مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی
پیرو
مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی
فارسی به انگلیسی
follower, disciple
adherent, arian _, camp follower, crat _, dependency, disciple, ment _, follower, ic _, ist _, ite _, pursuant, upon
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار
۲. تعقیب، درپی
امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار
تعقیب، درپی
فرهنگ فارسی
← حالت پیرو
( اسم ) نام چند گونه سر و کوهی که در جنگلهای شمال ایران موجودند و عبارتند از: الف - جونی پروس کمونیس - که در گرگان پیرو و در درفک و شیر کوه اربساربزو در دیلمان ابرسک ودرنور وکجورریس ودر رودسر ارس خوانده میشودسرو جبلیعرعر شیزی . ب - جونی پروس دیپریسا ج - جونی پروس هیمیس فایریسا د - جونی پروس ابلونگا ه - جونی پروس پیگمی یا
بازیگر بازیهای پانتمیم با لباس سفید و رخسار آرد آلوده
نامی رود نیل را آنچنانکه در کتیبه داریوش بزرگ که نزدیک کانال سوئز یافتهاند آمده است
فرهنگ معین
(اِمصغ . ) پیر کوچک اندام .
(اِ. ) کیسه ، کیسة پول .
(پَ یا پِ رُ یا رَ) (ص فا.) پس رو، دنبال رو.
(اِمصغ .) پیر کوچک اندام .
(اِ.) کیسه ، کیسة پول .
لغت نامه دهخدا
پیرو. (اِ) گونه ای از سرو کوهی . و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه ، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان : اَبَرسک . و در نور و کجور: ریس . و در رودسر: اَرَس . و قدما آنرا سرو جبلی و عرعر و شیزی نام میداده اند. این درختچه طالب نواحی مرتفع و مرز فوقانی جنگلهاست . و در پل زنگوله و کجور و زیارت گرگان و کتول و زرین گل از 1200 تا 2300 گز ارتفاع دیده شده است . در زیارت و علی آباد نیز ژونی پروس کمونیس را بنام پیرو میخوانند. نیز رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 253 شود.
زر ز پیرو سبک برون آورد
داد درویش را و خوب آورد (کذا).
بهرامی .
پیرو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان . کوهستانی سردسیر. دارای 35 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
پیرو دل باش و مده دل بکس
خود تن تو زحمت راه تو بس .
نظامی .
پیک دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش .
نظامی .
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.
سعدی .
مشو پیرو غول و وهم و خیال
به افسون خربط مشو در جوال .
نزاری قهستانی .
قوم یزدان فاذار گفتند که راه ما پیرو راه تست بفرمای تا چه مصلحت دیده ای . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 34).
کسی که پیرو دانا نشد زهی نادان .
کاتبی .
صد شکر که ما پیرو اصحاب رسولیم
در شرع دگرراهنما را نشناسیم .
فیضی هندی .
مطراق . الشی ٔ. پیرو و مانند و نظیر چیزی . اجرار؛ تبعیت کردن کسی را در سرود و پیرو او گردیدن . فسکله ؛ پیرو گردیدن . عقبله ؛ پیرو و پس آینده . مناسقة؛ پنهان پیروی یکدیگر کردن : هوطلح نساء؛ او پیرو زنان است . (منتهی الارب ).
پیرو. [ ی ِ رُ ] (اِخ ) بازیگر بازیهای پانتمیم با لباس سفید و رخسار آردآلوده .
پیرو.(اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 270هزارگزی ، جنوب کهنوج ، سرراه مالرو انگهران به جاسک . کوهستانی ، گرمسیر. دارای 1500 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
پیرو دل باش و مده دل بکس
خود تن تو زحمت راه تو بس.
شیر امیری سگ دربان مباش.
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.
به افسون خربط مشو در جوال.
کسی که پیرو دانا نشد زهی نادان.
در شرع دگرراهنما را نشناسیم.
پیرو. ( اِ ) کیسه. ( اوبهی ). چخماخ :
زر ز پیرو سبک برون آورد
داد درویش را و خوب آورد ( کذا ).
پیرو. ( اِ ) گونه ای از سرو کوهی. و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه ، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان : اَبَرسک. و در نور و کجور: ریس. و در رودسر: اَرَس. و قدما آنرا سرو جبلی و عرعر و شیزی نام میداده اند. این درختچه طالب نواحی مرتفع و مرز فوقانی جنگلهاست. و در پل زنگوله و کجور و زیارت گرگان و کتول و زرین گل از 1200 تا 2300 گز ارتفاع دیده شده است. در زیارت و علی آباد نیز ژونی پروس کمونیس را بنام پیرو میخوانند. نیز رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 253 شود.
پیرو. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان. کوهستانی سردسیر. دارای 35 تن سکنه. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
پیرو.( اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 270هزارگزی ، جنوب کهنوج ، سرراه مالرو انگهران به جاسک. کوهستانی ، گرمسیر. دارای 1500 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
فرهنگ عمید
۲. کیسۀ پول.
۱. آن که از پی دیگری می رود.
۲. ازپی رونده، تابع.
نوعی سرو کوهی در جنگل های شمال ایران.
۱. آنکه از پی دیگری میرود.
۲. ازپیرونده؛ تابع.
نوعی سرو کوهی در جنگلهای شمال ایران.
۱. کیسه.
۲. کیسۀ پول.
دانشنامه عمومی
این درخت در ایران در مناطق شمالی و در استان های گرگان (رادکان، کتول، علی آباد به طرف کوه های شاهوار، قلعه ماران و خوش ییلاق)، مازندران (گردنه گدوک نزدیک فیروزکوه، گردنه کندوان سیاه بیشه، دره چالوس و پل زنگوله)، گیلان (ایسپیلی، منجیل و رودبار) و آذربایجان (ارسباران،اطراف کلیبر و خداآفرین) می روید.
تا ارتفاع ۱۵ متر بلند می شود و راست یا خیزان است. پوستی قهوه ای تیره دارد. شاخه های جوان سه وجهی اند. برگ های سوزنی، نوک تیز و نوک گزا به طول ۸ تا ۱۴ سانتی متر و عرض ۱ تا ۲ میلی متر دارد. گل ها اغلب دوجنسی اند و مخروط ماده تخم مرغی یا تقریباً کروی برنگ آبی آسمانی تیره دارد که قطری بین ۶ تا ۹ میلی متر دارد. دانه ها اغلب سه تایی و مستطیلی هستند و نوک کُند دارند.
وی همچنین عضو گروه های خلافکارانه ای چون برادری جهش یافتگان شیطانی و نیروی آزادی است.
جدا از کتاب های کامیک، شرکت مارول از پیرو در دیگر کالاهای خود از جمله پوشاک، اسباب بازی، ورق بازی، انیمیشن های تلویزیونی و بازی های رایانه ای استفاده کرده است.
این شخصیت دشمن مردان-ایکس است.
دانشنامه آزاد فارسی
پیِرو
شخصیت مرد در پانتومیم. پیِرو از پدرولینوی کُمدیا دلارته ایتالیایی نشئت می یابد. در فرانسه، او به صورت عاشقی رنگ پریده درآمد که کت وشلوار سفید گشاد با یقۀ طوقی می پوشید و زیر نور قرص ماه، زانوی غم در بغل می گرفت. در انگلستان، پیِروی گوشه گیر به گروهی از زنان و مردان کلاه بوقی به سر تبدیل شد که پیش تر هنرمندانی معروف بودند که در کنار دریا برنامه اجرا می کردند.
فرانسه. پیِروی ایتالیایی اصلی آدم خُل وضعی بود، که کت و شلواری سفید و بدقواره می پوشید و کلاه لبه شُلی می گذاشت. این شخصیت را جوزپّه جیراتونه، که حدود ۱۶۶۵ به یک گروه نمایش ایتالیایی در پاریس پیوست، وارد فرانسه کرد. به زودی پیِرو، در بازارهای پاریس، با استقبال تماشاگران مواجه شد، و به هیئت یک آدم ساده لوح روستایی باقی ماند که صورتش با تأثیرپذیری از کارهای تورلوپَن، بازیگر فارسهای فرانسوی، با آرد سفید می شد؛ تا این که ژان دبورا در نمایش های میم خود در فونامبوله از او قهرمانی ساخت با شخصیتی مفلوک و معصوم که امروز نیز متداول است.
انگلستان. در همان زمان ها، پیِرو، که به نمایش آرلکنی انگلستان راه یافته بود، حضور خود را در اوایل دهۀ ۱۹۰۰ در گروه بازیگران نقش پیِرو که در کنار دریا برنامه اجرا می کردند، نمودی مضاعف بخشید. لباس های نمایشی سفید مردان در جامۀ سفید پرچین و شکن دختران بازتاب پیدا کرد؛ هردو کلاه لبه دار به سر می گذاشتند، علاوه بر آن مردان روسری ابریشمی سیاه رنگی می گذاشتند که محکم از بالای کاسۀ سرکشیده می شد، و کُتی که یقه طوقی به رنگ روشن و دکمه های گوناگون و سرآستین های چین دار داشت. مظهر کمال این صورت از نمایش، که شامل آوازهای خنده دار و جدی، رقص، شعبده بازی، و نمایش های کوتاه است، «حماقت های پلیسیه» بود که در اوایل دهۀ ۱۹۰۰ به لندن راه یافت. دِیو بِرنابی (۱۸۸۱ـ۱۹۴۹) اجرای موفقی از نمایش پیِرو را به همراه گروه «خوش بینان» در دهۀ ۱۹۲۰ به روی صحنه آورد. اکنون شخصیت های پیِرو تقریباً از میان رفته اند.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
۱سه روز دیگر ۲گونه ای سرو کوهی با نام علمی joonjeroos
واژه نامه بختیاریکا
دین؛ به دین؛ جُو به رهن
پیشنهاد کاربران
جمله پیرو:
در هر جمله مرکب، یعنی جمله ای که بیش از یک فعل دارد، یک جمله ساده هست که غرض اصلی گوینده را بیان می کند. این جمله را جمله پایه می نامند.
جمله یا جمله های دیگری که برای تکمیل معنای جمله پایه به آن افزوده شده است جمله پیرو نامیده می شود. جمله پیرو معمولاً با یک حرف ربط به جمله پایه می پیوندد. مثلاً در عبارت 'پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت' ( سعدی ) 'پارسایی را دیدم' جمله پایه است و 'زخم پلنگ داشت' که با حرف 'که' به آن پیوسته است جمله پیرو به شمار می آید.
در گویش شهرستان بهاباد به حالت گل و گیاه که طراوت و شادابی خود را از دست داده است و خود را جمع و جور نموده و علائم اولیه زوال و خشک شدن در آن آشکار شده است گفته می شود که این به سبب نرسیدن آب کافی یا شدت گرما و یا سرما زدگی و یا رسیدن به انتهای عمر خود بوجود می آید. گل پیرو شده یعنی پژمرده شده است.