کلمه جو
صفحه اصلی

نژندی


مترادف نژندی : افسردگی، پژمردگی، آزردگی، حزن، رنجیدگی، ملالت، سرگشتگی، فروماندگی، خشم، غضب

فارسی به انگلیسی

gloom, neurosis

gloom


فارسی به عربی

اضطراب عصبی

مترادف و متضاد

sorrow (اسم)
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی

sadness (اسم)
خفگی، نژندی، سوگ، غمگینی

melancholy (اسم)
سودا، مالیخولیا، سودا زدگی، نژندی

افسردگی، پژمردگی


آزردگی، حزن، رنجیدگی، ملالت


سرگشتگی، فروماندگی


خشم، غضب


۱. افسردگی، پژمردگی
۲. آزردگی، حزن، رنجیدگی، ملالت
۳. سرگشتگی، فروماندگی
۴. خشم، غضب


فرهنگ فارسی

۱ - اندوهگینی غمناکی .۲ - پژمردگی . ۳ - سرگشتگی فروماندگی : مرااین نژندی زاسکندراست کجاشاه باتخت وباافسراست . ( شا.بخ ۴ ) ۱۸۶۳:۷ - خشمگینی غضبناکی .۵ - پستی زبونی .

لغت نامه دهخدا

نژندی. [ ن ِ / ن َ ژَ ] ( حامص ) غمگینی. دل گرفتگی. ملالت. افسردگی. اندوه. ( ناظم الاطباء ). غم. ملال. نژند بودن :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
فردوسی.
سلیح و سپاه و درم پیش تست
نژندی به جان بداندیش تست.
فردوسی.
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست.
فردوسی.
نباشد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی.
فخرالدین اسعد.
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندی است بهرش به هر دوسرای.
اسدی.
پدیدار آید از خوش خنده تو
به روی دشمن صاحب نژندی.
سوزنی.
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست در دل مرا نژندی نیست.
خاقانی.
|| پستی. پست شدن. افتادگی. مقابل اوج و رفعت وبلندی :
هم او تخت و تاج و بلندی دهد
هم او تیرگی و نژندی دهد.
فردوسی.
|| پژمردگی. افسردگی :
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت.
اسدی.
و رجوع به نژند شود.
- نژندی کردن :
وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن.
فردوسی.
بدو گفت گشتاسب تندی مکن
بزرگی بیابی نژندی مکن.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. پژمردگی، اندوهگینی.
۲. سرگشتگی.
۳. خشمگینی.


کلمات دیگر: