کلمه جو
صفحه اصلی

نسج


مترادف نسج : بافت، بافتن، بافته، منسوج

برابر پارسی : بافت

فارسی به انگلیسی

tissue, texture

فارسی به عربی

نسیج

مترادف و متضاد

tissue (اسم)
رشته، پارچه، بافت، بافته، منسوج، نسج، تنیده، پارچهء بافته

بافتن


بافته، منسوج


۱. بافت
۲. بافتن
۳. بافته، منسوج


فرهنگ فارسی

بافتن، بافت، بافته، بافته شده، بافتگی، جمع نسیج
( صفت واسم ) جمع نسیج .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) بافت و بافتگی .

لغت نامه دهخدا

نسج. [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) بافته. ( غیاث اللغات ). منسوج. بافته شده. گویند: ثوب نسج الیمن ؛ یعنی بافته شده در یمن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). ج ،انساج ، انسجة. ( یادداشت مؤلف ). || تنیده. ( یادداشت مؤلف ). || بافت. ( لغات فرهنگستان ) ( ناظم الاطباء ). بافتگی. تنید. ( ناظم الاطباء ). || خانه عنکبوت. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به نسج عنکبوت شود. || در اصطلاح تشریح نباتی و جانوری ، بافت. ( لغات فرهنگستان ). رجوع به بافت شود. || ( مص ) بافتن جامه را. ( از منتهی الارب ) ( از فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). بافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زمخشری ).نساجة. ( معجم متن اللغة ). تنیدن. ( یادداشت مؤلف ). گویند: نَسَج َ العنکبوت ُ بیته ، و نَسَج َ دودالحریر غشاؤه. || آوردن و آراستن سخن را. ( از منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). آراستن سخن. ( از معجم متن اللغه ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). تلفیق کردن و آراستن سخن دروغ را. ( از معجم متن اللغة ). || تلخیص کردن سخن را. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به نظم درآوردن سخن را. شعر سرودن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). نظم کردن و خواندن قصیده را. ( از معجم متن اللغة ). || به شتاب رفتن ماده شتر. ( از ناظم الاطباء ). به سرعت گام برداشتن ناقه. ( از معجم متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ) ( از المنجد ). || وزیدن باد بر آب و موجهای راه راه در آن پدید آوردن. ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || به طول و عرض وزیدن باد. ( از منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گویند: نَسَجَت الریح ُ الربع؛ أی تعاورته الریحان طولاً و عرضاً. ( منتهی الارب ). || گرد کردن باد برگها و گیاه های خشکیده را. ( ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || گستردن باد بعض خاک را بر بعضی. ( ناظم الاطباء ). || پروراندن باران گیاه را تا انبوه و درهم پیچیده شود. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

نسج. [ ن ُ س ُ ] ( ع اِ ) سجاده ها. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( فرهنگ نظام ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ نسیج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نسیج شود.

نسج . [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) سجاده ها. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (فرهنگ نظام ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || ج ِ نسیج . (از اقرب الموارد). رجوع به نسیج شود.


نسج . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) بافته . (غیاث اللغات ). منسوج . بافته شده . گویند: ثوب نسج الیمن ؛ یعنی بافته شده در یمن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج ،انساج ، انسجة. (یادداشت مؤلف ). || تنیده . (یادداشت مؤلف ). || بافت . (لغات فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). بافتگی . تنید. (ناظم الاطباء). || خانه ٔ عنکبوت . (از مهذب الاسماء). رجوع به نسج عنکبوت شود. || در اصطلاح تشریح نباتی و جانوری ، بافت . (لغات فرهنگستان ). رجوع به بافت شود. || (مص ) بافتن جامه را. (از منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). بافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زمخشری ).نساجة. (معجم متن اللغة). تنیدن . (یادداشت مؤلف ). گویند: نَسَج َ العنکبوت ُ بیته ، و نَسَج َ دودالحریر غشاؤه . || آوردن و آراستن سخن را. (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). آراستن سخن . (از معجم متن اللغه ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). تلفیق کردن و آراستن سخن دروغ را. (از معجم متن اللغة). || تلخیص کردن سخن را. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || به نظم درآوردن سخن را. شعر سرودن . (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نظم کردن و خواندن قصیده را. (از معجم متن اللغة). || به شتاب رفتن ماده شتر. (از ناظم الاطباء). به سرعت گام برداشتن ناقه . (از معجم متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ) (از المنجد). || وزیدن باد بر آب و موجهای راه راه در آن پدید آوردن . (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || به طول و عرض وزیدن باد. (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: نَسَجَت الریح ُ الربع؛ أی تعاورته الریحان طولاً و عرضاً. (منتهی الارب ). || گرد کردن باد برگها و گیاه های خشکیده را. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || گستردن باد بعض خاک را بر بعضی . (ناظم الاطباء). || پروراندن باران گیاه را تا انبوه و درهم پیچیده شود. (از المنجد) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = بافت
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] بافتن.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بافت

جدول کلمات

بافت

پیشنهاد کاربران

نوع مثلا خرافی : از نسج خیال یعنی از نوع خیال


کلمات دیگر: