام، لفاف، پاکت، پاکت نامه، حلقهء گلبرگ

shale (اسم)
پولک، پوشش، شوره سر، سنگ نفت زا، سنگ رست

integument (اسم)
پوشش، جلد، پوست

involucre (اسم)
پوشش، گریبانه، پوشش غشایی

involucrum (اسم)
پوشش، گریبانه، تشکیل استخوان جدید

revetment (اسم)
پوشش، سنگ چینی

roofing (اسم)
پوشش، بام، سقف سازی، مصالح ساختن بام

تن‌پوش، جامه، لباس


استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا


حمایت، محافظت، مراقبت


فرهنگ فارسی

پوشیدن
( اسم ) ۱- عمل پوشیدن .۲- جامه لباس . ۳- ستر ساتر حجاب . ۴- پوست لحات . ۵- طبقه اشکوب اشکوبه . ۶- سقف خانه آسمانه.۷- آنچه از آن سقف سازند از چوب و نی و حصیر و آهن و جز آن .

فرهنگ معین

(ش ِ ) (اِمص . ) ۱ - پوشیدن . ۲ - جامه ، لباس . ۳ - پرده ، حجاب . ۴ - سقف خانه .

لغت نامه دهخدا

پوشش. [ ش ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از پوشیدن. عمل پوشیدن : هریک برگی از درختان بهشت برخود نهادند و بدان پوشش کردند. ( قصص الأنبیاء ص 19 ). || ( اِ ) ستر. حجاب. غطاء. ساتر. || کنف. زی.ذَرَاً. کنیف. ( منتهی الارب ). ملاح. خِتل. ( منتهی الارب ). فراض. سلب. ( تفلیسی ). غفیرة. غشوة. غشاوة. غشیة.غاشیه. غشایة. سحبة. ستارة. سترة. استارة. مستر. جامه. لباس. کسوة. مَلبَس. مِلبَس. پوشاک. پوشیدنی. لِبس. ( منتهی الارب ). جامگی. لبوس. ( دهار ) :
از اویم خور و پوشش و سیم و زر
از او یافتم جنبش و پای و پر.
فردوسی.
بتوران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جائی نشان...
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت پس رهنمای
که این نیست شاها بپوشش بپای.
فردوسی.
بخورد و بپوشش بپاکی گرای
بدین دار فرمان یزدان بپای.
فردوسی.
بدو ایمنی یابد و خوردنی
همان پوشش نغز و گستردنی.
فردوسی.
برهنه چو زاید زمادر کسی
نباید که نازد بپوشش بسی.
فردوسی.
بگنجور گفتیم تا هر که چیز
ندارد دهد پوشش و خورد نیز.
فردوسی.
پرستنده و پوشش و خوردنی
ز چیزی که بایست گستردنی.
فردوسی.
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و برشتن نهادند روی
بکوشش از آن پوشش آمد بجای
بگستردنی بدهم او رهنمای.
فردوسی.
بزیر زمین در، چه گوهر چه سنگ
کزو خورد و پوشش نیاید بچنگ.
فردوسی.
تو گفتی زمین کوه آهن شده ست
همان پوشش چرخ جوشن شده ست.
فردوسی.
چو رفتندو دیدند پیر و جوان
بدانگونه بر، پوشش پهلوان
بماندند از آنکار هر کس شگفت
دل هر کس اندیشه ای برگرفت.
فردوسی.
چو روزی بر آمد نبودش زوار
نه خورد و نه پوشش نه انده گسار.
فردوسی.
خور و خواب و آرامتان از منست
همان پوشش و کامتان از منست.
فردوسی.
ز برگ گیا پوشش ، از تخم خورد
بر آسوده از بزم و روز نبرد.
فردوسی.
زره کرد پوشش بجای حریر
ببازی کمان خواست با گرز و تیر.
فردوسی.
زمین بستر و پوشش از آسمان

پوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پوشیدن . عمل پوشیدن : هریک برگی از درختان بهشت برخود نهادند و بدان پوشش کردند. (قصص الأنبیاء ص 19). || (اِ) ستر. حجاب . غطاء. ساتر. || کنف . زی .ذَرَاً. کنیف . (منتهی الارب ). ملاح . خِتل . (منتهی الارب ). فراض . سلب . (تفلیسی ). غفیرة. غشوة. غشاوة. غشیة.غاشیه . غشایة. سحبة. ستارة. سترة. استارة. مستر. جامه . لباس . کسوة. مَلبَس . مِلبَس . پوشاک . پوشیدنی . لِبس . (منتهی الارب ). جامگی . لبوس . (دهار) :
از اویم خور و پوشش و سیم و زر
از او یافتم جنبش و پای و پر.

فردوسی .


بتوران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جائی نشان ...
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.

فردوسی .


بخسرو چنین گفت پس رهنمای
که این نیست شاها بپوشش بپای .

فردوسی .


بخورد و بپوشش بپاکی گرای
بدین دار فرمان یزدان بپای .

فردوسی .


بدو ایمنی یابد و خوردنی
همان پوشش نغز و گستردنی .

فردوسی .


برهنه چو زاید زمادر کسی
نباید که نازد بپوشش بسی .

فردوسی .


بگنجور گفتیم تا هر که چیز
ندارد دهد پوشش و خورد نیز.

فردوسی .


پرستنده و پوشش و خوردنی
ز چیزی که بایست گستردنی .

فردوسی .


پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و برشتن نهادند روی
بکوشش از آن پوشش آمد بجای
بگستردنی بدهم او رهنمای .

فردوسی .


بزیر زمین در، چه گوهر چه سنگ
کزو خورد و پوشش نیاید بچنگ .

فردوسی .


تو گفتی زمین کوه آهن شده ست
همان پوشش چرخ جوشن شده ست .

فردوسی .


چو رفتندو دیدند پیر و جوان
بدانگونه بر، پوشش پهلوان
بماندند از آنکار هر کس شگفت
دل هر کس اندیشه ای برگرفت .

فردوسی .


چو روزی بر آمد نبودش زوار
نه خورد و نه پوشش نه انده گسار.

فردوسی .


خور و خواب و آرامتان از منست
همان پوشش و کامتان از منست .

فردوسی .


ز برگ گیا پوشش ، از تخم خورد
بر آسوده از بزم و روز نبرد.

فردوسی .


زره کرد پوشش بجای حریر
ببازی کمان خواست با گرز و تیر.

فردوسی .


زمین بستر و پوشش از آسمان
بره دیده بان تا کی آید زمان .

فردوسی .


سوم ره بخواب اندر آمد سرش
ز ببر بیان داشت پوشش برش .

فردوسی .


فرستادش افکندن و خوردنی
همان پوشش نغز و گستردنی .

فردوسی .


مر او را درم داد و دینار داد
همان پوشش و خورد بسیار داد.

فردوسی .


همان خواب گودرز و رنج دراز
خور و پوشش و درد و آرام و ناز.

فردوسی .


همه راه پر پوشش و خوردنی
از آسایش بزم و گستردنی .

فردوسی .


همه هر چه از ما پراکندنیست
گر از پوشش و گر، ز افکندنیست .

فردوسی .


خورشها پاک و جان افزا و نوشین
چو پوشش های نغز و خوب و رنگین .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


برهنه بدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان .
چنان کآمدی همچنان بگذری
خور و پوشش افزون ترا بر سری .

اسدی .


چو بیشت دهد پوشش و خورد و ساز
پس آنگه چو گرگان بدردت باز.

اسدی .


یکی جامه ٔ زندگانیست تن
که جان داردش پوشش خویشتن
بفرساید آخرش چرخ بلند
چو فرسود جامه بباید فکند
تن ما چو میوه است و او میوه دار
بچینند یک روزمیوه ز دار.

اسدی .


تا همچو مار بی خور و بی پوشش
کوشش کنی و مال بدست آری .

ناصرخسرو.


در صومعه ٔ خراب چونی
بی پوشش و خورد و خواب چونی .

امیر حسینی سادات .


گر نباشد ز برای شرف عیسی کس
پوشش سم خر از اطلس و اکسون نکند.

فلکی .


غلاف ؛ پوشش شیشه و شمشیر و جز آن . کِن . کِنان ؛ پوشش و پرده ٔ هر چیزی . (دهار). غِشاء؛ پوشش دل ، پوشش زین و شمشیر. اِغلاف ؛ پوشش ساختن . عرش ، عریش ؛ هر پوشش که سایه افکند. شغاف ؛ پوشش دل . تَزَیّی ؛ پوشش گرفتن . تَزییة؛ پوشش دادن . تَطبق ؛ با پوشش شدن . (دهار). طَبق ؛ پوشش هر چیزی . سُدفة؛ پوششی که بر دروازه سازند تا آن را از باران نگاه دارد. غفرة؛ پوشش چیزی . جُل ؛ پوشش ستوران . جلب ؛ پوشش پالان . قرن ؛ پوشش هوده . قَرقَر؛ پوشش زنان . قِشر؛ پوشش هر چه باشد.غشاوة؛ پوشش چشم . (دهار)؛ غاشیة؛ پوشش زین ، زین پوش و پوشش دل و هر پوشش دیگر. غشاء؛ پوشش شمشیر و زین وپوشش دل و جز آن . خَفاء؛ پوشش و هر چه بدان چیزی راپوشند از گلیم و جز آن . غَماء؛ پوشش که بدان اسب راپوشند تا خوی آرد. طَنف و طُنف و طَنَف و طُنُف ؛ پوشش در سرا. || جامه ٔ کعبه . کسوت خانه . لبس الکعبة. (منتهی الارب ): پادشاهی از حمیر یمن کعبه راپوشش فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ). و منجنیق انداختند بر کعبه و کسوت خانه سوخته شد و بروایتی می گویند سوختن پوشش خانه بوقت حصار حصین ابن نمیر بود. (مجمل التواریخ والقصص ). || لِحاف . (منتهی الارب ): باستراحت مشغول شد و از دهقان پوشش خواست (بهرامشاه ). (تذکره ٔ دولتشاه ). || پوست . لحاة :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوشش او خود سپید.

رودکی .


|| طبقه . آشکوب :
پیش قدرش سپهر نه پوشش
همچو ویرانه چاردیواریست .

جوینی .


|| سقف و آسمانه ٔ خانه و آنچه از آن سقف کنند از چوب و نی و حصیر و آهن و جز آن :
افزار خانه از زمی و بام و پوششش
هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود.

کسائی .


نبینی بدو اندر ایوان و خان
مگر پوشش آن همه استخوان .

فردوسی .


خانه نبود ساخته بی پوشش و بی در
بستان نبود خرم بی سبزه و اشجار.

فرخی .


دارُ مأمونیة؛ خانه ٔ دو پوشش . غماء، غَمی ّ؛ پوشش خانه . || لَحَد؟ کَفن ؟ :
ترا تخت و سختی وکوشش مرا
ترا تاج و تابوت و پوشش مرا.

فردوسی .


|| اَبره ؟ ظاهر؟ روی ؟ رویه ؟ :
تهمتن بپوشید ساز نبرد
همه پوششش بود یاقوت زرد.

فردوسی .


|| در بیت ذیل معنی کلمه پوشش را ندانستم شاید پوششش باشد :
رخ شاه تابان بکردار هور
نشستنگهش را ستونها بلور
ز بر پوشش جزع بسته بزر
بر او بافته چند گونه گهر.

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. پوشاندن چیزی.
۲. (اسم، اسم مصدر ) هرچیز که روی چیز دیگر را بپوشاند.
۳. (اسم، اسم مصدر ) پوشاک، لباس.
۴. چادر.

دانشنامه عمومی

پوشش ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پوشش دورانی
پوشش بتن
پوشش راسی
پوشش مجموعه
حجاب یا پوشش لباس
پوشش ویروس

فرهنگستان زبان و ادب

{coating} [خوردگی، قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] انواع پوش رنگ ها و لعاب ها و مرکب های چاپ و سایر مواد مشابه که بر سطحی نشانده می شوند
{cover} [علوم نظامی] مجموعه اقداماتی که برای حفاظت از کارکنان و طرح ها و عملیات و تأسیسات در مقابل فعالیت های اطلاعاتی دشمن و نیز در برابر نشت اطلاعات لازم است
{coverage} [سینما و تلویزیون] محدوده ای که در آن گیرنده های رادیویی و تلویزیونی امواج ارسالی از ایستگاه پخش را دریافت می کنند
{covering/ cover} [ریاضی] برای مجموعۀ A ، گردایه ای (collection ) از مجموعه ها که اجتماعشان شامل A باشد متـ . پوشش مجموعه covering of a set
{masking} [شنوایی شناسی] 1. فرستادن صدا به گوش غیرآزمایشی برای عدم مشارکت آن، در هنگام آزمایش گوش دیگر 2. مقدار صدایی که به وسیلۀ آن آستانۀ شنوایی یک صدا با وجود صدای دیگر بالا می رود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حالت پوشیده بودن را پوشش گویند. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج، نکاح و طلاق سخن رفته است.
پوشش به لحاظ عمل پوشیدن و نیز پوشیدنی دارای احکامی است که بدان اشاره می شود.
احکام پوشیدن
احکام پوشیدن یا مشترک میان زن و مرد مکلّف است و یا مختصّ به یکی از آن دو.
احکام مشترک میان زن و مرد
احکامی که بر پوشش از جهت اشتراک بین زن و مرد بار می شود:
← وجوب پوشاندن عورت حتی از محارم
...

واژه نامه بختیاریکا

پورند؛ پوشن؛ کُلَوه؛ آوار

جدول کلمات

غشا

پیشنهاد کاربران

پوشش ( اصطلاح خیاطی ) : سجافی که دو طرف آن باز است و از آن نوار یا کش رد می شود.

ساتر

ستار

لفافه

لفاف

حجاب

پوشش: پوششی که برای درمعرض دید قرار نگرفتن بخشی ازصحنه یا دیده شدن بخش خاصی از صحنه در دوربینهای غیر دیجیتالی تعبیه می شود؛ مانند نمای نقطه نظر بازیگری که با دوربین به جایی نگاه می کند. این تمهیدات اکنون دردوربینهای دیجیتالی تعبیه شده است. ( اصطلاح سینمایی )

پوشش: [ اصطلاح فوتبال ]واژه پوشش در کل معنی تدافعی دارد. این واژه در سه موقعیت به کار برده می شود: پوشش منطقه ای، که مفهوم منطقه ای را دارد که مدافعین بایستی آنرا پوشش دهند. پوشش دفاعی یا دفاع پوششی، که به مدافعی گفته می شود که یکی از وظایف آن پوشش دادن مهاجم یا مهاجمین در شرایطی خاص است. و دیگری مترادف با پشتیبانی دفاعی است

پوشش :[ اصطلاح تخته نرد] بستن یک مهره تک با مهره ی دیگر

پوشش: در پهلوی پوششن pōšišn بوده است .
( ( به کوشش ازو کرد پوشش به رای
به گستردنی بد هم او رهنمای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 254. )


تن پوش، جامه، لباس، استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا، حمایت، محافظت، مراقبت، کسوت

ستر

غلاف

( در افغانستان ) پوش


کلمات دیگر: